۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

محمود افشار و ایرانیزاسیون


دکتر جمشید فاروقی 
 

پیش درآمد
تاریخ ایران هنوز افسانه است و رضاشاه بی گمان یكی از چهره‌های افسانه‌ای همین تاریخ افسانه‌زده است. براستی كیست او؟ آیا او بنیانگذار ایران نوین است و یا خودكامه‌ای است همچون خودكامگان قاجار؟ آیا می‌بایست او را رهایی‌بخش جامعه ایران از سنت‌زدگی دانست ویا سركوبگری كه در دوران حكومتش اندیشه و افكار مدرن هدف یورش گزمگان بوده است؟ براستی كیست این رضاشاه؟ آیا او وطنپرستی است كه با بنیاد نهادن یك نظم سیاسی در كشور از دامنه و گستره نفوذ دیگران كاسته است و یا سرسپرده‌ای بوده است مزدور كه تنها به فرمان و با اتكا بر قدرت بیگانگان بر تخت سلطنت تكیه زده است؟ هرگاه او رهبری پیشرو و ترقیخواه بوده است، پس چگونه بوده است كه نیروهای ترقیخواه در شمار قربانیان اصلی حكومت او بودند و از او و خشم او می‌گریختند؟ بهر روی این شخصیت افسانه‌ای تاریخ افسانه زده كشورمان با دو چهره متفاوت و گاه متضاد در صحنه سیاسی ایران حضور داشته است. تاریخ و زندگینامه سیاسی رضاشاه در چنگ دو افسانه گرفتار است. در بطن یكی، رضاشاه ناجی میهنی بلازده است، و در دل دیگری دیكتاتوری قهار و خودكامه‌ای كه تنها برای مانع شدن از نفوذ اتحاد شوروی از سوی بریتانیا در دستگاه سیاسی بی سامان آن هنگام "نصب" شده است.
نگاهی به ادبیات سیاسی چند دهه گذشته حكایت از این دوپارگی چهره رضاشاه در تاریخ ایران دارد. تاریخ دوران حكومت خاندان پهلوی تا واپسین روزهای حكومت محمدرضاشاه در پرده ضخیم ابهام و توهم گرفتار بوده است. دو "قرائت" از این تاریخ همزمان در ایران تبلیغ شده است كه هر دو برآمده از یكی از همان دو افسانه‌ای است كه از آن سخن راندیم. هر دو قرائت رویدادهای سیاسی و اجتماعی این دوره از تاریخ كشور در بند نگاهی ایدئولوژیك است. در برابر قرائت دولتی تاریخ با روایتی روبرو هستیم كه حزب توده ایران عرضه داشته است. رضاشاه در یك روایت فرزند برومند ملتی است متحد كه پرچم پرافتخار ایجاد ایران نوین را بدست گرفته است. در روایت دوم اما، او دست‌پروده امپریالیسم بریتانیاست كه با ماموریت سیاسی خاصی به سكوی قدرت سیاسی در ایران پرتاب شده است. هر دو افسانه بر نشانه‌ها و دلایلی چند قوام گرفته‌اند و از این چهره سیاسی تاریخ معاصر كشورمان شخصیتی دوپاره ساخته‌اند. تصویر رضاشاه نخست آن چنان با رضاشاه دوم تفاوت دارد كه گویی از دو فرد كاملا متفاوت سخن در میان است.
از نظر من در این نكته كه رضاشاه بنیانگذار ایران نوین است، جای كمترین تردیدی نیست. تنها پرسیدنی است كه آیا او یگانه معمار این ایران نوین بوده است یا در این راه همراهان و همفكرانی نیز داشته است؟ هرگاه عزیمتگاه ما در یافتن پاسخ برای این پرسش عقل سلیم باشد، آنگاه باید گفت كه یافتن پاسخ برای این پرسش كار چندان دشواری نیست. چه ایجاد یك نظم جدید اجتماعی چیزی نیست كه بتوان از یك فرد انتظار داشت و بدیهی است كه شمار كسانی كه رضاشاه را بگونه‌ای مستقیم و یا غیرمستقیم در انجام این مهم یاری رساند‌ه‌اند نمی‌توانسته اندك بوده باشد. اما نگاهی به هر دو روایت تاریخی یاد شده نشان می‌دهد كه یاد و اثر چندانی از این دیگران آن گونه كه باید و شاید در كار نیست. در بستر یك افسانه همه دستاوردهای سترگ سیاسی و اجتماعی كشور در كارنامه او ثبت شده است و در بستر افسانه دیگر، او یگانه كسی است كه مسوول همه نارسائیها و نابسامانیهاست. حال آن كه پروژه ایجاد ایران نوین، پروژه‌ای فراگیر و اجتماعی بوده و بی گمان می‌بایست بمثابه بزرگترین پروژه اجتماعی تاریخ كشور نگریسته شود. بسیاری زیر بیرق ایجاد ایران نوین گردآمدند و یكی از این افرادی كه نقشی بسزا در بنیانگذاری این ایران نوین داشته، دكترمحمود افشار است. پیش از پرداختن به نقش محمود افشار در معماری ایران نوین نگاه كوتاهی خواهم داشت به پیوند افسانه و تاریخ در ایران. در این مختصر توجه خود را اساسا معطوف داشته‌ام به مروری بر تاریخ آن هنگام، بر بستر ایده‌هایی كه محمود افشار مطرح كرده است. افشار بارها از نجات ایران سخن رانده است و این چیزی نیست كه تنها از سوی او مطرح شده باشد. از عصر ناصری تا كنون بسیاری با شعار نجات ایران پا به میدان نهاده‌اند. حال آن كه یكی از مهمترین عرصه‌های نجات ایران، نجات تاریخ ایران از غل و زنجیر افسانه‌هایی است كه مانع از شفافیت رویدادهای تاریخی شده و بر چشمان پژوهشگران غبار افشانی می‌كند. افسانه زدایی از تاریخ ایران یعنی شهامت دست یازیدن به یك ارزیابی فارغ از پروای خشم زندگان و لعنت مردگان.
تاریخی در خیمه افسانه
گفته‌اند و چه نیك گفته‌اند كه هر نسل تاریخ را از سر نو می‌نویسد. چرا كه زمان با گذشت خود پرده از رازهای بیشتری بر می‌گیرد، اسناد بیشتری منتشر می‌شوند و با كاهش یافتن بستگیها و وابستگیهای زندگان به چهره‌ها و رویدادهای تاریخی، امر پرتوافكنی مستقل به گوشه و كنار تاریخ بیشتر فراهم می‌آید. در صحت این گفته تردید روا نیست. اما هرگاه به تاریخ ایران بنگریم خواهیم دید كه نیاز به بازنویسی تاریخ كشور بسی بیشتر از آن نیازی است كه نسلی را بر آن می‌دارد تا تاریخ را به روایت خود حكایت كند. به گمان من بازنویسی تاریخ ایران لزوما دگرنویسی تاریخ ایران است. تردیدی ندارم كه این حكم، حكمی بس جسورانه است. مرا اما از دادن این حكم جسورانه پروایی نیست. چرا كه می‌دانم دگرنویسی تاریخ ایران بدون روحی جسور و جستجوگر ممكن نیست. دگرنویسی تاریخ ایران یعنی پرتوافكنی دگرباره بر همه آنچه كه گذشت و در این راه یافتن رد پای پیشداوریهای كارسازی شده در نگرش تاریخی و باور تاریخیمان و خنثی كردن این پیشداوریها پیش از انتشار دریافتهای تاریخی و گردن ننهادن در برابر چهره حق به جانب پژوهشگری كه حتی حاضر نشده است پژوهش خود را پیش از انتشار یك بار دیگر مرور كند!
همان گونه كه گفته شد یكی از دوره‌‌‌‌های تاریخی كشور كه به شدت نیازمند پرتوافكنی است، دوره حكومت رضاشاه است. گفتیم كه او بازیگری است با دو چهره متفاوت در بستر دو تاریخ افسانه‌زده. پرتوافكنی به این دوره حساس تاریخ كشور بدون افسانه‌زدایی از شخصیت و چهره او ممكن نیست. اما افسانه‌زدایی از این شخصیت تاریخی بدون افسانه‌زدایی از تاریخ این دوره ره به جایی نمی‌برد. چندی پیش در جایی نوشته بودم:
"بگذارید لحظه‌ای در مورد افسانه‌زدایی در مورد تاریخ ایران تامل كنیم. تاریخی كه چهره‌های كلیدی‌اش افسانه‌ای‌اند، خود افسانه است. تاریخ افسانه‌ای، افسانه تاریخی است. نوعی همزیستی تمایل، تخیل و تعقل با مشاهده تاریخی است. و همزیستی تمایل، تخیل و تعقل با مشاهده تاریخی، به عقلائی و منطقی شدن این مشاهده تاریخی ره نمی‌برد، بلكه بر عینیت آن مشاهده تاریخی سایه می‌افكند، آنرا قلب می‌كند و بازتاب و انعكاس آن رخداده تاریخی را از خود آن رخداده جدا ساخته و آنها را از یكدیگر بیگانه می‌سازد.
قصد تاریخ افسانه‌ای روشنگری نسبت به رویدادها و رخداده‌های تاریخی نیست. بیشتر تمایل به اثبات دارد. رویكرد به گذشته از سكوی حال و آینده است و از اینرو، از پراگماتیسم ناب سرشار است. همزیستی افسانه و تاریخ، همزیستی پیشداوری و مشاهده است... رهانیدن تاریخ كشورمان و ایرانشناسی نوپای كشور از چهره‌های افسانه‌ای در گروی رهانیدن این تاریخ از افسانه است. چه حضور و نقش چهره‌های افسانه‌ای در تاریخ كشورمان معلول و محصول فضائی افسانه‌ایست كه این تاریخ افسانه‌ای و یا این افسانه تاریخی فراهم آورده است. جای تردیدی نیست كه چهره‌های افسانه‌ای تنها در افسانه می‌زیند..."[1]
در این بین باید كوشید تصویری واقعی‌تر از آن دوران ارائه داد. در همین رابطه است كه نگاهی دارم به نظرگاههای دكتر محمود افشار. او یكی از سرآمدگان سیاسی دوران خویش است. نخبه‌ای است كه در سایه شخصیتهایی چون داور، تیمورتاش، كسروی و مصدق كمتر در كانون توجه پژوهشگران تاریخ این دوران قرار داشته است. اما نگاهی عمیقتر به تاریخ این دوران به وضوح نشان می‌دهد كه بسیاری از تحولات سیاسی از تلاشهای رضاشاه از "ایرانیزه" كردن ایران گرفته تا انقلاب سفید محمدرضاشاه برتافته از پاره‌ای از ایده‌هایی است كه پیشتر از سوی محمود افشار مطرح شده است.
یكى از ویژگیهای تاریخ افسانه‌ای همانا ساده‌نگری است. شخصیتهای افسانه‌ای یك چنین تاریخی از مرزهای تعریف شده توان و قدرت انسانهای غیرافسانه‌ای بسیار فاصله می‌گیرند و گاه بدل به یلانی می‌شوند كه با اراده‌ای آهنین و توانی ستایش برانگیز ناممكن‌ها را ممكن می‌سازند. جهان واقعی اما زمانی ظاهر می‌شود كه وادی افسانه به انتها می‌رسد. در این جهان واقعی، چهره‌های گمنام و تقریبا ناآشنایی كه در پس پرده عمل می‌كردند، ظاهر می‌شوند و معلوم می‌گردد كه بدون همیاری این چهره‌ها بسیاری از تحولات اجتماعی اصولا ناممكن می‌بودند. دكتر محمود افشار یكی از همین چهره‌های كمتر شناخته شده تاریخ معاصرمان است.
من در این مختصر تنها به دو مفهوم كلیدی در تفكر محمود افشار اشاره دارم. و این دو یكی مفهوم "وحدت ملی" است و دیگری مفهوم "ایرانیزاسیون". در این مقاله روشن خواهد شد كه ایده ایرانیزاسیون كه عمدتا توسط رضاشاه عملی گشت توسط افشار مهندسی شده است. گرچه باید افزود كه دكتر افشار خود واژه "ایرانیزاسیون" را بكار نمی‌گیرد، اما به موفقیت برآمده از كارگرفت سیاست "آمریكانیزاسیون" در جامعه چند ملیتی آمریكا اشاره دارد و با پافشاری بر دو مفهوم "وحدت ملی" و "پان ایرانیسم" خواستار اجرای چنین سیاستی در ایران می‌شود. كارگرفت واژه "آمریكانیزاسیون" توسط افشار حكایت از آشنایی وی با پدیده چندپارگی ملی دارد.
ایران نوین
صرفنظر از این بحث كه رضاخان چگونه و بر بستر كدامین آرایش سیاسی به قدرت دست یافت و به رضاشاه فراروئید، در این نكته نمی‌بایست تردید ورزید كه وی بنیانگذار ایران نوین بود. پروژه ایجاد ایران نوین ادامه همان سیاستی نبود كه به گونه‌ای پراكنده در عصر ناصری شروع شده بود. ایجاد ایران نوین یك گسست تاریخی بود. گسست از تاریخ ایران سنت‌زده گذشته بود و می‌بایست راه را برای ایجاد یك جامعه مدرن در ایران هموار می‌ساخت. گسست ایران مدرن پایان حیات ایران سنت‌زده نبود، بلكه به روییدن جامعه‌ای مدرن در دل جامعه‌ای سنتی منجر شد. جامعه مدرن ابتدا با اتكا به اتوریته دولت مركزی در ایران و قوه قهر آن در حاشیه جامعه بحران‌زده و سنتی ایران زاده شد. در جریان رشد تدریجی ولی شتابان، این جامعه مدرن[2] بر جامعه سنتی تفوق یافت اما نتوانست به گونه‌ای فراگیر همه عرصه‌های حیات اجتماعی كشور را تحت پوشش خود قرار دهد و ناگزیر به یك همزیستی ناسالم با جامعه سنتی تن داد. همزیستی كه می‌توانست از دامنه و گستره ستیزه‌جویی بین جامعه سنتی و مدرن در ایران بكاهد و از این رو مانع از عمق یافتن بحران سیاسی در كشور گردد، اما در عین حال راه را برای بحرانهای بزرگتر در كشور فراهم آورد.
ایران نوین شاخصهای متعددی داشت و جنبه‌ها و عرصه‌های بس متفاوت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را در بر می‌گرفت. دامنه، ابعاد و گستره تاثیر نهایی این تحولات چنان بود كه می‌توان پروژه ایجاد ایران نوین را پروژه‌ای انقلابی تلقی كرد.[3] می‌توان گفت كه ایجاد زیرساخت اقتصادی و بهبود راههای كشور نقشی بسیار مهم در متحول شدن كشور ایفا نمودند و تحولات عظیم اقتصادی چهره ایران را از اساس دگرگون ساخت، اما در صحت این نكته تردیدی نمیبایست داشت كه دستاورد اصلی ایران نوین، دستاوردی سیاسی بود. مهمترین برآمد سیاسی این ایران نوین همانا ایجاد دولت مدرن در كشور بود و تاسیس دولت مدرن در عصر پهلوی سرآغاز تاریخ جدید در ایران بود.[4]
در ادامه مقاله به مختصات این دولت مدرن و پیش زمینه‌های ایجاد آن نگاهی خواهیم داشت. در اینجا تنها به بیان این نكته اكتفا می‌كنیم كه بین دولت مركزی و تمركز قدرت سیاسی تفاوتی ظریف وجود دارد كه از نظر بسیاری از پژوهشگران و مورخان به دور مانده است. در ایران پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی صرفنظر از دوره‌های كوتاه گذار و انتقال قدرت از ایلی به ایل دیگر، دولت مركزی در كشور وجود داشته است. وجود دولت مركزی در آن هنگام به معنای تمركز قدرت سیاسی نبوده است. در واقع قدرت دولت مركزی در ایران در كنار دیگر مراكز قدرت در كشور حضور و نقش داشته است. قدرت دولت مركزی از پایتخت كشور شروع می‌شده و با فاصله گرفتن از مرزهای پایتخت تحلیل می‌رفته است. پایتخت این دولت ایلاتی عموما شهری از منطقه زیستگاه همان ایل بوده است. از همین روست كه ما در هزار ساله پیش از قدرت گیری حكومت پهلوی همواره شاهد تغییر پایتخت كشور از شهری به شهر دیگر بوده‌ایم. دولتهای ایلاتی ایران از یك سو در بین وابستگان ایل خود و از سوی دیگر در مراكز تجمع نیروهای نظامی خود صاحب اتوریته و قدرت بودند. دولت مدرن در ایران كه شاخص اصلی مدرنیزاسیون اتوكراتیك رضاشاه بود، برای نخستین‌بار پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی، در راستای تمركز قدرت سیاسی و همچنین تمركز اتوریته گام برداشت و در این راه نسبتا موفق نیز بود.
دولت مركزی لزوما دولتی مدرن نیست. در ایران پیش از عصر پهلوی دولت مركزی هیچگاه بر بیناد تمركز اتوریته و تمركز قدرت سیاسی استوار نبوده است. حال آنكه دولت مدرن یعنی انحصار اتوریته و قدرت. دولت پهلوی و دولت جمهوری اسلامی ایران هر دو از این حیث دولتی مدرن به شمار می‌آیند. اما تلاش رضاشاه برای تمركز اتوریته و قدرت در كشور چیزی نبود كه یك شبه به ثمر نشسته باشد. در بخش پایانی مقاله حاضر نگاهی خواهیم داشت به پدیده چندپارگی قدرت و اتوریته در ایران.
همزمان باید گفت كه دولت مدرن لزوما دولتی دموكراتیك نیست. در تاریخ اروپا ما با نمونه‌های متعددی از دولتهای مدرن غیردموكراتیك روبرو هستیم. این تفكر كه گویا یك دولت مدرن لزوما می‌بایست دولتی دموكراتیك باشد، تفكری است كه ریشه در همان افسانه‌های ایدئولوژی‌زده تاریخی دارد. همین تفكر خطا و همسان و یا همراه دیدن الزامی دو پدیده "مدرنیته" و "دموكراسی" باعث آن شده است كه شماری از مورخان و پژوهشگران در ارزیابی دولت پهلوی و یا دولت جمهوری اسلامی ایران به دشواری افتند. دولتهای مدرن و غیردموكراتیك اروپای شرقی و یا دولتهای فاشیستی آلمان، ایتالیا و اسپانیا از نمونه‌های تاریخی هستند كه می‌توانند پرده از این ساده‌نگری برگیرند. پروژه مدرنیزاسیون ایران و بویژه مدرنیزاسیون سیاسی كشور كه توسط رضاشاه دنبال شد، پروژه‌ای ناكامل بود و همین امر منجر به ایجاد یك دولت مدرن و اتوكراتیك در ایران گردید. دولت مدرن ایران كه توسط رضاشاه بینان نهاده شد گرچه دولتی اتوكراتیك بود اما هم جنس دولتهای استبدادی قاجاریه نبود. ایجاد دولت مدرن در ایران بخشی از برنامه ایجاد دولت ـ ملت در ایران بود و این بدون دستیابی به پدیده وحدت ملی و گونه‌ای از ناسیونالیسم دست یافتنی به نظر نمی‌رسید. از همین روست كه مفهوم وحدت ملی یكی از كلیدی‌ترین مفاهیمی است كه توسط روشنفكران آن هنگام ایران و بویژه محمود افشار مطرح شده است.
محمود افشار و مفهوم وحدت ملی
دكتر محمود افشار سردبیر ماهنامه آینده بود. نخستین شماره این نشریه در تیرماه سال ۱۳۰۴ منتشر شد. نگاهی به مقالات و اندیشه‌های طرح شده در ماهنامه (و سپس گاهنامه) آینده آشكارا نشان می‌دهد كه این نشریه، نشریه‌ای روشنفكری در كنار چند نشریه‌ دیگر آن دوران نبوده است. این نشریه آموزش راهكار حكومت كردن بود و طراح سیاستهای استراتژیك حفظ و تقویت قدرت و اتوریته سیاسی نوپای حاكم بر كشور. مطالبی كه در این نشریه منتشر می‌شدند بازتابگر تفكر سیاسی بخشی از نخبگان روشنفكر آن زمان ایران بودند. بخش زیادی از مقالات آینده را خود دكتر محمود افشار می‌نوشت. ولی كسانی همچون سید احمدآقا تبریزی، تقی‌زاده، میرزاحسین‌خان مهیمن، دكتر مشرف نفیسی (مشرف الدوله)، احمد كسروی، رشید یاسمی، دكترمحمد مصدق، الله‌‌یار صالح و... نیز در شمار كسانی بودند كه با نشریه آینده همكاری داشتند. این افراد در شمار نخبگان سیاسی آن دوره تاریخی ایران بحساب می‌آمدند و همزمان در نهادهای سیاسی نوپای كشور از مجلس تا وزارتخانه‌ها فعالیت داشتند.
اما همان گونه كه یاد شد این نشریه خود را محدود به تاملات روشنفكرانه نكرد و گاه با لحنی تند با دولتمردان و حتی شاه سخن گفت. سیاست خشن رضاشاه در برابر روشنفكران و حتی همراهان سیاسی‌اش، موضوع جدیدی نیست كه از دید پژوهشگران به دور مانده باشد. محمود افشار نیز مورد خشم و غضب صاحبان قدرت آن روزگار واقع شد. بروز وقفه‌های طولانی در انتشار نشریه و از جمله در فاصله زمانی ۱۳۰۷ تا ۱۳۲۳ شاهد همین مدعاست. اما نكته حائز اهمیت این است كه بروز وقفه‌های طولانی در انتشار نشریه به معنای گسست در اندیشه محمود افشار نبود. دنبال كردن سیاست "ایرانیزاسیون" جامعه ایران و ایده "پان ایرانیسم" در تمامی سالهای فعالیت سیاسی اركان اصلی تفكر و كنش محمود افشار را تشكیل می‌دادند. نگاهی به نشریه آینده آشكارا حكایت از تداوم فكری وی دارد. محمود افشار در تیرماه ۱۳۰۴، درسرمقاله نخستین شماره آینده به مسئله وحدت ملی پرداخت و ۳۴ سال بعد، یعنی در آبانماه ۱۳۳۸ همچنان از ضرورت وحدت زبانی و قومی در ایران سخن گفت.
چنان كه دیدیم دكتر محمود افشار در تمامی سالهای فعالیت سیاسی خود همواره بر اهمیت وحدت ملی و یگانگی زبان در ایران تاكید ورزیده است. تاكید بر لزوم "ایجاد" وحدت ملی و پیشبرد سیاست ایرانیزاسیون در جامعه ایران موضوعی نبوده است كه تنها محدود به نشریه آینده و محمود افشار بوده باشد. رهبران حزب سوسیالیست و حزب تجدد نیز و از جمله نخبگانی همچون داور و تیمورتاش نیز از سیاست مشابهی جانبداری می‌كردند. در این بین این پرسش اساسی رخ می‌نماید كه علت آن همه تاكید بر لزوم "وحدت ملی" و یا اجرای سیاست "ایرانیزاسیون" در جامعه ایران كدام بوده است؟ یافتن پاسخی درخور برای این پرسش همانهنگام به معنای پرتوافكنی به این دوره تاریخ كشور و از این طریق شفاف سازی جایگاه تاریخی رضاشاه است. اما پیش از آن كه به تصویر اجتماعی جامعه ایران در زمان قدرت گیری و سالیان نخست حكومت رضاشاه بپردازیم، شایسته آن است كه بدانیم مختصات سیاست "ایرانیزاسیون" و مفهوم "وحدت ملی" از نظر محمود افشار كدام بوده است.
دكتر محمود افشار در چند مقاله آشكارا از شووینیسم ترك دولت عثمانی انتقاد می‌كند. ولی این انتقاد مانع از آن نمی‌گردد كه خود وی در طرح مساله وحدت ملی با برجسته كردن یگانگی زبانی و لزوم گسترش زبان فارسی چشم بر روی حقوق دیگر اقوام ساكن ایران نبندد. در همان نخستین شماره آینده، دكتر افشار ضمن اشاره به نقش وحدت ملی در تاسیس امپراتوری آلمان و حكومت جدید ایتالیا، وحدت ملی را چنین تعریف می‌كند:
" مقصود ما از وحدت ملی ایران وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است كه در حدود امروز مملكت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است كه عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران میباشد. اما منظور از كامل كردن وحدت ملی این است كه در تمام مملكت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوك الطوایفی كاملا از میان برود، كرد و لر و قشقائی و عرب و ترك و تركمن و غیره باهم فرقی نداشته، هریك بلباسی ملبس و بزبانی متكلم نباشند... بعقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر میباشد."[5]
از نظر محمود افشار وحدت ملی ایران بر چهار ركن استوار است:
یگانگی نژادی
اشتراك مذهب
زندگانی اجتماعی (كه به نظر می‌رسد مراد وی اشتراك فرهنگی باشد)
و سرانجام وحدت تاریخ.[6]
افشار به نیكی می‌دانست كه بحث بر سر وحدت تاریخ و یا اشتراك در زندگی اجتماعی در كشوری همچون ایران، یعنی كشوری كثیرالقوم و متشكل از اقلیتهای قومی، زبانی و مذهبی، دشواریهای خاص خود را دارد. از این رو وی در مقاله‌های خود بر یگانگی نژادی و اشتراك مذهب ساكنین ایرانزمین تاكید ورزید. اما تجربه گنجه و بادكوبه به او نشان داد كه گاه عامل وحدت زبان بر اشتراك مذهب سنگینی می‌كند و هم از این رو بود كه هشدار داد: "معلوم نیست كه تا كی مذهب مشترك عامل قوی در وحدت ملی ما خواهد بود."[7] این چنین است كه دكتر محمود افشار تمام تاكید خود را بر یگانگی نژادی می‌نهد و سیاست ایرانیزاسیون را بر اساس این یگانگی نژادی تعریف می‌كند. افشار در این رابطه نیز به تنوع قومی ایرانزمین واقف است و به همین خاطر بر آن است تا از طریق آمیزش اقوام مختلف به چندپارگی قومی در ایران خاتمه دهد. این ركن اصلی سیاست ایرانیزاسیون جامعه ایران كه در عین حال بنیاد نظری اندیشه پان ایرانیستی اوست او را به شیفتگی از نژاد آریایی و به عظمت خواهی فارس می‌كشاند. افشار در همین ارتباط می‌نویسد:
"ادعای عثمانی‌ها بر آنكه نصف ایران "ترك" است یا فضولی تازیها از اینكه قسمتی از اهالی ایران "عرب" هستند بكلی واهی و بی‌پا میباشد، چه كاملا معلوم است كه مملكت ایران پیش از حمله عرب و تاخت و تاز مغول از نژاد ایرانی مسكون بوده و تركها كه از نژاد زرد و عربها كه از نژاد سامی هستند فقط با ملت بومی آریایی در آمیخته نه اینكه قائمقام آنها شده باشند."[8]
دكتر محمود افشار آنگاه ناگزیر می‌گردد مفهوم "ملیت ایران" را تعریف كند. از نظر وی ملیت ایران شامل همه كسانی می‌گردد كه از نژاد ایرانی هستند و در ایران و یا خارج از مرزهای ایران زندگی می‌كنند. یكی از نكات ظریف در متون تاریخی آن هنگام این است كه كارگرفت مفهوم "ملت" با تعریف سیاسی و مدرن آن تطابق نداشته و مرز بین "ملت" و "امت" روشن نبوده است. و "ملت" نیز همچون "امت" گاه در كنار مختصات سیاسی‌اش رنگی مذهبی دارد. همین درك نادقیق منجر به آن می‌گردد كه محمود افشار ارمنی‌ها و یهودیان ساكن ایران را از آنجا كه از خارج از كشور به ایران آمده و با ایرانیان ازدواج و اختلاط ننموده، خارجیان مقیم ایران می‌داند. افشار می‌نویسد:
"ولی بعكس آنها زرتشتیها، اگر چه از حیث مذهب با مسلمانان ساكن ایران یكی نیستند و قرن‌هاست كه با سایر ایرانیان نیز ازدواج نمیكنند ولی از حیث نژاد و تاریخ چندین هزار ساله یكی میباشند."[9]
از آنجا كه ایجاد "یگانگی نژادی" امری نیست كه یك شبه حاصل آید وی سیاست ایرانیزاسیون جامعه ایران را مطرح می‌كند. مهمترین شاخص سیاست ایرانیزاسیون از نظر محمود افشار وحدت زبان است. در ادامه این مقاله به ویژگیهای برنامه ایرانیزاسیون و مفهوم "پان ایرانیسم" اشاره خواهیم داشت. افشار با اشاره به تاثیرات چندگانگی زبان بر روند ایجاد وحدت ملی می‌نویسد:
"اگرچه ملیت ایران بواسطه تاریخ پرافتخار چندین هزار ساله و نژاد ممتاز آریایی از همسایه‌های زردپوست تورانی و عرب‌های سامی مشخص است ولی میتوان گفت كه وحدت ملی ما بواسطه اختلاف لسان میان ترك زبانهای آذربایجان و عرب زبانهای خوزستان و فارسی زبانان سایر ولایات از حیث زبان ناقص میباشد."[10]
همان گونه كه شرحش رفت محمود افشار در دفاع از این نظرگاهها تنها نبود. شماری از دیگر روشنفكران آن دوران نیز با وی همراهی و همدلی داشتند. مرور تاریخ آن دوران و بررسی عملكرد دولت رضاشاه در نخستین سالهای زمامداریش حكایت از آن دارد كه سیاست ایرانیزاسیون جامعه ایران سرمشق عملكرد حكومت بوده و تلاشهایی در راستای تحقق این سیاست صورت گرفته است.
ایرانیزاسیون و پان ایرانیسم
سیاست و برنامه ایرانیزاسیون جامعه ایران كه عملا نسخه‌برداری از سیاست "آمریكانیزاسیون" آمریكا بود بر پایه فلسفه پان ایرانیستی شكل گرفته بود. دكتر محمود افشار یكی از معماران اصلی پان ایرانیسم در ایران بود. پان ایرانیسمی كه افشار از آن سخن می‌گفت ذاتی واكنشی داشت و می‌بایست همچون پادزهری در برابر "پان عربیسم"، "پان اسلامیسم" و "پان تركیسم" عمل كند. البته باید خاطر نشان ساخت كه در آن هنگام "پان اسلامیسم" در شمار اشكال خزیده "پان عربیسم" و "پان تركیسم" بحساب می‌آمد. این كه پان ایرانیسم پاسخی است در برابر پان عربیسم و پان تركیسم از این گفته افشار روشن می‌شود:
" همینطور كه بعنوان "پان تورانیسم" یا "پان توركیسم" یعنی اتحاد تورانیان و تركان یك ایده‌ال ملی تركها را بهیجان آورده همین طور هم ایده‌ال "پان عربیسم" یعنی اتحاد اعراب باعث نهضت عرب شده است. در برابر "پان توركیسم" و "پان عربیسم" ما هم ناچاریم "پان ایرانیسم" یعنی "اتحاد ایرانیان" داشته باشیم."[11]
محمود افشار در ارتباط با عملكرد تفكر پان ایرانیستی و اصولا علت طرح چنین ایده‌ای در دیگر كشورهای جهان می‌گوید:" قصد مخترعین این نوع سیاست آن بوده است كه بواسطه تولید حس ملیت تمام اقوام همزبان یا هم نژاد یا اقوامی را كه وجه اشتراك دیگری با هم دارند بگرد كانون ملی جمع كنند و از آنها یك ملت واحد بسازند."[12]
محمود افشار به خوبی می‌دانست كه در ایران از یگانگی نژادی، قومی و یا زبانی نمی‌توان سخن گفت. از این رو به اعتقاد وی معماری ملت واحد در گروی اجرای بلادرنگ برنامه ایرانیزاسیون بود. برنامه ایرانیزاسیونی كه محمود افشار ظرف مدت ۳۵ سال بگونه‌ای مداوم خواستار اجرای پیگیر آن بود بر ۸ ركن استوار بود. مختصات برنامه ایرانیزاسیون از نظر وی چنین بود:
"ترویج كامل زبان و ادبیات فارسی و تاریخ ایران در تمام مملكت مخصوصا در آذربایجان و كردستان و خوزستان و بلوچستان و نواحی تركمن نشین.
كشیدن راههای آهن و مربوط و متصل نمودن كلیه نقاط مملكت بیكدیگر، تا بواسطه خلطه و آمیزش زیاد میان طوایف مختلف ایرانی یگانگی كامل پیدا شود.
كوچ دادن بعضی ایلات آذربایجان و خوزستان بنقاط داخلی ایران و آوردن ایلات فارسی زبان از داخله باین ایالات و شهرنشین كردن آنها، با رعایت شرایط اختلاط و گشودن مدارس.
تقسیمات جدید ایالات و ولایات و از میان بردن اسامی آذربایجان و خراسان و كرمان و عربستان و غیره.
تغییر اسامی تركی و عربی كه تركتازان و غارتگران اجنبی بنواحی، دهات، كوهها و رودهای ایران داده‌اند باسامی فارسی و از میان بردن كلیه این قبیل آثار خارجی.
باید استعمال السنه خارجی را بطور رسمی برای اتباع ایران در محاكم، مدارس، ادارات دولتی و قشونی منع نمود.
باید بسرعت به آبادی این نقاط كوشید و وسائل زندگانی راحت و آزاد را برای مردم فراهم آورد تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست‌تر نباشد.
باید در اصول اداره مملكت سیاستی را اتخاذ نموده كه نه بواسطه تمركز زیاد منجر باستبداد و انزجار گردد و نه بواسطه عدم تمركز زیاد موجب خودسری و هوچیگری ولایت شود. بعقیده نگارنده بهترین سیاست اداری برای ایران سیستم دكنسانتراسیون است كه بین سانترالیزاسیون (تمركز) و دسانترالیزاسیون (عدم تمركز) یا به اصطلاح معمول دیگر "لامركزیت" میباشد."[13]
گرچه در برنامه ایرانیزاسیون سخنی از سركوب خشن اقلیتهای قومی، زبانی و مذهبی نیست، اما عظمت‌خواهی فارس مستتر در این برنامه عملا راه را برای نفی خشن هویتهای قومی باز می‌كند. پرسش محوری در این بین این است كه علت طرح سیاست و برنامه ایرانیزاسیون و همچنین ایده "پان ایرانیسم" از سوی محمود افشار و دیگر روشنفكران در نخستین سالهای پس از قدرت‌گیری رضاشاه كدام بوده است؟ برای یافتن پاسخ برای این پرسش می‌بایست ارزیابی از موقعیت سیاسی جامعه ایران در آستانه قدرت‌گیری رضاشاه در دست داشت. روشن است كه ما در این مختصر قادر به ارائه تصویری كامل از اوضاع سیاسی و اجتماعی آن هنگام ایران نیستیم. اما تردیدی نیست كه افسانه‌زدایی از رضاشاه و تاریخ معاصر ایران در گروی عرضه تصویری روشن از اوضاع آن زمان است. هرچه این تصویر عینی‌تر باشد، امكان ارزیابی كارنامه رضاشاه و معماران ایران نوین بیشتر خواهد بود. در واقع امر پرسش محوری این است كه جامعه ایران در نخستین سالها و دهه‌های قرن حاضر هجری ـ خورشیدی چگونه جامعه‌ای بوده است كه روشنفكران كشور در آن هنگام از نیاز و لزوم "ایرانیزاسیون" آن سخن رانده‌اند؟ تشكیل دولت ـ ملت در ایران، ایجاد جامعه مدرن، تمركز اتوریته و قدرت سیاسی در كشور بمثابه پیش‌شرط ایجاد یك سیستم سیاسی مدرن، مقابله با خطرات سیاسی برخاسته از پدیده "هم‌‌قومیتی"، "هم‌زبانی" و "هم‌مذهبی" همسایگان و فراروییدن اجباری ساكنان به شهروندان جملگی منوط به اجرای همین پروژه بوده است.
رضاشاه و سیاست "ایرانیزاسیون"
پیش از این گفتیم كه رضاشاه بنیانگذار ایران نوین است. او با ایجاد دولت مدرن در ایران گامی دوران ساز در تاریخ ایران برداشت. تاسیس دولت مدرن در ایران همانا نتیجه نخست و اصلی مدرنیزاسیون سیاسی كشور بود. قدرت‌گیری خاندان پهلوی پایان تاریخ حكومتهای ایلاتی در ایران بود و از این حیث گسستی تاریخی در تاریخ سیاسی ایران به شمار می‌آید. و از آن چه گفتیم به این حكم جسورانه رسیدیم كه تاسیس دولت مدرن در ایران همانهنگام سرآغاز تاریخ مدرن در ایران است.[14]
روند تشكیل دولت در ایران از حیث تاریخی منطبق بر روند تشكیل دولت ـ ملت نبود. دولت پهلوی در ایران پس از حمله اعراب، نخستین دولت كشور است كه بستگی ایلاتی ندارد. تاریخ ایران پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی تا قدرت‌گیری دولت پهلوی، تاریخ مبارزات ایلات با یكدیگر بوده و دولت مركزی در تمام این دوره ماشین حفظ قدرت ایل غالب در مقابله با ایلات مغلوب بوده است. وجود دولت مركزی در ایران در آن هنگام به معنای وجود تمركز اتوریته نبود. در دوران پیش از قدرت گیری خاندان پهلوی سه منبع اتوریته به موازات هم وجود داشتند:
اتوریته مذهبی،
اتوریته قدرتهای منطقه‌ای و از آن جمله ایلخانان و
اتوریته دولت مركزی یعنی اتوریته ایل غالب.
وجود و همزیستی این سه منبع اتوریته باعث پراكندگی گسترده اجتماعی در ایران می‌شد. ساكنین كشور توده تعریف نشده‌ای بودند با تعلقات گوناگون زبانی، قومی و مذهبی. زمینه‌های فرارویی امت به ملت و بدل شدن این توده بی‌تعریف به شهروند در آن هنگام فراهم نبود. از همین روست كه روند تدریجی پدید آمدن ملت در ایران تنها پس از تشكیل دولت مدرن آغاز شد. این به این معنا بود كه دولت مدرن با سركوب دیگر منابع اتوریته بر آن بود تا برنامه مدرنیزاسیون را اجرا كند. در واقع امر، برخلاف تجربه تاریخی اروپا، در ایران این تحولات اجتماعی نبودند كه منجر به تاسیس یك دولت مدرن شدند، بلكه این دولت مدرن بود كه اجرای برنامه تحولات اجتماعی را در دستور كار خود قرار داده بود.
تاسیس دولت مدرن در ایران در واقع امر به معنای تمركز اتوریته بود و این تمركز تنها از طریق فائق آمدن بر دو منبع دیگر اتوریته ممكن بود. رضاشاه با دنبال كردن سیاستی خشن در این راستا حركت كرد. نبرد با قدرتهای محلی و سركوب ایلات آشوبگر به موازات سركوب اقلیتهای قومی و تخفیف قدرت علما در ایران زمینه‌های تمركز اتوریته سیاسی دولت مركزی را فراهم آورد.
