تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو
و سردار ماكو در آذربايجان
( ۳ )
7- جنايات ارامنه در اروميه و سلماس
در بيان احوالات اهالي اروميه وسلماس و سر گذشت آن بيچارگان
بعد از فرار قشون دولت و وقوع قتل و غارت بر مسلمانان.
پس از آنكه اردوي دولت از سلماس شبانه فرار نمودند و ارشد قراجه داغي هم پيشتر از همه به سمت كوهي فرار كرده و يكباره تمامي صفحات سلماس و اروميه از براي جماعت فدايي ونصاري مستخلص گرديد. جماعت نصاري كه به سبب قضية قتل مارشيمون و چندين جماعت از نفوسشان دل سوخته وچون مردم افعي گزنیده {گزیده} برخود ميپيچيدند و فرصت انتقامي ميجستند ناگاه چنين فرصتي بدست آورده، دست ستمكاري از آستين به خصومت بدر كرده و شيشه انتقام از نيام كينه جويي بر آهيختند. گويي ابر بلا خيمة خونين خود را بر بالاي آن دو شهر بر افروخته و پلنگ تيز دندان اجل دندانهاي خونريز خويش را به هم سوده تگرگ مرگ باريدن گرفت و آتش قتل و غارت مشتعل گرديده اولا نگذاشتند احدي از قصبه خارج شود مگر اشخاصي كه قبلا تا ورود ايشان بيرون شده بودند و دروازهها را با تفنگچي مضبوط كرده و آنگاه دست به قتل و قتال و غصب اموال و هتگ[ 149ب] استار و اعراض برگشودند در خانهها و مسجدها و بيغولهها و پشت بامها حتي در تون حمامها هر كه را كه ديدند به قتلش ميرساندند و بعضي را اسير وار برده در راه خسرو آباد و يا خود آنجا به قتل ميرساندند.
مسلم است جماعتي مانند جلوها كه وحشيتر و شريرترين مردمند، زيرا كه وحشت و جسارت كرد را با بي رحمي و شقاوت، ارمني ها جمع كرده و چنين جماعتي بعد از اين اتفاقات با مسلمان بيچاره بي دست و پا از قبيل تاجر و اصناف و ملا و زن و بچه چه ستمي خواهند كرد به عينه مانند گرگي كه در رمة گوسفندان بيفتد و چنگال آهنين به خون آنها بيازد و جمع كثيري از مسلمانان به خيال اینکه شايد حرمت مسجد را ملاحظه كنند، پناه به مسجد برده و مسجد پر ميشود از پير وبرنا وزن ومرد و وضيع و شريف جمع كثيري در آنجا خزيده ميشوند.
نصرانيهاي بيرحم محض اينكه يك يك كشتن، اسباب معطلي نشود به حكم پتروس مستراليوز را آورده در صحن مسجد ميگذارند . آنگاه آن جماعت را مانند برگ خزان كه از درختان ميريزد بر روي هم ميريختند و مسجد را جيحوني از خون قرار بدادند و عرصهگاه عاشورايي از نو به ظهور در آوردند چه جانهاي عزيز را كه با گلولة مستراليوز و تفنگ سوراخ سوراخ بنمودند و چه بدنهاي لطيف را كه با شمشير و قمه قطعه قطعه بكردند.
از شخص موثقي مسموع افتاد كه كه ملا عبدالكريم مافي از علماي سلماس را را گرفته و در راه خسرو آباد برده سرش را بر زير سنگ بزرگي نهاده و دو نفر با قمه از يمين و يسار ايستاده و آنگاه به طريقي كه در شيعه رسم است در عاشورا سرش را با قمه مي زنند شاحسي{شاخسی} واخسي و حسن حسين گفته با قمه بر سر آن بيچاره همي زدند و سر وبدنش را ريزه ريزه كردند و آخوند ديگري را كه ملا محمد فاضل نام داشت در پشت بام گرفته بعد از هفده گلوله بدنش را اربا اربا بند از بند جدا نمودند و آن همه رابه عوض [150الف]خون مارشيمون عمل مي كردند .
اسماعيل آقاي شكاك خوني ايشان بود . چون زورشان به ايشان نمي رسيد، انتقامش را از فلك زدگان و بي گناهان اروميه وسلماس مي كشيدند به خيال اينكه اسلام، اسلام است اعم از سني و يا شيعه و وحشيگري و شقاوت آن جماعت را از اينجا قياس بايد گرفت . بقول شاعر:
بكشتند در بلخ آهنگرِي گرفتند در شهر ري رويگري
رعيت خاك به سر ايران هميشه لگدكوب وپايمال خويش وبيگانه بوده و مي شوند تا كي خداوند منتقم كينه خواه، انتقام اين يك مشت بيجرم و گناه را از وحشيان داخلي وخارجي گرفته، از چنگال نكال ايشان برهاند.
بعد از وقوع اين قضايا به يك سال شخصي حكايت كرد كه روز عاشورايي در دلمقان در همان مسجد مشغول عزاداري بوديم و گروهي انبوه از زن و مرد حضور داشتند ناگاه فرشي از مسجد از كثرت ازدحام حركتي كرده و به قدر يك چارك به گودي فرونشست . مردم از اين معني در تشويش افتاده واز سبب فرو رفتگي تفحص و تجسس نمودند. معلوم گرديد كه زير حصير به قدر يك وجب خاك ريخته و زير خاك همه اجساد كشتگاه است و به همان وضع طبيعي كه افتاندهاند پهلوي همديگر همان جور خوابانيده و بر روي ايشان خاكي را انباشتهاند، ديگر معلوم نشد كه همان نصرانيها اينجور كردهاند یا عثمانی ها.{مقصود دفن مسلمانان است}بعد از ورود فرصت تدفین نیافته و همانجور با مستر الیوز پهلوی هم خوابیده اند بر رويشان خاك ريزي كرده و حصير را بر روي خاك انداختهاند. ميگفت: بعضي زنهاي جوان بلوزوك {بیلزدیک= قولباقف به تورکی یا همان دست بند} و دست بند طلا در دستشان همانطور در زير خاك كرده بودند و بعضي بچه اش هم در پهلوي مادر افتاده و از جملةاشخاصي كه در آن اموات شناخته شده بود مرحوم حاجي ميرزا احمد حمزهكندي- رحمه الله عليه- بوده كه از علماي محترمين آنجا بودند.
و به همين قرار جميع كثيري هم در منزل مرحوم [150 ب] حاجي محسن آقاي امام جمعه - رحمة الله عليه- پناهنده شده و در همانجا همه را اناثاً و ذكورا به قتل رسانيدند و عيال خود آن مرحوم كه مرضي مزمن داشت هم در ميان بستر بيماري به تير گلوله در گذشت و خود او هم اسير گرفته، به خسروآباد ميبردند. خودش حكايت ميكرد كه ما سه نفر اسير بوديم، چون قدري راه برفتيم، ديدم تفنگي باز شده و يكي بيفتاد و چند قدمي رفته بوديم كه آن يكي را هم از پشت سر بزدند اين دفعه كه ديگر نوبت من بود ديدم {یک نفر}دكتري داشتند آن دكتر مرا ميشناخت وي با ما تصادف كرده و مرا بشناخت پس از دست اشرار گرفته و با خود سوار اسبم كرده و به خسرو آباد برد و در منزل خود به من اكرام زياد بكرد ومحض رعايت خاطر من به يكي از اسراي اسلام گوسفندي بداد تا ذبحش كرد و به جهت من طعام پختند و بعضي از زنان اسلام كه در آن خانه بودند و به اسيري گرفتار شده، من از ايشان هم شفاعت كردم و به من بخشيدند.
اين بود حالت ارامنه و نصاري با همديگر بر خلاف ملت اسلام و هنگاميكه ارامنه خوي را ميكشتند . هر چند سعي كردیم كه بلكه يكي تا دو از آنها را بر ما ببخشند چه پناهنده به خانههاي ما ميشدند ، مگر نانجيبها قبول ميكردند بلكه با خود آن شخص هم آويخته بناي هرزگي و ياوهگويي ميگذاشتند كه تو چرا به اينها حمايت ميكني؟ و از خانههاي محترم كشيده ميبردند... اين است كه ما ملت اسلام مايل به سعادت نشويم زيرا كه بزرگ وكوچك را حرمتي ننهند و به گفتة عقلاي مملكت غالبا گوش ندهند و مردم اوباش آنچه را كه خواستهاند در اجراء ميگذارند و همين مسئله خود رأيي و حرف نشنوايي اروميه را كه عروس شهرهاي آذربايجان بود به باد فنا بداد زيرا كه جمع قليلي از مسلمانان{مسلح} خواستند كه از انبوه نصاري به قوة جبريه خلع سلاح بنمايند و هر چند عقلاي مملكت نصيحت دادند {که تعداد عیسویان مسلح افزونتر از مسلمانان مسلح است}قبول نكردند وكسي ... نپذيرفت ...
عجبتر از همه اینكه بعد از آمدن قشون منصورعثماني كه در ازای شصت هزار نفوس تلف شده ارومیه و سلماس، در خوی نیز قریب سیصد نفر از ارامنه و چهارصد، پانصد نفر از نصاری به قتل رسیده بود، جماعت سیاسیون ایران و فرقه دموکرات { در مرکز} مخصوصا از این جهت با اهالی خوی عداوت و خصومت خاصی به هم رسانیده و مدتی مدید انواع و اقسام تشنیع و توبیخ را در حق ایشان معمول داشتند و هی می گفتند چرا مسیحی ها را کشتید؟! آخر به شما چه کرده بودند؟ دیگر نفهمیدیم که جماعت مسیحی چه به جا گذاشته بودند و ناکرده ظلمی کدام را رها کرده بودند که آقایان دموکرات این همه سوزش اظهار می کردند. علاوه بر اینکه اگر در آن موقع حضرات عثمانلوها ریشه فساد آن جماعت متعصب بی رحم را از خوی نکنده بودند، محققا در حین تهاجم آندرانک{آندرانیک} علم فتنه را از شهر، همانها بلند کرده بودند آن وقت این یک مشت اهالی جواب خارجیان را می دادند یا اهل و عیال خود را از داخلیان حفاظت می نمودند؟
هزاران اف و تاسف باد بر دولتی که شصت هزار نفوس بی گناهش در دست جماعتی رذل و نانجیب که جلو ارامنه بوده باشد بدین خواری و مذلت در میان وطن و خانه خودشان تلف بشوند، بلک صد هزار نفر بودند. بنا به تفریر اهل اورمیه با وجود [150 ب] این ابدا بر روی بزرگواری خود نیاوردند سهل است تمامی تقصیرات را هم بر گردن رعیت فلک زده خودشان ثابت بنمایند از غایت عجز و زبونی و جهالت و بی غیرتی همان احسن المعاذیر الاعتراف بالتقصیر را شاه بیت و سر رشته کار خود قرار می دهند.
کلام در این است که بر فرض اینکه خوی را هم در حالت اورمیه و سلماس کرده بودند، در نظر آقایان سیاسیون ما چندان جالب اهمیتی نبود. این بنده شفاها از قماندان اردوی عثمانی علی رفعت بیگ – ایدهم الله بتاییداته الرحمانی – شنیدم می گفت:
هنگامی که در کریوه قوشچی مابین سلماس و اورمیه با نصاری جنگ همی کردیم گاهی می دیدیم که جماعت دشمن از جلوی سنگرها صف کشیده و قطار ایستادهاند و عسکر به خیال اینکه صفوف دشمناند تیرباران می نمودند پس از فرار کردن نصاری چون برجای سنگر های ایشان برفتیم معلوم شد که همه آنها نسوان و زنان و دختران و پردگیان مسلمانانند که در جلوی سنگرها قرار داده و هدف تیر گلوله عثمانلوها می کردند.
با این همه سیاسیون ایران می گفتند آخر ما نمی دانیم این بیچاره مسیحی ها به شما چه کردهاند؟ چرا دست از یخه اینها بر نمی دارید؟ آخر رعیت ایران نیستید؟ عجبا که قریب یک سال، اصناف و کسبه و تجار خوی نمی توانستند به تبریز{در دست عمال حکومتی}بروند زیرا که در هر اداره ای همین که اسم خویی ذکر می شد، پشت سرش چندین دشنام و آزار بود که اظهار می کردند.
و نیز از قراری که اهل اورمیه حکایت می کردند در مدتی که حضرات با عثمانی ها جنگ می کردند هر هفته یک دفعه جار می زدند که امروز را کسی از مسلمانان از خانه بیرون نیاید [152 الف] و الا خونش هدر است و آن روز از شکاف در یا از پشت بام خانه هر کسی را می دیدند می کشتند. بعد معلوم کردیم که نصرانی ها در آن روزها اهل و عیال و زنان جوان و عمده اموال خود را حرکت داده و به موصل می فرستادند. تا آنگاه که همه از بین به در بردند و به جز پنج، شش هزار سواره و پیاده کسی نمانده بود آن ها هم حرکت کرده و از جلو عسکر برخاسته، جنگ کنان به جانب موصل و کرکوک رهسپار شدند و از این جهت نه اسیری و نه تلفاتی بدادند. بر خلاف مسلمانان که اولا اگر در آن حین کسی می خواست اهل و عیال خود را از آن مهلکه خارج کرده و خودش بماند، هرگز مسلمانان نمی گذاشتند. چنانچه مرحوم امام جمعه هر چند عجز و الحاح کرده بود که عیال ناخوش خود را به خوی فرستاده و خودش با کسانش و پسرش در سلماس بماند، گفتند: ممکن نیست بگذاریم که عیال تو بدر رود و زنان ما بماند.
و ثانیا سابقا فرار کردن قشون خوی و مرند و قراجه داغ را از سلماس شرح نمودیم که اقلا نخواستند زنان و اطفال و اشخاص بیچاره را در حین حرکت از دلمقان در میان خود در ردیف سواره خود کرده و تا سر کریوه قرا تپه بیاورند و از آنجا به این طرف دیگر در امن بودند. چه قدر زن و بچه در زیر پای اسب های ایشان تلف گردیده بود و ابدا رحمی بر جان آن بیچارگان نکرده بودند.
بالجمله اگر چه جماعت ارمنی و نصرانی بعد از استیلا و دست یافتن بر اسلام بر احدی رحم ناکرده و آنچه را که می توانستند از قتل نفوس خصوصا در اطراف و دهات اورمیه و نهب اموال و اسیری اعراض فرو گذاری نکرده، با همه این ها شکنجه و عذابی [152 ب] و ستم و ظلمی که از کسان اسماعیل آقا بر این جماعت بقیه السلف وارد آمده عشرعشیر آن از مسیحی ها و نصرانی ها به ظهور رسانیده و به جهت اینکه جماعت نصاری اگر چه از قتل نفوس و غارت اموال مضایقه نمی کردند لیکن اقلا شکنجه و عذابی هم نداشتند، بر خلاف اکراد وحشی که در شکنجه و عذاب کردن و مردم را سرازیر آویختن و انواع نکال و تعذیب ابدا کوتاهی ننمودند. بعضی ها را از خایه ها آویختند و برخی را از پاها می آویختند. چنانچه خود این بنده از یک نفر از نجبای افشار شنیدم می گفت: شخصی از خود ایشان که وی را آقازاده می گفتند و از آقایان دموکرات معروف است، اسماعیل آقا وی را به حکومت اورمیه منتخب می نماید و وی در جریمه گرفتن ابدا مضایقه نکرده، سهل است که به اسم اعانه هم وجه هنگفتی از اهالی [دریافت] میکرد و گویا این مساله را برخی از آقایان اورمیه به اسماعیل آقا اطلاع می دهند. اسماعیل آقا وی را در مقام مؤاخذه کشیده آن ناپاک، بیچاره اهالی را به تهمت های غیر واقعی متهم کرده و به مشارالیه ذهنی می نماید که فعلا چندین هزار تفنگ در اورمیه است و خود منتظر هستند که قشون دولت از جانب ساوجبلاغ [مهاباد] خواهد آمد آنوقت این ها با دولتیان دست به دست داده و کسان شما را گرفته به دست دولتیان بسپارند.
اسماعیل آقا از شنیدن این کلمات تغییر کرده و در فکر مجازات بر می آید آنگاه با عمر آقای بی رحم که رئیس قشون اورمیه بوده دستورالعمل شکنجه و آزار را کما ینبغی با تلفون داده ولی صورا یک نفر فقیه کرد را با دو دسته فرستاده و وی مردم را [153 الف] در مسجد جامع خوانده و نطقی می نماید، مقر بر این که پولی که آقازاده از شما به اسم اعانه گرفته به حکم اسماعیل آقا به شما داده خواهد شد. فردا را همگی در حصار قیصر خانم که در خارج شهر حصار بزرگی است جمع شوید و پول خود را پس بگیرید.
بیچاره اهالی کول احمق به گمال{گمان} اینکه اسماعیل آقا رنجبر عدالتی آویخته فردا را قریب هزارو هفتصد نفر در آن حصار رفته، مجتمع می شوند و منتظر بودند که پول خواهیم گرفت. اولا دو روز همان طور گرسنه ایشان را در آن حصار در توقیف نگه داشته بعد از دو روز رئیس قشون هم آمده و روی دیوار ا را کردها با تفنگها احاطه می نماید آنوقت مبالغی زغال آورده در میان حصار، بیست سی جا زغال ریخته و سنبه های تفنگ را مثل سیخ کباب پزی در آتش می گذارند آنگاه این فلک زده ها را – اعاذنا الله من امثاله بحق محمد و آله – هر دو پاها با هم بسته و از چاه آویخته و به دست و پای ایشان داغ می گذارند که فلانی مثلا باید بیست قبضه تفنگ و سه تیر و پنج تیر و چندین هزار لیره عین باید بدهید.
بعد از چندین ناله و فریاد و سوز و گداز بیچاره ها بنا می گذارند که هر کسی هر چه داشته از خانه و لانه و مخلفات خانه همه را فروخته این جریمه را بپردازند. در حالتی که کسی مخلفات نمی خرید وانگهی پول در میدان نبوده.
باری آن همه تفنگ و پول هنگفت را از اهالی به چه درجه رسوایی و شکنجه می گیرند که پناه می بریم به خداوند رؤوف{رئوف} ودود لذا امثال این امتحانات محفوظ بدارد. [153 الف]
8- شکست اسماعیل آقا سمیتقو از ارامنه
باری بعد از شکستن قشون دولت از نصرانی ها و فرار کردن ایشان به جانب خوی یک شب پترس، رئیس نصاری با صامصوم رئیس فدائیان ارامنه، دست بشده با سه چهار هزار از قشون زبده و چند عراده توپ کوهی بی خبر بغته از راه صومای که اسهل طریق است به چهریق بر سر اسماعیل آقا هجوم می نمایند و یک مرتبه اسماعیل خبردار می شود که حضرات سرتپهای را که مشرف به دره چهریق است گرفته و از دو فقره سرتپه توپ ها به چهریق کشیدهاند پس از مدافعه بسیار و کوشش بی شمار قشون جنگی نصاری زور آورده و مادر اسماعیل آقا را در سنگر زده و خودش فرار کرده، جمعی از زنان و دختران شکاک را که از قرار تقریر بعضی تقریبا پنجاه نفر بودهاند و یکی از ایشان هم عیال اسماعیل آقا بوده به اسیری گرفته و بر چهریق مستولی می شوند و اسماعیل آقا ناچار فرار بر قرار اختیار کرده و با کسان خود از عبدوی و ممدی به دهات خوی آمده و از واروپسک و زاویه دهاتی که در آن رشته واقع شده همه را کردها اشغال نمودند و مقدار پنج، شش هزار وقر گندم و مبلغی خطیر لیره از مالیه خوی جبرا گرفته به اکراد خودش از شکاک و اهالی صومای و غیره که همه گرسنه و بی آذوقه بودند تفریق نمود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر