تمام زبانهای دنیا از زبانهای دیگر کلمه می گیرند و کلمه نیز می دهند. حتی اگر این زبان زبانی بین المللی همچون انگلیسی باشد. زبان ترکی و فارسی نیز در طول قرنها ، به دلیل همجواری و تشکیل حکومتهای مشترک توسط این دو قوم کلمات بسیاری را از هم گرفته اند.
مخصوصا وقتی بدانیم که بسیاری از سلسه های حکومتی بعد از اسلام در ایران ترک تبار بوده اند (مثلا غزنویان، سلجوقیان، آق قویونلوها و قره قویونلو ها، صفویان، افشاریه و قاجار ها) علاوه بر آن در دولتهای دیگر نیز، در اکثر اوقات امور نظامی و لشکری در دست امیران ترک تبار بوده است. به همین دلیل در حوزه نظامی بیش از سایر حوزه ها با وفور اصطلاحات ترکی مواجه هستیم، اصطلاحاتی نظیر قشون، اردو، قنداق، ماشه، گلنگدن، فشنگ و حتی بیشتر درجات نظامی (قبل از دوره رضاخان) نیز نام ترکی داشتند، مثل یوزباشی، مین باشی، گزمه، داروغه و غیره
در مجموعه واژگان ترکی در زبان فارسی، سعی می کنیم هر بار با تعدادی از این لغات آشنا شویم و در صورت امکان ریشه آن لغات را هم ذکر کنیم.
آبجی:
لغتنامه دهخدا: آبجی . (از ترکی ، اِسم مرکب ) (از ترکی-آغاباجی ، مرکب از: آغا= سید و سیده + باجی = خواهر) در تداول خانگی ، خواهر
معمولا به معنای خواهر بزرگوار بکار می رود، در ترکی ترکیه، معادلی از آن برای احترام به برادر وجود دارد “آبی” که از آقا بیگ گرفته شده و به معنای برادر بزرگوار به کار می رود.
اتابک:
لغتنامه دهخدا: اتابک . [ اَ بَ] (ترکی ، صفت مرکب ، اِسم مرکب ) مرکب از دو کلمهء ترکی اتا بمعنی پدر و بک شاید مخفف بیوک بمعنی بزرگ یا پدر بزرگ . || لالا و مؤدب و مربی کودک ، بالخاصه شاهزادگان . || وزیر بزرگ . || پادشاه . || اتالیق ، یعنی پدرخوانده
الان برای نامگذاری پسران کاربرد دارد. در گذشته یک منسب حکومتی بوده و لقب بسیاری از صدراعظم ها
اتاق:
لغتنامه دهخدا: اطاق . [ اُ ] (اِسم) صاحب فرهنگ نظام در ذیل اتاغ آورده است: یک حجره از حجرات خانه . مثال : در خانهء من چندین اتاغ است . لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق ) و با طا (اطاق ) هم می نویسند و در تحریر امروز ایران آخری (اطاق ) رایج است . در اصل زبان فارسی خانه را سرا و اطاق را خانه میگفتند، اکنون هم در بسیاری از السنهء ولایتی همان طور است . (فرهنگ نظام ). و صاحب آنندراج در ذیل اتاق و اتاغ آرد: خانه و خیمه . حجره و یورد و خانه و شبستان و جایی که آدمی در آن آسایش میکند و محلی که در آن رخت و سامان و اسباب خانه را میگذارند. (ناظم الاطباء). وثاق . مشکو. دورین . کریچه . (یادداشت مؤلف ).
اتراق:
لغتنامه دهخدا: اتراق . [ اُ تُ / اُ ] (ترکی ، اِسم) توقف چندروزه در سفری بجائی .
به معنای فعلی هم بکار میرود بصورت “اتراق+کردن” که حالت مصدری همان اسم است.