ملتهایی كه از نعمت تاریخ كتبی محرومند نمی‌توانند آنگونه كه باید و شاید رد پای رویدادها را بر بستر آنچه كه رفت پی‌گیرند. تاریخ دوران قاجار و ویژگیهای اجتماعی جامعه ایران در آن عصر آن چنان در پرده ابهام قرار دارد كه گویی پادشاهان قاجار در عصر هخامنشیان می‌زیسته‌اند. حال آنكه تامل در تاریخ ایران پس از انقلاب مشروطه حكایت از دشواریهای نهفته بر سر راه تاسیس دولت ـ ملت در ایران دارد. بزرگترین مانع بر سر تاسیس دولت مدرن ایران در آن هنگام رابطه بحرانزده دولت مركزی با قدرتهای منطقه‌ای و ایلات ساكن كشور بود. در تاریخ هزار ساله پیش از قدرت‌گیری رضاشاه آن چه كه شاخص اصلی سیاست ایران بود، رابطه دولت ـ ملت نبود. چرا كه در آن هنگام ساكنین ایرانزمین ملت ایران نبودند. شاخص اصلی تاریخ سیاسی ایران پیش از قدرت گیری خاندان پهلوی، رابطه دولت ـ ایل در ایران بوده است. عدم درك تفاوت بین رابطه دولت ـ ایل با رابطه دولت ـ ملت می‌تواند منجر به خطاهای سیاسی بسیاری در پژوهشهای اجتماعی آن دوره گردد.
تلاش دولت مركزی برای تمركز اتوریته سیاسی خود در آن هنگام نمی‌توانست به بحران سیاسی در رابطه دولت با ملت منجر شود. در آن هنگام روند تمركز اتوریته سیاسی عملا به بحران سیاسی در رابطه دولت با ایلات و قدرتهای منطقه‌ای دامن می‌زد. اما مادام كه چندپارگی اتوریته در ایران وجود داشت، ایجاد یك دولت مدرن در كشور ممكن نبود. شاه‌بیت برنامه ایرانیزاسیون همانا شعاری بود كه رضاشاه تحقق آن را پیش روی خود نهاده بود: یك دولت، یك ملت، یك زبان. و این شعار فشرده همان ایده‌ای بود كه توسط محمود افشار در مفهوم وحدت ملی مطرح شده بود.
در ایران پیش از قدرت‌گیری رضاشاه، بستگیهای قومی و ایلاتی بسی محكمتر از بستگیهای سیاسی مردم به دولت مركزی بود.[15] از همین رو سیاست نخستین رضاشاه در برابر قدرتهای منطقه‌ای و ایلات ساكن كشور یكی خلع سلاح آنان بود و دیگری اسكان دادن اجباری ایلات كوچ نشین. دولت مركزی با اسكان دادن اجباری ایلات كوچ نشین در دیگر مناطق كشور كوشید تا از قدرت ایلات در ایران بكاهد، بین ایلات گوناگون دشمنی و خصومت ایجاد كرده و به مرور زمان تفاوتهای قومی و زبانی این ایلات را از میان بردارد. از آن گذشته ایجاد یك دولت كارآمد و یك ارتش منظم نیز در ایجاد تمركز اتوریته سیاسی در ایران حائز اهمیت فراوان بودند. در واقع امر، رضاشاه می‌بایست همزمان به تحكیم قدرت سیاسی دولت مركزی پرداخته و با كارگرفت دو افزار اصلی اعمال اتوریته خود، یعنی ارتش و دولت كارآمد مركزی، با دو منبع دیگر اتوریته در كشور، یعنی قدرتهای منطقه‌ای و مذهبی پیكار كند. تشكیل یك حكومت مركزی قدرتمند از سوی روشنفكران سیاسی كشور نیز مطالبه می‌شد. محمود افشار نیز از جمله كسانی بود كه به ضرورت ایجاد یك حكومت مقتدر مركزی پی برده بود. داور و تیمورتاش و دیگران نیز می‌دانستند كه اصلاحات سیاسی و اجتماعی كشور تنها از طریق همراهی و همگامی حكومت مركزی ممكن است. از این رو حكومت پهلوی در ایران برخلاف حكومتهای پیشین كشور خود بمثابه موتور پیشرفت پا به صحنه گذارد. افشار در این باره چنین می‌نویسد:
"از طرف دیگر یك حكومت مقتدر و مطلعی میتواند و باید بپاره‌ای از اصلاحات اجتماعی دست بزند. دولت باید خود را عامل ترقی و پیش آهنگ تمدن نماید."[16]
ایجاد بوروكراسی حرفه‌ای و همچنین ارتش منظم زمینه‌های تثبیت اتوریته سیاسی را فراهم می‌آورد. اما در قیاس با قدرتهای محلی و منطقه‌ای، مقابله با اتوریته علما از پیچیدگی بیشتری برخوردار بود. رضاشاه با دنبال كردن سیاست جدایی دین از سیاست، ایجاد مدارس مدرن در كشور و تثبیت زبان فارسی بمثابه زبان ملی كشور زمینه ایجاد یك دولت سكولار را در ایران مهیا ساخت.[17] در این رابطه نمی‌بایست فراموش كرد كه ایران قرن نوزدهم كشوری یكپارچه و متحد نیست. اروند آبراهامیان با بكار بستن مفهوم "پراكندگی منطقه‌ای" تصویری از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران پیش از قدرت‌گیری خاندان پهلوی عرضه كرده است.
یكی از افزارهای اصلی حكومت رضاشاه در تمركز اتوریته سیاسی و سركوب قدرتهای منطقه‌ای همانا ایجاد راه آهن سراسری در كشور بود. گرچه بسیاری از تحلیلگران به اهداف اقتصادی ایجاد راه آهن سراسری در ایران اشاره داشته‌اند، اما می‌توان گفت كه هدف و كاركرد نخستین این راه آهن، همانگونه كه از سوی دكتر محمود افشار در سال ۱۳۰۴ مطرح شده بود، متصل ساختن نقاط مختلف كشور به یكدیگر و امكان حضور سریع نیروهای دولت مركزی در نقاط مختلف ایران بوده است. بعنوان نمونه محمدرضا بهنام پروژه ایجاد شبكه راه آهن سراسری توسط رضاشاه را بخشی از یك سیاست نامعقول اقتصادی ارزیابی می‌كند كه برخاسته از نیاز اقتصادی معینی در آن هنگام نبوده است.[18] این چنین است كه عملكرد اولیه ایجاد شبكه راه آهن سراسری نه برآورده ساختن نیازهای اقتصادی كشور بود كه همانا گسترش اتوریته سیاسی دولت مركزی بود به دیگر نقاط كشور. و چنانكه دیدیم ایجاد شبكه راه آهن سراسری نیز به موازات یگانگی زبان و اسكان دادن ایلات كوچ نشین و آمیزش اقوام مختلف با قوم فارس از رئوس اصلی همان برنامه‌ای است كه محمود افشار دفاع از آن را بیش از سه دهه در دستور كار خود قرار داده بود.
سیاست ایرانیزاسیون در واقع امر اجرای شتابان همه آن وظایف تاریخی بود كه پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی بر دوش ساكنین این سرزمین سنگینی می‌كرد. همه آن وظایفی كه می‌بایست ظرف یكهزار و چهارصد سال انجام می‌شد و انجام نشده بود. همگرایی ملی، نژادی و فرهنگی كه می‌بایست بر بستر روندی تاریخی تحصیل می‌شد، در دستور كار اراده‌گرایی در تاریخ قرار گرفت. نگرانیهای سیاسی محمود افشار و دیگر نخبگان آن دوران ایران، بهیچ روی نگرانیهای واهی نبودند. انقلاب مشروطه، بحران مشروعیت دولت مركزی را تشدید كرده بود. ناآرامیهای سیاسی تقریبا همه مناطق مرزی كشور، از كردستان تا خوزستان، از آذربایجان تا گیلان را در بر گرفته بود. دخالتهای آشكار سیاسی قدرتهای خارجی در ایران به بخش جدایی‌ناپذیر سیاست در كشور بدل شده بود. آثار عقب ماندگیهای سیاسی و اقتصادی كشور بر رخسار همه شئون حیات اجتماعی آشكار بود. در چنین شرایطی بود كه محمود افشار از "ایرانیزاسیون" جامعه ایران و ایجاد وحدت ملی و ترویج افكار "پان‌ایرانیستی" سخن راند. آیا براستی اجرای پروژه "ایرانیزاسیون" اجباری جامعه ایران آن زمان اجتناب‌ناپذیر نبود؟ اسكان دادن اجباری اقوام و ایلات مختلف؟ سركوب خشن اقوام ساكن كشور؟ كشف حجاب و تحمیل اجباری نوع پوشش؟ یگانه‌سازی اراده گرایانه فرهنگ اقوام ساكن ایران؟ آیا هیچ راه دیگری وجود نداشت؟
به گمان من برای یك تاریخدان هیچ چیز گمراه‌كننده‌تر از درغلتیدن به دام "اگرها" و "مگرها" نیست. این ورزش گمراه‌كننده ذهنی می‌تواند تاریخدان را از وظیفه اصلی‌اش دور كند. یافتن پاسخ برای این پرسش كه آیا راهكار پیشنهادی محمود افشار در ارتباط با "ایرانیزاسیون" جامعه ایران، یگانه راهكار ممكن در آن لحظه تاریخی بود و یا راهكار جایگزینی نیز وجود داشت، نمی‌بایست ذهن تاریخنویس را به خود مشغول دارد. برای یك تاریخنویس تنها آن چه كه واقع شد، اهمیت دارد. راهكار "ایرانیزاسیون" جامعه ایران صرفنظر از بحث اجتناب‌پذیر و یا اجتناب‌ناپذیر بودن آن، در دستور كار صاحبان قدرت قرار گرفت و بخش مهم آن نیز اجرا شد. اجرای راهكار "ایرانیزاسیون" جامعه ایران، گونه‌ای اراده‌گرایی در تاریخ بود و اراده‌گرایی در تاریخ بهای خود را دارد، همان بهایی كه پرداخت شد، همان بهایی كه می‌پردازیم.

بن، آلمان فدرال، سیزدهم ماه مه سال ۲۰۰۵


http://www.talash-online.com/
--------------------------------------------------------------------------------
[1] –جمشید فاروقى، افسانه‌هاى تاریخى، تاریخ افسانه‌اى، كاوه، شماره ۹۴، تابستان ۱۳۸۰، ص. ۴۴
[2] – دو مفهوم "تدریجى" و "شتابان" دو مفهوم لزوما متضاد نیستند. در تاریخ معاصر كشورمان ما بارها شاهد همراهى این دو مفهوم در تحولات تاریخى هستیم. گسترده شدن عرصه‌هاى مدرن حیات اجتماعى در ایران گرچه روندى تدریجى بود، اما از آنجا كه بر اراده و اتوریته دولت اتوكراتیك استوار بود، شتابان صورت گرفت. كم نیستند كسانى كه یكى از ریشه‌هاى اصلى بحران مشروعیت دولت پهلوى را در سرعت و شتاب تحولات اجتماعىاى جستجو مىكنند كه دولتمردان و صاحبان قدرت سیاسى به جامعه تحمیل كرده‌اند.
[3] – باید خاطر نشان ساخت كه بار لزوما مثبت مفهوم انقلاب در فرهنگ روشنفكران ایرانى ریشه در روایت تاریخى حزب توده و آكادمیسینهاى اتحاد شوروى سابق دارد. مفهوم انقلاب به خودى خود از ارزش مثبت و یا منفى برخوردار نیست.
[4] – این یكى از همان حكمهاى جسورانه است كه در جایى دیگر پى خواهم گرفت.
[5] – محمود افشار، آینده—سال اول— شماره ۱— تیرماه ۱۳۰۴، ص. ۵
[6] – محمود افشار، آینده— شماره ۸– آذرماه ۱۳۰۶، ص. ۵۶۰
[7] – همانجا. ص. ۵۶۲
[8] –همانجا.
[9] – همانجا. ص. ۵۶۱
[10] – همانجا.
[11] – همانجا، ص. ۵۶۴
[12] – همانجا.
[13] –همانجا، ص. ۵۶۶.
[14] – در همین رابطه نگاه شود به مقاله نویسنده در نشریه "نگاه نو":
جمشید فاروقى، چند نكته درباره تاریخ معاصر ایران، "نگاه نو، شماره ۹، مرداد ۱۳۸۱، ص. ۲۵
[15] – در این رابطه نگاه كنید به:
M. Reza Behnam, Cutural Foundations of Iranian Politics, (Salt Lake City 1986), p. 81.
[16] – محمود افشار، آینده– سال اول– شماره ۱– تیرماه ۱۳۰۴، ص. ۹
[17] –Michael P. Zirinsky, „The Rise of Reza Khan“, P. 57-58; In: A Century of Revolution, Social Movement in Iran, edited by John Foran (Minneapolis 1994), P. 57-58; see also: E. Abrahamian, Iran Between Two Revolutions, (Princeton, New Jersey 1982), p. 123.
[18]-M. Reza Behnam, cultural Foundations of Iranian Politics, (Salt Lake City 1986), p. 1.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر