۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

جغرافيای تاريخی آذربايجان

سرزمين آذربايجان در طول تاريخ هزاران ساله و پر فراز و نشيب خود با نامهای مختلفی در تاريخ ثبت شده است. و اين اسامی معمولا از اسامی اقوامی گرفته شده بود که در آن سرزمين زيسته و دولتهای مقتدری را در آنجا بوجود آورده بودند.


اسامی که با استناد به اسناد تاريخی ميشود به آن اشاره کرد،از جمله عبارتند از: سرزمين قوتتی ها، هوری ها، سايبيرها، آذها، ماننا، ماد، آلبان ، آذربايگان وآذربايجان.

اسم امروزی آذربايجان معرب آذربايگان ميباشد که تخمينأ از اواخر قرن سوم قبل از ميلاد تا زمان اشغال آنجا توسط اعراب بدان نام خوانده ميشد.

آذربايگان يک کلمه کاملا ترکی بوده و در اصل متشکل ازاجزای : "آذ+ار+بای+گان يا قان معرب شده يعنی جان" ميباشد.

ـ "آذ يا آس" نام قومی از ترکان قديم ساکن در آذربايجان بوده که در نوشته های قديم "اورخون ـ يئنی سئی" نامبرده شده است . بارتولد تاريخدان معروف روسی وابستگی آذها را با قبايل تورکوش که در منابع آشوری بارها به آنها اشاره شده است را محتمل ميداند.

ـ "ار" دارای منشاء ترکی بوده و به معنی جوانمرد،فرد و انسان ميباشد. اين واژه به صورت پسوند به واژه های ديگر چسبيده و نام قبايل را بوجود ميآورد(آوارـخزار يا خزرـ قاجار يا قجر و...) آزر يا آذر به معنی قوم و قبيله ای که بعدها با تغييرهای مختصری به "هازرـخازرـخزر"تبديل ده است.

- "بای" يا" به ی" يا "بيکـ ـ بيگ" به معنی غنی ، حاکم، رئيس و... از طرفی "بايماق" در ترکی قديم بع معنی تکامل و پيشرفت ميباشد.

- "گان" در زبان ترکی با قبول تغييرات آوايی به "قان" (و در زبان عرب به جان) مبدل شده و دارای معانی زيادی چون پدر، خاقان و ... ميباشد و نيز "قان" در ترکی علامت فاعلی با تأکيد و مبالغه است(چاليشقان) و بايقان يعنی تکامل يافته و بسيار پيشرفته. با توجه به مراتب مذکور، "آذربايگان" به معنی "پدر توانگر انسان آذ يا آسی" و به بينی ديگر "پدر توانگر مبارک" و آذيهايی که بسيار پيشرفته هستند" ميباشد. تاريخ قومی و نژادی آذربايجان با نژاد و ايل های ترک زبانی چون سومرها، ساويرها، قوتتی ها، اورارتوها، ماننا ها،ساکاها

، کنگرها،مادها، اوغوزها،قبچاق ها و...مربوط است.»۱

حدود و مرزهای جغرافيايی سرزمين آذربايجان از ديرباز طبق اسناد باقی مانده آشوری،ايلامی،بابلی و...کاملا قابل اثبات است. طبق اين اسناد حدود اين سرزمين از جنوب کوههای قفقاز تا سرزمين کاسسی ها(کرمانشاه و لرستان امروزی) بوده است. يعنی در داخل ايران امروزی علاوه بر مناطق ترکنشين کنونی( استانهای آذربايجان شرقی و غربی ،اردبيل،زنجان،قزوين، همدان،قسمتهايی از استانهای مرکزی و گيلان و..) کل استان کردستان و قسمتهای اعظمی از استانهای کرمانشاه و لرستان نيز جزو آذربايجان بوده است.

م.دياکونوف در کتاب "تاريخ ماد" نتيجه گيری ميکند که سرزمين تحت حاکميت آتروپات زمان حمله اسکندر کبير درست منطبق با مرزهای دولت ماننا بود و اين سرزمين بعدها آذربايگان ناميده شد.۲



طبق اسناد قديمی عربی ،در صدر اسلام حدود جغرافيايی آذربايجان از شهر دربند در داغستان امروزی تا جنوب استان همدان امروزی بود.( دربندنامه،ص۲۵،چاپ تفليس ۱۸۹۸).۳

در دوران اشغال آذربايجان توسط خلفای اموی و عباسی نيز جغرافيای ارضی آذربايجان بدون تغيير و از همدان تا دربند باقی مانده بود و تحت نام "مملکت آذربايجان" تحت فرمانروايی يک حاکم عرب اداره ميشد.

در مورد محدوده‌ی جغرافیایی آذربایجان در دوره اسلامی، مدارك زیادی از جغرافی‌نگاران و مورخان وجود دارد . همه این نوشته‌ها و نظرات كه از دانشمندان و جهانگردان و جغرافی‌نگاران به نام ارائه گردیده، آذربایجان را تقریباً سرزمینی دانسته‌اند كه از شمال به دربند و از جنوب به همدان (لازم به ذكر است كه بعضی از منابع كه ارائه گردید قسمتی از كردستان را نیز در قلمرو آذربایجان به حساب آورده‌اند. از جمله سیسر یا سنه = سنندج) و از غرب و شمال غربی به امپراتوری عثمانی و از شرق به استان گیلان محدود بوده است كه تقریباً شامل استآن‌های كنونی آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل، زنجان، قزوين و قسمتی از استانهای مرکزی،کردستان،گيلان و کرمانشاه است.



بلعمی از وزرای عهد سامانی كه كتاب تاریخ طبری را ترجمه و تخلیص كرده است، در مورد حدود آذربایجان چنین می‌نویسد: «اول حد از همدان گیرند تا به ابهر و زنگان بیرون شوند و آخرش به دربند خزران و بدین میانه، هر چه شهرها است همه را آذربایگان خوانند ... راه‌ها به آخر آذربایگان كه از آن جمله بلاد خزران شوند، گروهی برخشك و گروهی از دریا، كه از هر راهی دربند خوانند و به تازی باب گویند.»۴



مورخ و دانشمند شهير محمود کاشغری در کتاب ارزشمند " ديوان لغات الترک" که در هزار سال پيش نوشته راجع بع سرزمينهای ترکان، از جمله آذربايجان، معلومات زيادی را ارائه داده و مرزهای آذربايجان را از قم تا دربند ذکر کرده است.»۵



دکتر رحیم رئیس‌نیا نویسنده كتاب «‌آذربایجان در سیر تاریخ ایـران»، به نقشه‌ای اشاره كرده است كه شریف ادریسی (493-560 ق) جغرافی‌دان و نقشه نگار مراكشی در حدود سال 549 ق كشیده است و كنراد مولر آلمانی در سال 1928 با الفبای لاتین آن را منتشر نموده است. به نوشته او، شریف ادریسی در نقشه‌ای كه كشیده، اراضی میان كوه‌های قفقاز و كر را – شروان - «‌آدری آذربایجان» (آذربایجان پسین و یا عقبی) و اراضی بین رودهای ارس و كر را «‌بقیه آردی آذربایجان» و آذربایجان كنونی ایران را «‌بلاد آذربایجان» نامیده است»۶



در دوران هزار ساله بعد ازاتمام حاکميت اعراب ، آذربايجان بعنوان يک مملکت خودگردان و مستقل در ترکيب امپراتوری های ترک غزنوی، سلجوقی،اتابکان آذربايجان، ايلخانيان، قاراقويونلی و آغ قويونلی ها، صفويه، افشار و قاجار بود. آذربايجان در بخشهای طولانی از اين دوران ،مثلا دوران ايلخانيان، قارا قويونلوها و آق قويونلوها، صفويان تا زمان شاه عباس کبير و قاجار ، خود مرکز قدرت بود و بر ساير قسمتهای اين امپراتوری ها حاکميت داشت.

اولين اثری که به يک زبان اروپايی در باره اراضی جغرافيايی آذربايجان نوشته شده است ،کتابی است به زبان روسی با عنوان "اوضاع سياسی ولايت آذربايجان" که توسط pokovnik S.D. Burnasev( 1743-1824) در سال ۱۷۹۳ در شهر Kursk روسيه چاپ شده است. اين کتاب که قبل از اشغال مناطق شمالی آذربايجان توسط روسها چاپ شده است. در صفحه ۴ اين کتاب آمده است : در وضعيت امروزی اراضی آذربايجان ،از شمال که شروع کنيم به گرجستان چسبيده و در آنجا مناطق Kartli و kaxetiya را دارد، در سمت مشرق به دريای خزر و ولايت گيلان ختم ميشود و در مسافتی نيم روزه از آنجا به عراق عجم در جنوب همدان ختم ميشود از طرف مغرب با عثمانی هم مرز است.»۷

اسناد ذکر شده نشان ميدهد که تا اواخر قرن ۱۸ ميلادی هيچ تغيير اساسی در مرزهای جغرافيايی و ائتنيکی آذربايجان بوجود نيامده بود ولی بعد از تقسيم شدن آذربايجان به دو قسمت شمالی و جنوبی در سال ۱۸۲۴ به مرور زمان تغييرات زيادی در اين سرزمين باستانی به وقوع ميپيوندد و دو بدنه از هم جدا شده آذربايجان سرنوشتشان جدا از هم شکل ميگيرد و هر دو دچار بلايا ی غم انگيزی ميشوند و تغييرات اتنيکی و مرزی را نيز متحمل ميشوند.

آذربايجان شمالی:

بعد از اشغال شمال آذربايجان توسط روسها ، تزارهای روس برای رسيدن به آرزوی ديرينه خود مبنی بر ايجاد کشوری مسيحی ارمنی در قلب جهان ترک که پايگاهی برای روسيه در قفقاز باشد، شروع به تدارک و تهيه زمينه آن کردند. دولت تزاری روسيه ، در قرارداد ترکمنچای ماده ای را گنجانده بود که طبق آن دولت قاجارتعهد داده بود که اسباب مهاجرت ارمنی های ساکن ممالک محروسه به روسيه را با هزينه خود مهيا کند. و روسيه ۴۰ هزار خانوار از اين ارمنيهای مهاجر را درشهرها و دهات آذربايجان ، خصوصا اطراف شهر کاملا ترکنشين ايروان سکونت داد. لازم به ذکر است که اولين خانوار ارمنی، که خانوارمهاجری ازشهر مراغه بود، در همين زمان در خانکندی قاراباغ سکونت داده شد. بعدها ارمنی های فراری از عثمانی را نيز درقسمتهای غرب خاک آذربايجان شمالی مسکون کردند و بتدريج مقدمات تشکيل کشور ارمنی را شروع کردند. تا اينکه در سال ۱۹۱۸ ارمنستان در منطقه ای که هرگز ارمنی نشين نبود تشکيل شد و اين در حالی بود که در آن زمان نيز بيش از ۷۰% ساکنين پايتخت اين کشور قلابی،ايروان، را ترکهای آذری تشکيل ميدادند ولی به مرور زمان ده ها هزار نفر از آنها قتل و عام شدند و بقيه را هم از آنجا فراری دادند. لازم به ذکر است که ارمنستان کنونی هميشه قطعه ای از خاک مقدس آذربايجان وترکنشين بود . ارمنستان تاريخی که بمدت کوتاهی در اوايل سده اول ميلاد مسيح وجود تاريخی داشت در غرب درياچه وان قرار داشت نه در آذربايجان. ارمنی ها هم اول قصد داشتند با کمک غرب و روسيه در همان منطقه کشوری را برای خود درست کنند ولی با تمام تلاشها و جنايات بيحد و حسابشان در اوايل جنگ جهانی اول در آنجا از ترکان عثمانی شکست خوردند و به آذربايجان شمالی که تحت اشغال روسها بود فرار کردند و به تشويق و کمک روسها با ريختن خون صدها هزار آذربايجانی کشور قلابی ارمنستان کنونی را در خاکی که هرگز به آنها متعلق نبود ايجاد کردند.نقشه ایرا که در اين سايت ميبينيد موقعيت جغرافيای ارمنستان تاريخی را نشان ميدهد:http://198.62.75.1/www2/koestler/



تا سال ۱۹۱۸ آذربايجان شمالی تحت سلطه روسيه تزاری بود تا اينکه مردم آذربايجان به رهبری محمد امين رسول زاده در آن سال موفق به ايجاد جمهوری دموکراتيک آذربايجان شدند و اين جمهوری مستقل، که اولين جمهوری دموکراتيک در جهان شرق بود، در مدت دوسال به پيشرفتهای عظيمی در ساحه های اقتصاد ، کولتور، دمکراسی و ...نايل شد. شونيسم استيلاگر روس که تسلط خود بر چاههای نفت آذربايجان را از دست داده بود، اين بار که در لباس کمونيسم ظاهر شده بود تاب ديدن آذربايجان آزاد ومستقل را نداشت، به دستور مستقيم لنين جنايتکار ،اين جمهوری در سال ۱۹۲۰ توسط ارتش سرخ به خاک و خون کشيده شد و آذربايجان شمالی دوباره به اشغال روسها درآمد. روسها بهد از اشغال آذربايجان هزاران نفر را اعدام و بيش از ۸۰ هزار نفر از مبارزين و روشنفکران آذری را به سيبری تبعيد کردند و همه آنها در آنجا جان باختند.



اراضی جمهوری آذربايجان که در محافل بين المللی آن زمان به رسميت شناخته شده بود،بيش از۱۳۵هزار کيلومتر مربع بود، و بعد از اشغال دوباره توسط روسها ، دوباره با تهديد و زور توسط لنين و استالين تجزيه شده وبه ديگران بخشيده شد، شهر دربند به روسيه ، بورجالی را به گرجستان و زنگه زور و گويچه ماهالی را به ارمنستان دادند بطوری که اراضی آذربايجان به ۸۶۶۰۰ کيلومتر مربع تقليل يافت ،که مساحت امروزه جمهوری مستقل آذربايجان را تشکيل ميدهد. بعد از فروپاشی شوروی نيز روسهای سلطه گر دست از سر آذربايجان برنداشته اند و بيش از ۲۰% خاک آذربايجان را به اشغال ارمنيهای داشناک و جنايتکار در آورده اند ، البته دولت ايران نيز به همان اندازه به ارمنيها کمک کرده و ميکند.



آذربايجان جنوبی:

بعد از اشغال شمال آذربايجان توسط روسها، آذربايجان جنوبی تا انقراض سلسله قاجار به صورت مملکت خودگردان با حفظ خاکهای تاريخی خود در ترکيب ممالک محروسه قاجار به حيات خود ادامه داد، اما جدا شدن قسمت شمالی آن ، ضربه شديدی بود بر پيکر آذربايجان کهن و روحيه مردم غيرتمند آن ، و همچنين باعث تضعيف نفوذ و موقعيت ترکها و آذربايجان در ممالک محروسه قاجار شد.

سرزمينهای تحت حاکميت قاجار " ممالک محروسه قاجار " ناميده ميشد و از چهار مملکت مستقل و کاملا خودگردان، آذربايجان؛ خراسان و ... و چند ايالت،گيلان و... تشکيل شده بود.

دولت استعمارگر انگليس که موفق به تحميل قرارداد ننگين ۱۹۱۹ بر دولت قاجار نشده بود و از پيشرفت نتايج مشروطيت و شروع نهادينه شدن دمکراسی و همراهی احمد شاه با اين روند، شديدا نگران بود، با ترتيب دادن کودتايی د ر سوم اسفند سال 1299 نوکر و دست نشانده خود، رضا پالانی، مهتر سابق سفارت انگليس در تهران ، را بر اريکه قدرت نشاندند و حاکميت را به اقليت فارس که از دوران زنديان دربست نوکر و آلت دست انگليس بودند،منتقل کردند . طبق يادداشتهای آن زمان، فقط ۸% جمعيت ممالک محروسه را اقليت فارس که تا آن زمان تاجيک ناميده ميشدند ، تشکيل ميدادند .( انگليس در تمام کشورهای تحت مستعمره يا تحت نفوذ خود حکومت را به دست اقليتی کوچک ميداد تا راحتر بتوانند آنها را کنترل کنند ،چون اين دولت های دست نشانده برای ادامه حاکميت مجبور به اطاعت از آنها بودند.) .با شروع حکومت دست نشانده رضا پالانی ممالک محروسه دربست در اختيار انگليس قرار گرفت. رضا پالانی در طول حکومت ۲۰ ساله خود با کمک انگليس مشروطيت و مظاهر آن را کلا از بين برد و حکومتهای خودگردان ممالک محروسه را با وحشيانه ترين روشها از بين برد و يک حکومت مرکزی منسجم قابل کنترل انگليس را به وجود آورد. يکی از اهداف انگليسی ها از به روی کار آوردن رضا پالانی از بين بردن حاکميت و نفوذ ترکها در ممالک محروسه بود. انگليسی ها صدها سال با ترکهای عثمانی، ترکان حاکم در هند، قاجار و... درگير بودند ، و با توجه به سابقه تاريخی ترکان در آفريدن امپراتوری ها، در همه جا سعی ميکردند تا نفوذ ترکها را کم کنند تا آنها نتوانند زمانی دوباره متحد شده و منافع استعمارگران غرب را تهديد کنند. علاوه بر آن در ممالک محروسه قاجار اين ترکان بودند که سرسختانه در مقابل نقشه های سلطه گرانه انگليس می ايستادند ، مثلا قشقايی ها در جنوب، کلنل محمد تقی خان پسيان در خراسان ،خيابانی در آذربايجان و.. و همچنين همه ايده های آزادی خواهی ، سوسياليستی و ضد استماری نيز، که در تضاد با اهداف امپرياليستی انگليس بود ، هميشه از طرف ترکان مطرح ميشد، مثلا انقلاب مشروطيت،نهضت خيابانی،و..

لذا ترک ستيزی و محو آذربايجان مهمترين وظيفه ای بود که بر عهده رضا پالانی گذاشته شده بود. همه نقشه ها توسط انگليسی ها کشيده ميشد و رضا پالانی آنها را اجرا ميکرد. بعد از منحل کردن سلسله قاجار ،ممالک محروسه قاجار به ممالک محروسه پهلوی تغيير نام داده شد و بعد از چندين سال جنگ بر عليه حکومت های خودگردان ممالک محروسه ،و از بين بردن آنها، در سال ۱۹۳۶ اسم "ايران" را که از لابلای افسانه های شاهنامه پيدا کرده بودند بر روی ممالک محروسه گذاشتند.البته اول ميخواستند اسم پرسيا يا پارس را انتخاب کنند ولی با توجه به اينکه انتخاب آن اسم موجب عکس العمل های شديدی از طرف اقوام غير فارس،خصوصا ترکان ميشد، جرأت آن کار را نکردند ولی در پشت نام ايران همان نقشه فارس کردن ايران را دنبال کردند و ميکنند.

برای هويت زدايی از ترکان ، زبان بی خاصيت فارسی را که زبان اقليتی ۸درصدی بود رسمی کردند، آموزش به زبان ترکی را ممنوع، آثار باستانی ترکان را نابود،چاپ و داشتن کتب ترکی را ممنوع ؛ تاريخ ترکان و ايران را کلا جعل و صدها کار غير انسانی و فاشيستی ديگر در اين راستا انجام دادند .مملکت آذربايجان را به استانهای مختلف تقسيم و اسم آذربايجان را از روی آنها بر داشتند تا کلا اسم آذربايجان از ذهن ترکان زدوده شود. انگليسی ها ايدولوژی موهوم و بی اساس آرياگرايی را نيز از همين دوران وارد ايران کردند ،و با اجير کردن دهها مزدور، برای فارسها تاريخی با شکوه؛ کلا؛ جعلی را نويساندند تا به حاکميت نامشروع و دست نشانده آنها مشروعيت تاريخی درست کنند.

رضا پالانی پس از بوجود آوردن يک حکومت مرکزی مستبد، بدستور اربابانش تقسيم اداری کشور را عوض کرد.

در تاريخ 16/8/1316به موجب قانون مجلس رضا شاه، تقسيمات کشور و همچنين اسامي تاريخي ايالات حذف و در اقدامي سفيهانه کشور ايران به شش استان شمال غرب، غرب، شمال، جنوب، مکران و شمال شرق تقسيم مي شود. کوتاه مدتي بعد در آذرماه همان سال با تجديد نظر در تقسيمات سابق، کشور ايران به ده استان تقسيم شده و بصورت مضحکي بر اساس شماره هايي از يک تا ده نام گذاري مي شود. تبريز مرکز استان سوم و اورميه مرکز استان چهارم شده حدود آذربايجان و نام آذربايجان بطور کامل از نقشه کشور حذف مي شود. در اين تقسيم بندي اردبيل جز استان سوم است.

اما اين تقسيم بنديهاي خائنانه و نامگذاريهاي ابلهانه بغیر از دوران پر افتخار جمهوری آذربایجان ایران تا سال 1339 ادامه می یابد. در این سال استانهای سوم و چهارم با نامهای آذربایجان شرقی و غربی ایجاد می گردد. در کل کشور ايران به 13 استان و 8 فرمانداري کل(بعدا 11 فرمانداري کل) تقسيم مي شود. در تقسيمات جديد اگرچه برخي از شهرهاي آذربايجان( اراک،ساوه،سونقور،بيجار،قروه،انزلی و...) به استانهاي مجاور داده مي شود و همدان را از پيکره آذربايجان جدا و به فرمانداري کل تبديل ميکنند اما خوشبختانه استانهاي آذربايجان شرقي و غربي از تيغ پان آريانيسم پهلوي تا حدي درامان مي مانند. در اين تقسيم بندي استانهاي اردبيل و زنجان جز استان آذربايجان شرقي هستند. در این میان آستارا که قبلا بخشي از شهرستان اردبيل بود خود در سال 1337 به يک شهرستان تبديل شد. این شهر کاملا آذربایجانی در کمال ناباوری، در سال 1350 از آذربايجان شرقي جدا و به گيلان واگذار گرديد.با جدا شدن آستارا از اردبيل ارتباط آذربايجان ايران با درياي خزر بطورکامل قطع شد و تمام سواحل غربي درياي خزر به گيلان واگذار گرديد. به اين ترتیب آذربايجان ايران تنها بندر خزرياني خود را از دست داد واز همه عوايد گمرکي، توريستي، شيلات ... که متعلق به اين بندر بود محروم شد.

بتدريج زنجان نيز فرمانداري کل شده همراه ديگر فرمانداريهاي کل يازده گانه تا سال 1357 به استان تبديل مي شود. در اين مدت اردبيل نيز در حال طي کردن پروسه تبديل شهرستان به فرمانداري کل بود که به دليل بروز انقلاب اين روند متوقف شد.

تجزيه خائنانه خاک آذربايجان در دوره جمهوری اسلامی، که ادامه دهنده راه و سياست رژيم پهلوی در پشت پرده اسلام ميباشد ادامه يافته است. جمهوری شوينيستی فارس، به اصطلاح اسلامی، اول قزوين را از زنجان جدا کرد و بعد در سال ۱۳۷۲ اردبيل را از آذربايجان شرقی جدا کرده و به استانهای مستقل تبديل ونام ابدی آذربايجان را از روی آنها حذف کردند. ۲سال پيش نيز گردنه زيبای حيران را از استان اردبيل جدا و به گيلان بخشيدند. البته اين تاجيکهای آرياپرست و فاشيست قصد دارند تا محو کامل اسم آذربايجان به اين تقسيم بندی های خائنانه ادامه بدهند. بد نيست اشاره ای هم به تقسيم استان خراسان بکنيم که به ۳ استان تقسيم کردند ولی اسم تاريخی خراسان را بر روی هر سه استانباقی گذاشتند.اين فاشيست ها با حذف اسم آذربايجان از روی زنجان،همدان،قزوين،ساوه و... به تاريخ خيانت کرده اند و ملت آذربايجان هيچوقت اين تقسيمات کذايی را قبول نخواهند کرد.

از ديگر حوادثی بزرگی که در آذربايجان جنوبی در ۱۰۰ سال اخير رخ داده است از جمله عبارتند از:

۱ـ انقلاب مشروطيت که با دسايس انگليس و روسيه و نوکران داخلی آنها يعنی پان فارسها ، که به تازگی توسط انگليس سازماندهی شده بودند و پشت پرده پان ايرانيسم در فضای سياسی ايران آنروز خود را نشان ميدادند به شکست کشانده شد.

۲ـ تلاش کشورهای استعمارگر غربی و روسيه برای ايجاد کشور آسوری ـ ارمنی در غرب درياچه اورميه:

فتنه گری ارامنه و آسوری ها در کشور عثمانی و همدستی آنها با روسهای جنايتکار موجب اخراج آنها از قلمرو دولت عثمانی شد. و با همدستی دولتهای انگليس و روسيه به آذربايجان جنوبی سرازير شدند. همه اين مهاجرين که توسط استعمارگران مسلح شده بودند ، با تشويق اربابانشان به فکر تاسيس دوات آسوری ـ ارمنی در خاک آذربايجان شدند. از مارس سال 1918 با همکاری سربازان روسيه و انگليس شروع به قتل عام در مناطق اورميه،خوی،سلماس و.. کردند. در عرض ۳ ماه موفق به قتل و عام ۳۰۰هزار آذربايجانی شدند. دولت مرکزی قاجار که در اين زمان آخرين نفسهايش را ميکشيد و کلا تحت نفوذ شوينيسم فارس در آمده بود کنترلی بر منطقه نداشت و ميلی هم به کمک کردن نداشت. مردم آذربايجان از دولت عثمانی کمک خواستند و اردوی قهرمان ترک در اگوست ۱۹۱۸ بساط اين جانيان وحشی را برچيد و مردم مظلوم آذربايجان را از دست آنها نجات دادند.

در اثر اين قتل و عامها صدها روستای ترکنشين در استان آذربايجان غربی کنونی خالی از سکنه شدند .در اين مناطق خالی شده بعدا ، طبق نقشه های دقيق و برنامه ريزی شده ، ايلات و قبايل کرد ، که رضا پالانی به دستور اربابانش با فرستادن دعوتنامه هايی به سران آنها ، از ترکيه، کوههای شمال عراق و سوريه به آذربايجان آورده بود ، سکونت داده شدند. هدف استعمار گران و نوکران داخلی آنها ،يعنی شونيسم فارس، از مسکون کردن کردهای بيگانه در خاک آذربايجان ، تلاش برای قطع ارتباط خاکی آذربايجان با ترکيه، تا راحتتر بتوانند هويت ترکی مردم آنجا را از بين ببرند، تضعيف آذربايجان در مقابل حکومت مرکزی، و استفاده از کردها بر عليه آذربايجان زمانی که لازم داشته باشند،بود.»۸



۳- چپاول و قتل و غارت کردهای ايلاتی و تازه وارد در آذربايجان، به رهبری اسماعيل سميتقوی جنايتکار. هنوز زخمهای ناشی از جنايات صليبيون ارمنی و آسوری التيام نيافته بود که کردهای غارتگر و جانی را به جان مردم بی پناه آذربايجان انداختند. کردها هزاران نفر بيگناه را در غرب دریاچه اورميه قتل و عام کردند و موقعی که مردم از کمک حکومت مرکزی نا اميد شدند، شروع به سازماندهی و دفاع از خود کردند و کردها را عقب نشاندند . ولی وقتی که دولت مرکزی، که دست رضا پالانی بود، وضعيت ضعيف کردهای غارتگر را ديد سريعا به آذربايجان نيرو فرستاد و دستجات مسلح آذری را خلع سلاح کرد و دست کردها را برای قتل و غارت باز گذاشت و در مقابل نارضايتی مردم ، گفتند که اگر امنيت ميخواهيد از اين منطقه کوچ کنيد و به جاهای امن کشور برويد. هنانطور که مشاهده ميکنيد همه اين بازی ها فقط برای جا باز کردن برای کردهای مهاجر در آذربايجان بود.



۴ـ نهضت شيخ محمد خيابانی : اين قيام در فروردين ١۲۹۹ شمسی، آغاز شد، نهادهای دولتی تبريز را به تصرف خود درآورد و مردم تبريز به رهبری شيخ محمد خيابانی، شهر را از دست دولتيان خارج ساخته و حکومت ملی آذربايجان،آزاديستان،.را تشکيل دادندو اين دولت بيش از پنج ماه عمر داشت، اما به دليل خيانت کسانی که قول همکاری داده بودند، کم بودن نيروها و حضور قزاقخانه در کنار شهر تبريز و همکاری آن ها با حکومت مرکزی، اين قيام به شکست منجر شد.

شيخ محمد خيابانی را در 21 شهريورر 1299 در چهل سالگی با وحشيت تمام به شهادت رساندند.

۵ـ تشکيل حکومت ملی آذربايجان به رهبری شهيد سيد جعفر پيشه وری در ۲۱ آذر سال ۱۹۴۵. اين حکومت ملی در مدت يکسال عمر خود خدمات فراوان فراموش نشدنی را به مردم آذربايجان کرد. اين حکومت توسط ارتش جنايتکار شاه که مستقيما توسط امريکا و انگليس حمايت ميشد در ۲۷ آذر سال ۱۹۴۶ از بين برده شد و بيش از ۷۰ هزار نفر از مردم آذربايجان به قتل رسيدند و بيش ازده ها هزار نفر از مردم معمولی به آذربايجان شمالی پناه بردند. ارتش اشغالگر فارس بدترين جنايات ممکن را بر عليه ملت آذربايجان انجام دادند و بهتر است که آن را از نوشته های ويليام داگلاس، قاضی عاليرتبه ديوان عالی آمريکا که با چشم خود شاهد اين جنايات بود، بخوانيم:

زمانی که ارتش دولتی وارد آذربايجان شد سرو صدای نعره آوری ايجاد کرد. سربازان دولتی تاراج را آغاز کردند، غارت می‌کردند و می‌بردند هرچه به دستشان می‌رسيد و به آن هم رحم نمی‌کردند. (در مقام مقايسه) ارتش روس‌ها از رفتار و کردار بغايت بهتری برخوردار بودند. ارتش دولتی که خود را ارتش نجات بخش می‌ناميد، قشون درنده و اشغالگر بود. اين ارتش زخمهای وحشتناکی در مردم به جای گذاشت. خرمن های دهقانان سوزانده شده نابود گشتند، زنان و دختران روستاييان آذربايجان مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند. خانه‌های مردم غارت و چپاول شدند. اغنام و احشام (چهارپايان) روستاييان به غارت رفتند و دزديده شدند. ارتش دولتی خارج از کنترل بود. ماموريت ارتش شاهنشاهی آزادی و نجات بود، اما اين ارتش مردم عادی را مورد شکار قرار داد و ويرانی، غارت و مرگ از خود بجای گذاشت.»۹

در خاتمه لازم ديدم که اشاره ای هم به جغرافيای ارضی آذربايجان از زبان ارتش شاهنشاهی بکنم: ژنرال دکتر محمود پناهيان در سال ۱۹۷۲ کتاب "فرهنگ جغرافيای ملی ترکان ايران زمين" را در ۴ جلد به همراه ۱ جلد حاوی نقشه منتشر کرد.او اين کتاب را بر اساس کتاب ۱۰ جلدی " فرهنگ جغرافيای ايران" از انتشارات دايره جغرافيای ستاد ارتش شاهنشاهی ايران" چاپ ۱۳۳۱ شمسی نوشته است. در اين کتاب که با مطالعات و تحقيقات دقيق نوشته شده است اطلاعات کامل،حتی در مورد دهات چند خانواری، آذربايجان ارائه شده است ،شهرهای اراک،همدان،ساوه آستارا، قزوين و... جزوی از سرزمين آذربايجان ثبت شده است و مساحت آذربايجان جنوبی ۲۸۰هزار کيلومتر مربع ذکر شده است.



منابع:

۱ـ استاد پرويز يکانی زارع،مورخ و فولکلورشناس معاصر، نشريه اويرنجی شماره۳

۲ـ تاريخ ماد، م. دياکونوف، ص ۱۶۵

۳ـ دربندنامه،ص۲۵،چاپ تفليس ۱۸۹۸).

۴-احمدبن واضع یعقوبی، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356، ص بلعمی، تاریخنامه طبری، تصحیح و تحشیه محمد روشن، ج 1، تهران، نشر نو، 1368، ص 529

?ـ " ديوان لغات الترک" ، محمود کاشغری

۶- رحیم رئیس‌نیا، آذربایجان در سیر تاریخ ایران، بخش اول، صص 82-81.

۷ـ pokovnikS.D. Burnasev ، "اوضاع سياسی ولايت آذربايجان" صفحه ۴

۸ـ سرزمين‌های ناآشنا و مردمانی مهربان، Strange Lands and Friendly People، ويليام داگلاس.

۹ـ "اورميه در محاربه عالم سوز"، معتمدالوزرا،کاوه بيات٫ چاپ تهران





۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

رابطه زبان با سياست و مساله زبان‌هاي غيرفارسي در ايران


به تازگي 287 نفر از روشنفکران آذربايجاني طي نامه سرگشاده اي تحت عنوان « فردا خيلي دير است » خطاب به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي از آنا ن خواسته اند که با توجه به خواست عمومي مردم آذربايجان براي رسميت يافتن زبان ترکي، نمايندگان مجلس با تصويب لايحه اي نسبت به« اجرائي کردن حقوق زباني » اقدام نمايند. قبل از اين نيز، صدها نامه و طومار از طرف دانشگاهيان، بازاريان، معلمان، اصناف و کارگران و سابر اقشار وطبقات براي اجراي اصول 15 و 19 قانون اساسي به سران جمهوري اسلامي نوشته شده است ولي اين بار نامه سرگشاده به نمايندگان مجلس در آستانه انتخابات دوره هشتم مجلس بمعني آن است که نمايندگان دوره هشتم بايد براي رسمي نمودن و آموزش زبان ترکي متعهد باشند.


در نامه تصريح شده است که زمان حل مساله بدست خودمان فرا رسيده است و گرنه فردا خيلي دير خواهد شد. اين جمله يبانگرانفجاري بودن شرايط ويک اعلان خطر جدي است ولي جمهوري اسلامي همچنان با زبان هاي غير فارسي در ايران برخود امنبتي دارد و رشد آگاهي ملي و تغيير شرايط منطقه اي و جهاني در وضعيت گلوباليزاسيون را در نظر نمي‌گيرد و با توسل به زور حل مساله ملي از راههاي دموکراتيک را روز بروز مشکل تر مي‌سازد.



به غير از سران جمهوري اسلامي، بعضي ازروشنفکران ايراني نيز اهميت سياسي مساله زبانهاي غيرفارسي را درست درک نمي‌کنند و بسياري از آنان مساله زبان را در ايران حل شده مي‌دانند و بحران زبان فارسي را قبول ندارند و از خود نمي‌پرسند که چرا در نيم قرن اخير هيچ اثر ادبي فارسي که ارزش ترجمه شدن بزبان‌هاي ديگر را داشته باشد خلق نشده است ؟ و اگر« ترکان پارسي گو» نظیر رضا براهني، غلامحسين ساعدي و صمد بهرنگي نبودند، سرمايه زبان فارسي در دوران معاصر از اين هم که هست کمتر مي‌بود.


زبان و سياست بصورت جدانشدني بهم پيوند خورده‌اند. نفي يا عدم درک اين رابطه ناگسستني توسط حکومت وبخش بزرگي از روشنفکران ايراني، يکي از عوامل تشديد بحران فرهنگي – سياسي در کشور و فاصله گيري فزاينده غيرفارسها از فارسي زبان هاست. در يک جامعه چند فرهنگي نظير ايران، تلاش براي جدا نشان دادن زبان از سياست، اگر از روي نا آگاهي نباشد، بمنظور سرپوش گذاشتن بر ستم فرهنگي موجود است.


در ظاهر امر بغير از پان‌ایرانيست هاي افراطي، هيچکس نه در اوپوزيسيون و نه در حکومت مخالف آن نيست که اقليت‌هاي ملي بزبان مادري خود تحصيل بکنند ولي هيچکس هم حاضر نيست در عمل لا اقل مواد قانون اساسي فعلي را به اجرا بگذارد.


سياست گزاران فرهنگي کشور از بکار بردن اصطلاح « سياست زباني » خود داري مي‌کنند زيرا مي‌ترسند که ستم فرهنگي عيان گردد و انحصارزباني از دستشان خارج شود. در حال حاضر سياست رسمي حکومت مرکزي اينست که هويت ايراني را با « زبان فارسي و مذهب شيعه » تعريف و تثبيت کند ( ايرانيت و اسلاميت ) و اين يعني نفي زبانها و اديان ديگر و در نتيجه نفي حقوق اوليه انساني و حقوق شهروندي اتباع کشور.


دولت و سياست فرهنگي آن نقش تعيين کننده در بالندگي و يا انحطاط فرهنگي کشور دارد. دستگاه دولت در دوران ما – در دوراني که آموزش و پرورش عمومي شده است – عظيم ترين نهاد فرهنگ ساز در کشور است. يک ارزيابي کارشناسانه از سياست فرهنگي – زباني تعدادي از کشور هاي جديد التاسيس نشان مي‌دهد که تنها با برنامه ريزي و سرمايه گذاري دولت بوده که زبان هاي، مجاري، فنلاندي، چک، استوني و هبروي اسرائيلي تجديد حيات يافته و مدرن شده اند. آخرين نمونه کردستان عراق است که طي ده سال اخير زبان کردي در آنجا به زبان دانشگاهي تبديل شده و هم اکنون کردي زبان تحصيل در دانشگاه صلاح الدين است.


سياست زباني براي زير ساختهاي دولتي، ساختار خود دولت و ارگانهاي فرا دولتي ضروري است. بدون يک سياست زباني روشن، کل نهاد هاي ياد شده ناقص و بحران زا خواهند بود.


کساني که مي‌خواهند اهميت زبان را تا حد يک وسيله مکالمه و ارتباط گيري ساده پائين بياورند نتايج تحقيقات روانشناسي و نوروبيولوژيک راکه در طول قرن بيستم در سراسر جهان انجام گرفته و هم اکنون نيز ادامه دارد، ناديده مي‌گيرند. زبان فقط چند هزار کلمه با تلفظ خاص نيست بلکه دنيائي است که موجود پيچيده اي بنام انسان در آن زندگي مي‌کند.


زبان هويت فرد و جامعه اي است که فرد در آن کار وزندگي مي‌کند، هويت جريحه دار و تحقير شده خشونت گراست، وقتي زباني از بين برده مي‌شود، تاريخ، فرهنگ و جامعه اي که حول آن زبان بوجود آمده بود از بين مي‌رود و بدينسان با از بين رفتن يک زبان، بخشي از ميراث فرهنگي تمام بشريت از بين مي‌رود.


زبان کارا ترين سلاح تسلط بر يک جامعه نيز مي‌باشد و اگر غير از اين بود ضرورت نداشت که هنگام صحبت کردن از زبان از اصطلاحات نظامي استفاده شود. يکي از سياست هاي مشخص جمهوري اسلامي از روز بقدرت رسيدن آن، مبارزه با « تهاجم فرهنگي» غرب بوده است ولي خود جمهوري اسلامي درعمل با تبعيض و سرکوب نسبت به فرهنگهاي غيرفارس در ايران، آشکار ترين نوع تهاجم فرهنگي را درداخل کشور پيش برده است.


تلاش براي ساختن يک زبان، يک ملت، يک دولت در ايران کثيرالملله با توسل بزور طي 83 سال گذشته ناموفق بوده است زيرا واقعيت تنوع زباني - فرهنگي ابران نا ديده گرفته شده است و اکنون نامه روشنفکران آذربايجاني بيانگر آنست که نفي و انکار و سرکوب نتوانسته زبان هاي غير فارسي را از بين ببرد و برعکس هرچه زمان مي‌گذرد حقانيت زبان مادري بيشتر مي‌شود و از تاريخي که به پيشنهاد بنگلادش، سازمان ملل متحد روز بيست يکم فوريه را روز زبان مادري اعلام کرده است، هر سال در چنين روزي مراسم باشکوهي در آذربايجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان و ترکمن صحرا ترتيب داده مي‌شود و زبان شناسان و مورخين و جامعه شناسان سخنراني نموده و خواهان رسميت يافتن زبان مادري شان مي‌شوند.


ملت سازي و دولت سازي با زبان زور حتي اگر در کوتاه مدت عملي بنظر برسد در دراز مدت امکان ناپذير است. در دوره استعماري، اولين کار استعمارگران، نفي زبان و هويت مردم کشور مستعمره و ترويج زبان استعماري در ميان اهالي بومي بوده است. ملل مستعمرات را، اقوام و فرهنگ آنان را خرده فرهنگ مي‌ناميدند. تعداد ميسيونر ها، سربازان و کارمندان مستعمرات نسبت به جمعيت بومي بسيار ناچيز بود ولي پايه هاي اداري و قضائي و آموزشي آن جوامع را با زبان استعمارگران مي‌گذاشتند و تسلط خود را تضمين مي‌کردند اما بعدا بمحض بيداري اين ملت ها، زبان ملي، کارا ترين سلاح مبارزه عليه استعمارگران مي‌شد.


بعنوان مثال زماني که الجزاير مستعمره فرانسه بود کتابهاي درسي بزبان فرانسه بود ودر اين کتابها مي‌نوشتند که الجزايري ها فرانسويان مسلمان هستند و پدرانشان گلواها بوده اند و اين وارونه کردن تاريخ بود زيرا زماني که در قرون اولبه مسيحيت، جوامع کوچک و پراکنده گل ها در جنگل هاي فرانسه امروزي بصورت کاملا ابتدائي زندگي مي‌کردند، شمال آفريقا مرکز تمدن پيشرفته اي بود و دهها دانشمند بزرگ که افتخار يشريت هستند فقط از منطقه قبايلي الجزاير بر خاسته اند که سنت اگوستين بزرگترين فيلسوف مسيحيت يکي از آنهاست در قرون وسطي نيز ابن رشد ها و ابن خلدون ها از اين منطقه بر خاسته اند.


فرانسوي‌ها تاريخ شمال آفريقا را خوب مي‌دانستند ولي سياست استعماري ايجاب مي‌کرد که براي حفظ تسلط خودشان از مردم بومي هويت زدائي کنند. عين همين سياست را رضا شاه تحت عنوان مبارزه با خان خاني بزور سرنيزه در مورد ايرانيان غير فارس بکار بست و اکنون جمهوري اسلامي همان سياست را بويژه در مورد آذربايجان بکار مي‌بندد و از طريق کل سيستم آموزشي کشور مي‌خواهد بمردم بقبولاند که ترک نيستند و آذري آريائي هستند و اين در حالي است که صدها هزار نفر در شهر هاي آذربايجان به خيابان ها مي‌ريزند و فرياد مي‌زنند "هاراي هاراي من تورکم "


بلحاظ منطقي، برسميت شناختن و تقويت زبان هاي غبر فارسي در ايران تنها را ه تقويت و نگهداري خود زبان فارسي در دراز مدت نيز مي‌باشد زيرا هر زباني براي بقاي خود احتياج به زبانهاي همنشين دارد تا با بده و بستان با آن زبان ها، خودرا نوسازي کند و گسترش يدهد. با لغت سازي هاي بي مورد نيز زبان تکامل نمي‌يابد چنانکه ترجمه اصطلاحات و ابزار الکترونيکي بفارسي سره به غناي فارسي کمک نکرده و فقط توانسته است فاصله زبان فارسي را با زبانهاي همريشه اش در افغانستان و تاجيکستان بيشتر کند.


در حال حاضر در افغانستان بعلت عقب ماندگي ودر تاجيکستان بخاطرکمي جمعيت، خلاقيت فرهنگي جدي وجود ندارد تا کمکي بزبان فارسي باشد ولي زبان ترکي در کشور هاي ترک زبان و زبان عربي در کشور هاي عرب زبان در حال خلاقيت و مدرن شدن هستند وتيراژ کتابها به صد ها هزار مي‌رسد و نويسندگان آنان مانند اورهان پاموک در ترکيه و نجيب محفوظ در مصر جايزه ادبي نوبل مي‌گيرند. ترکان و اعراب ساکن ايران از اين پيشرفتها الهام مي‌گيرند و اگر زبان مادري شان در ايران رسميت داشته باشد و تدريس شود مي‌توانند تاثيرات سازنده بر خود زبان فارسي داشته باشند چنانکه در گذشته داشته اند. کردي، بلوچي و ترکمني نيز تحت تاثير برادران همزبان خودشان در آنسوي مرزها قرار دارند و زبانشان تنها در فولکلور خلاصه نمي‌شود بلکه علمي و مدرن مي‌گردد. حکومت هرگز نخواهد توانست با جمع آوري آنتن هاي ماهواره اي و فيلتر گذاشتن برارتباطات اينترنتي مانع تبادل فرهنگي غير فارس ها با همزبانان خودشان در کشورهاي همسايه گردد. انقلاب انفورماتيک و شاهراههاي ارتباطاتي مرز نمي‌شناسند.


همه زبان هاي موجود در ايران، مهر ونشان خودرا برزبان فارسي زده اند اند زبان شناسان بيش از هشت هزار کلمه ترکي در زبان فارسي شناسائي کرده اند که بسياري از آنها کلمات کليدي زبان هستند و عربي نيز عليرغم داشتن ريشه مستقل، آنقدر با فارسي در آميخته است که فارسي را جزئي از خود کرده است چنانکه ايرج ميرزا خطاب به ادباي زبان فارسي گفته است :


آن کساني که خداي ادبند


ريزه خوار کلمات عربند


اما چرا زبان فارسي بعد از مشروطيت زبان رسمي شده و رو در روي ساير زبان هاي رايج در ايران قرار مي‌گيرد


و بنام زبان مشترک به زبان جانشين تبديل مي‌شود ؟


آشکار است که اين امر يک تصميم سياسي بوده و مطلقا به قوي و ضعيف بودن زبان ربطي نداشته است کما اينکه در آنزمان زبان ترکي در امپراطوري عثماني کاملا تکامل يافته و زبان اداري، علمي و فلسفي بود و تمام روشنفکران عصر مشروطيت بزبان ترکي مسلط بودند و شديدا تحت تاثيرجنبش مدرنيته در عثماني قرار داشتند ولي زبان فارسي در دوره سعدي و حافظ درجا زده بود. سرکوبي زبان هاي غبر فارسي با بقدرت رسيدن رضاشاه شروع شده است ولي زمينه هاي آن از دوره مشروطه فراهم شده بود، قبل از جنگ اول جهاني، ايران توسط سه امپراطوري محاصره شده بود و يکي از دلايلي که ايران مستعمره کامل نشده و ايرانيان زبان مستعمراتي نياموخته اند، رقابت قدرتهاي بزرگ با همديگر بر سر تصاحب کامل ايران بوده است. امپراطوري روس در شمال، امپراطوري عثماني در غرب و امپراطوري انگليس در جنوب و شرق قرار گرفته بودند ودولت ايران براي مصلحت سياسي زبان فرانسه را بعنوان زبان آموزش عالي انتخاب کرده بود ومعلمان فرانسوي در دارالفنون تدريس مي‌کردند. آموزش اين زبان در دبيرستانها و مدارس عالي تايعد از کودتاي 28 مرداد سال 1332نبز ادامه داشت چون اگر زبان يکي از قدرتهاي همسايه در برنامه آموزشي گذاشته مي‌شد همسايه ديگر سهم خود را طلب مي‌کرد، چنانکه روسها و انگليس ها با قرارداد وثوق الدوله در سال 1307 ايران را بين خود تقسيم کرده بودند.


زبان فرانسه با اينکه در دوره ناپلئون زبان دربارهاي اروپا و روسيه شد ولي شيوه آموزش اين زبان هم در خود فرانسه و هم در مستعمرات و هم در کشورهائي مانند ايران که فرانسه زبان دوم آموزشي بود، فاقد انعطاف بوده است وهر جا نفوذ پيدا کرده، با شعار روشنگري، زمينه از بين بردن زبان هاي بومي آنجا را فراهم کرده است و همين انحصار طلبي باعث عقب افتادگي تاريخي آن نسبت بزبان انگليسي شده است. زبان انگليسي از زمان آدام اسميت و ريکاردو زبان تجارت و بازار آزاد بوده و تا آنجاکه منافع تجاري ايجاب مي‌کرده نسبت بزبانهاي ديگرموضع خنثي داشته است و البته خوداين امرهم به سنت پلوراليسم آنگلوساکسون ها بر مي‌گردد در عوض ژاکوبنيسم فرانسوي در زبان تبلور يافته و قالبي براي دولت تمرکزگرا شده است و بر داشت من اينست که همراهي روشنفکران عصر مشروطه با برنامه هاي ديکتاتوري رضا شاه در رسمي کردن زبان فارسي و ممنوع نمودن زبان هاي غير فارسي بلحاظ تئوريک تحت تاثير شيوه آموزشي زبان فرانسه بوده است با اين تفاوت که اگر زبان فرانسه زبان علمي و بين المللي بود در عوض زبان فارسي، زبان شعر آنهم در محدوده معيني بوده است و آموزش اجباري آن نمي‌توانست براي مردم منافع علمي و اقتصادي داشته باشد. بي جهت نيست که بعضي از جامعه شناسان زبان فارسي را يکي از موانع مدرنيته در ايران مي‌دانند زيرا ساختار اين زبان اجازه نمي‌دهد که به زبان علمي و فلسفي ارتقاء يابد.


بعد از انقلاب ضد سلطنتي سال 1357 با اينکه در قانون اساسي جمهوري اسلامي، آموزش زبانهاي غير قارسي پيش بيني شده است ولي طي سي سال گذشته سياست زبا ن انحصاري دوره پهلوي ها همچنان تکرار و دنبال شده است از طرف ديگر در دو دهه گذشته با رشد جنبش ملي آذربايجان و افزايش چشمگير هويت طلبان و مدافعين فرهنگ ملي آذربايجان، سياست آسيميلاسيون با مقاومت فرهنگي مواجه شده و به مانع جدي بنام زبان ترکي برخورد کرده است و هم اکنون در ميان مردم آذربايجان در رابطه با زبان فارسي قضاوت هاي متعدد وجود دارد و اين قضاوت ها در استراتژي گروههاي سياسي آذربايجاني نيز نمود پيدا مي‌کند.


اقشار بالاي جامعه آذربايجان و بورژوازي جديد( بازار تبريزبعلت مخالفت آن با ولايت فقيه استثناء است ) و کساني که از طرف حکومت مرکزي بخدمت گرفته شده اند عليرغم وابستگي به زبان مادري خود تسلط زبان فارسي را مي‌پذيرند و بتدريج آسيميله مي‌شوند اينان با شنيدن يک آهنگ فولکلوريک ترکي اشگ از چشمانشان جاري مي‌شود ولي در خانه خود با بچه ها فارسي حرف مي‌زنند تا بچه شان لهجه ترکي نداشته باشد براي اينکه نردبان ترقي در جامعه ايران زبان فارسي است. در تمام کشور هاي مستعمره نيز اين قشر ها متحد اشغالگران و استعمارگران بوده اند. از نظر سياسي اين قشر طرفداردولت متمرکز و حامي سياست آسيميلاسيون و ادغام فرهنگي و سياسي با فارس هاست. پان ايرانيست ها ازبعضي از خودباختگان اين قشر عليه ديگر اقشارجامعه آذربايجان سوء استفاده مي‌کنند. اينان تا چند سال پيش، از اينکه خود را ترک يا ترک زاده معرفي بکنند عار داشتند اما طي سال هاي اخير با رشد جنبش هويت طلبي و پبدايش خود آگاهي ملي در آذربايجان اقشار مرفه نيز نسبت بزبان ترکي علاقه نشان مي‌دهند.


اقشار متوسط و شهر نشين که اکثرا دو زبانه هستند و اغلب فارسي را بهتر از خود فارس ها مي‌نويسند، چونکه فارسي را از راه نوشتن ياد گرفته اند و نه از راه شنيدن، خواهان دفاع از زبان و فرهنگ ملي بوده و نيروي اصلي جنبش ملي هويت طلبي را تشکيل مي‌دهند اينان ضمن احترام به زبان فارسي، ترکي را کامل تر از فارسي مي‌دانند و خواهان رسمي شدن زبان ترکي در سراسر ايران مي‌باشند. شکوفائي فرهنگي و هنري آذربايجان بعد از انقلاب مديون فرهنگ پروري و فرهنگ سازي اين قشر اجتماعي مي‌باشد. اين قشر يا طبقه متوسط که در سراسر جهان پايگاه اجتماعي دموکراسي نيز محسوب مي‌شود خواهان پايان دادن به ستم فرهنگي است و سهم برابر با فارسها را در فرهنگ و سياست طلب مي‌کند و از اينکه زبان و فرهنگشان تحقير مي‌شود رنج مي‌برند.


جمهوري اسلامي با توجه به نقش روشنگر طبقه جوان وتحصيل کرده شهري، طبقه متوسط را بيشتر از همه تحت فشار گذاشته است و اغلب زندانيان سباسي و افراد شکنجه شده جنبش ملي از فعالين اين بخش از جامعه آذربايجان مي‌باشند


اقشار سنتي جامعه آذربايجان، روستائيان، کارگران و حاشيه نشين هاي شهرها و جوانان راديکال با زبان فارسي کلا مخالفت مي‌کنند و در مقابل سياست آسيميلاسيون و ستم فرهنگي عکس العمل هاي خشن از خود نشان مي‌دهند. بعضي از روشنفکران جوان که در رابطه مستقيم با طبقات محروم جامعه قرار دارند و ناظر روزمره مشکلات کارگران وروستائيان و افراد کم سواد يا بي سواد در رابطه با نهاد هاي حکومت مرکزي هستند راه چاره را بايکوت زبان فارسي می‌دانند وگاهي حتي از بکار بردن لغات مشترک ترکي – فارسي نيز اکراه دارند و ترجیح ميدهند بجاي آن لغات از لغات ترکي غيرمصطلح استفاده بکنند. رفتار اينان درست نقطه مقابل رفتار بورژوازي نوپاست.


در مجموع از خرداد ماه سال 1385 بدنبال خيزش عمومي در شهر هاي آذربايجان، جنبش ملي آذربايجان وارد فاز سياسي شده است ولي فعاليت فرهنگي متوقف نگشته و عليرغم اختناق سياسي و بسته بودن نشريات محلي خلاقيت ادبي از راههاي گوناگون بويژه از طريق اينترنت گسترش مي‌يابد واگرحکومت مرکزي براي طولاني مدت از برسميت شناختن زبان هاي غير فارسي خودداري کند، کنترل فرهنگي کشور از دستش خارج خواهد شد. ده سال پيش ترکي نويسي فقط مخصوص شعر و فولکلور بود اما اکنون دهها سايت شناخته شده و تعداد بي شماري وبلاگ بزبان ترکي فعال هستند که بخشي از آنها به خط لاتين و بخشي ديگر با خط عربي تطبيق يافته با تلفظ ترکي روزانه خبر وتفسير منتشر مي‌کنند که مراجعه کنندگان به بعضي از اين سابت ها از ديدار گنندگان سايت هاي فارسي بيشتر مي‌باشد و نيز نوشتن رمان، نمايشنامه، خاطره، مقالات علمي و فلسفي و تحلبل سياسي بزبان ترکي روز بروز افزايش مي‌يابد و ميدان خلاقيت ادبي را از زبان فارسي مي‌گيرد هرچند که تمام امکانات کشوري و بودجه دولتي در خدمت زبان فارسي است. در گذشته همه انرژي و خلاقيت غيرفارس ها در خدمت زبان فارسي بود، اکنون فاصله گيري آنان از زبان فارسي مي‌تواند يکي از علل افت زبان فارسي باشد.





۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

رحمتلی بولود قره چورلودان (سهند) بیر گوزل شعر


دیلیمی ، دالیمدان چیخارتسالاردا،


قوی قارداش دردیمی دئییم باری بیل


گونئی دن – قوزئیه ، غربدن – شرقه.


هانسی خالقی گؤردون بیزیم تک ذلیل؟


دئمیرم دونیادا اسارت یوخدور


چوخ یئره سونگو تاخمیش استعمار،


آنجاق بیزیم کیمی اَزیلن آزدیر،


هاردا حاق وئرمز وار حاق تاپیلماز وار!


میللی آزادلیقلار عصری اولسادا


هر یئرده ، هر یاندا آدی بو عصرین


نه ائتمک «دونیانی بوغدا توتسادا،


کهلیین روزیسی چینقیلدیر» همین


بو شرف ، بو شوکت ، بو قدرت ، بو شان


هاردا دوغورداندا بیزه عار اولسون!


حیاتین آمانسیز بیر قانونو وار،


تعصوب سیز میلت گرک خوار اولسون.


میللی تعصوب دن دانیشدیم اولسون


اصلینی ایتیرنده حارامزاده دیر،


مرد اوغول وطنین حاققین ایتیرمز،


وطن اینسانا اَن بؤیوک آنادیر.


قویون محکوم اولوم میلت چی لیگه،


دونیادا میلیتین سئومه ین کیمدیر؟!


دیلین ، ائلین یوردون تالان ائتسه لر


آجییب باشینا دؤیمه ین کیمدیر؟!


گرک گؤزلریندن گؤز اؤرته هر کس


قارغا یوواسینا یاناشسا اگر،


نییه وطنیمی سئومه ییم نییه؟


من قارغادان دا اسگییم مگر؟


من دئمیرم اوستون نژاددانام من


دئمیره م ائللریم ائللردن باشدی


منیم مسلکیمده منیم یولومدا،


میلت لر هامیسی دوستدور ، قارداشدیر.


چاپماق ایسته میره م من هئچ میلتین،


نه دیلین نه یئرین نه ده امه یین


تحقیر ائتمه ییرم ، هده له میره م


کئچمیشین ، ایندیسین ، یا گله جه یین


من آییرما ییرام آیری سالمیرام،


قارداشی ، قارداشدان ، آروادی اَردن


آنانی بالادان ، اَتی دیرناقدان،


اوره یی اوره کدن ، قانادی پردن


پوزماق ایسته میره م من بیرلیک لری


اینسانلیق بیر لیگی ایده آلیمدیر،


قارداشلیق یولداشلیق ابدی باریش


دونیادا اَن بؤیوک آرزولاریمدیر.


آنجاق بیر سؤزوم وار : من ده اینسانام


دیلیم وار ، خالقیم وار ، یوردوم یووام وار،


یئردن چیخمامیشام گؤبه لک کیمی


آدامام حاققیم وار ائلیم اوبام وار


قول یارانمامیشام یاراناندا من


هئچ کسه اولمارام نه قول نه اسیر


قورتولوش عصری دی اینسانا بو عصر


اسیر اولانلارین بوخووون کسیر.