اجاق:
لغتنامه دهخدا: اجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِسم) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده
بعضا ذکر شده است که ریشه کلمه از اوت(آتش) و جاغ یا ـاغ (پسوند مکان) گرفته شده است (کتاب واژگان زبان ترکی در فارسی- تالیف محمد صادق نائبی)
آچار:لغتنامه دهخدا: ترکی – اسم -(ظ. از آچمق ترکي گشودن ) کليد. دست افزار فلزين که بدان چوب پنبه شيشه و پيچ و مهره هاي آهنين را باز کنند.
آچار دیگری با ریشه فارسی نیز وجود دارد که معنای آن ترشی یا چاشنی غذایی است و امروزه دیگر استفاده نمی شود.
آچمَز:
لغتنامه دهخدا: مَز- صفت -(ظ. از ترکي ِ آچلمز به معني باز نمي شود) مهره اي که اگر آن را برگيرند شاه شطرنج زده شود
مانند آچار از ریشه آچماق به معنای باز شدن گرفته شده است. آچار به معنای وسیله باز کننده است و آچمز به معنای حالت بسته و باز نشدنی
آذوقه:
لغتنامه دهخدا: (بعضي گويند کلمه ترکي است ) ساز. ساز ره . برگ. آنچه از خوردني همراه دارند سفر را. آنچه در خانه از غله و حبوب و امثال آن گرد کنند مصرف چند ماهي يا سالي را
گویا از ریشه آزیق که از کلمات ترکی باستان است گرفته شده است (فرهنگ واژگان زبان ترکی در پارسی-محمد صادق نایبی)
اردو:
لغتنامه دهخدا: 1-اُ- ترکی-اسم- مجموع سپاهيان با تمام لوازم آن که بجانبي گسيل دارند. مجموعه قشون و لوازم او در سفر
2- اُ-ترکی-اسم خاص -نام زباني که اکنون در پاکستان و هندوستان رايج است . اساس اين زبان مختلط است …اردو کلمه ايست ترکي به معني لشکرگاه و سپاه . چون در لشکر سلطان غزنوی {که در ناحیه مابین غزنین و لاهور پراکنده بودند-شرح کامل در لغتنامه دهخدا}، ايرانيان و ترکان و هندوان با هم ميزيستند، زبان آنان که ترکيبي از زبان اين سه قوم بود بنام زبان ((اهل ِ اردو)) يابنحو اختصار زبان ((اردو)) خوانده شد.
ریشه کلمه اردو از دو قسمت اور (به معنای وسط-همانگونه که در کلمه اورتا orta نیز وارد شده است) و دو به معنای مرکز گرفته شده است. یعنی قرارگاه مرکزی. ( ماخذ واژگان…-دکتر نایبی)
ارس:
لغتنامه دهخدا: اَ رَ – ترکی- اسم خاص- (… خان ) نام شاهزاده اي است از قبچاق
معرب آراز است. که خود از دو جزء تشکیل یافته : آر (مرد-پهلوان) و آذ (نام قوم-همانگونه که در نام آذر یا قوم آذربایجانی آمده است)
در مورد ریشه آذر و ارتباط آن با آذ این نکته را خاطر نشان می کنم که نام اقوام در ترکی معمولا پسوند ـار یا ـَر به خود میگیرد. مثلا افشار، قاجار،تاتار،بلغار، آذر و غیره
قا
لغتنامه دهخدا: ترکی- اسم – خواجه . کيا. مهتر. سراکار. سرکار. بزرگ. سَر. سَرور. مير. ميره . خداوند. خداوندگار. سيّد. مولي . صاحب . و در صدر يا ذيل نامهاي خاص ، کلمه تعظيم است
کلمه آق (آغ) در ترکی علاوه بر معنای متداول آن (رنگ سفید) مفهوم پاکی و بزرگی و سروری را هم می رسانده
آقاسی
لغتنامه دهخدا: ترکی – اسم مرکب -شايد از آقا، سيد+ سي ، حرف اضافه
از Ağa + Si تشکیل شده. پسوند “سی” معنای مضافی می دهد. همانطور که در بابک قالاسی (قلعه بابک) چنین معنایی دارد. آقاسی در ترکیب با نام محل یا امور خاصی، معنای ریاست داشته. مثلا ائشیک آغاسی (ریس اداره دربار) یا قوللـهر آغاسی (رییس خادمان خاص)
آلاچیق
لغتنامه دهخدا: ترکی- اسم – آلاجق. کوخ . کوله
لغتنامه معین: اسم- ترکی- 1ـ نوعي خيمه كه از پارچه ـ هاي ضخيم درست مي كنند. 2 ـ سايباني كه ميان باغ يا صحرا از شاخه هاي درخت و چوب سازند. آلاجق و آلاچق نيز گويند
الک
لغتنامه دهخدا: اَ لَ – اسم – موبيز، ماخوذ از ترکي است . (ناظم الاطباء). تنگبيز. پرويزن . آردبيز
از مصدر ələmək به معنای غربال کردن گرفته شده است.
النگو
لغتنامه دهخدا: اَ لَ- ترکی – اسم – حلقه فلزي يا شيشه اي که زنان براي زينت در دست کنند. (فرهنگ نظام ). قسمي دست برنجن از بلور يا طلا يا نقره . بازوبند. دست آورنجن . دست رنجن . دستانه . سِوار.
آماج:
آماج و امج و آنناج و آماچ
1-نشان یا تابلوی شلیک، هدف تیر، سیبل
2-واحد طول در میان ترکها، که یک بیست و چهارم فرسنگ (حدود 250 متر) بوده، ظاهرا فاصله تیراندازی حدود 250 متر بوده و بنابراین از واژه آماج برای نامیدن همین میزان فاصله هم استفاده شده است (واژگان ترکی در زبان فارسی-محمد صادق نائبی)
1-نشان یا تابلوی شلیک، هدف تیر، سیبل
2-واحد طول در میان ترکها، که یک بیست و چهارم فرسنگ (حدود 250 متر) بوده، ظاهرا فاصله تیراندازی حدود 250 متر بوده و بنابراین از واژه آماج برای نامیدن همین میزان فاصله هم استفاده شده است (واژگان ترکی در زبان فارسی-محمد صادق نائبی)
اماج (اوماج) :
برهان قاطع: اسم ترکی- نوعی از آش آرد است
از اوغماق (اووماق) به معنی ساییدن گرفته شده است + ماج که پسوند اسم ساز است. در جمع می شود غذایی که از رشته (خمیر آرد سابیده) درست میشود. البته این آرد بصورت رشته در می آید و سپس نوعی آش رشته آردی از آن درست میشود
امید:
در اصل Umut بوده که از Um (بن فعلی از مصدر اومماک به معنای انتظار داشتن) و Ut (پسوند -همانگونه که در قوروت (کشک) نیز به انتهای قورو(بن فعلی از قوروماق=خشک شدن) اضافه شده و اسم می سازد) تشکیل شده است. که معنای ان می شود انتظار داشتن. امیدوار نیز از همین ریشه گرفته شده است و با اضافه شدن “وار ” (پسوند داشتن ) معنای “کسی که انتظار دارد” را می رساند
توضیحات بیشتر: http://tr.wikipedia.org/wiki/Umut
انگ:
داغ و برچسب زدن به کسی – در معنای مجازی : افترا (فرهنگ واژگان ترکی در فارسی – نائبی)
آواره:
آو (شکار) +آر (مَرد:پسوند قومساز مثل تاتار، افشار، قاجار و غیره) آوار نام قومی آلتاییک و کوچنده که در حوالی قرون 6 تا 9 میلادی امپراتوری تشکیل دادند که مجارستان و آلبانی و چک و اسلواکیو اتریش و بخشهایی از آلمان کنونی را در بر می گرفت ( http://en.wikipedia.org/wiki/Eurasian_Avars (
ریشه ترکی: آوارا – به معنای کسی که چون آوارها سرگردان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر