۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو و سردار ماكو در آذربايجان (7)

 
­­­­تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو
و سردار ماكو در آذربايجان
( 7 )
 
باب سوم: جنايات سردار ماكو
در بيان فتن ومحني كه دراين چند سال زمان انقلابات اسماعيل آقا بر اهالي و اطراف شهر خوي از[ 198 ب] تعديات و مظالم ماكويي‌ها وارد آمد.
 
بعد از رفتن عثماني‌ها كه اسماعيل آقا و كسانش بناي طغيان و ستمكاري گذاشته و در فكر غارت و خرابي مملكت بيفتادند. در اين موقع كه اهالي به واسطه ضعف و فتور دولت از دادرسي دولت متبوعة خود نا اميد شده و پناهگاهي و محل اميدي نديدند جز اينكه بسردار ماكويي التجا كرده و در ساية حمايت ومحافظت ايشان مدتي ازشر حضرات ايمن و آسوده باشند. پس به ناچار به ملاحظه سابقه حقوق آشنايي وقرب جوار و اتحاد اسلاميت خودمان از دولت متبوعه درخواست كرديم كه در اين موقع حفظ اين مملكت و چارة اين ضرورت جز به حكومت ودخول در تحت حمايت سردار ماكو صورت نبندد و جز ايشان هيچكس قادر نيست كه جلو تعديات اكراد شكاك را بگيرد . كار، كار سردار است و لاغير.
دولت نيز بر حسب خواهش وصواب ديد اهالي، با تمام اكراه تمام حكومت خوي را به سردار بدادند. غافل از اينكه خوانين{مستبد} ماكو در مقام بي‌انصافي و تعدي از كرد شكاك كمتر نبوده و همينكه اين شيره به دهان آنها برفت ديگ طمع و حرص حضرات به جوش آمده و تمام همتشان بر اين مصروف شود كه هر قدري كه اهالي را جركي در مقدي و بضاعتي در مال باقي است خودشان گيرند. و دهات را هم عملا چاپانيده و مخروبه بنمايند. به خيال اينكه بعد از خرابي به قيمت مختصري خودشان مالك بشوند. چنانچه به همين وسائل اكثر دهات و محلات خوي را تصاحب كرده‌اند . زيرا كه عادت قديمي آقايان بر اين است كه هر دهي  و ملكي كه با ايشان همجوار بشود اكراد را تحريك كرده و آن ملك را خالي از سكنه مي‌نمايند تا عاقبت به قيمت قليلي خريداري كنند چنانچه اكثر محلات خوي را به همين عناوين مالك شده‌اند.
محال چاي پاره محال سكمن آباد ، محال كجله محال، ببه جيك ، محال قراعيني ، محال اواجيق و چالدران ،همة اينها را حضرات از اهل خوي به لطائف الحيل و چپاول كاري و دغلي تملك نموده‌اند.
بالجمله سردار ماكويي آقاي ايلخاني را به حكومت خوي منتخب كرده با يك دسته از خانزاده‌هاي ماكو كه هر يك بيست سي‌ نفر از رعيت خود، سوارة مجعولي درست كرده و توبرة بزرگي كه هرگز پر نمي‌شد با خود آورده‌اند آن وقت سواره‌‌‌‌‌‌‌هاي كرد و عجم را كه بدتر در محلات و دهات اطراف خانه نزول مهمان داده و آتش بيفروختند، كه تقريرش آن ممكن نيست . اما خود آقايان اعني آقاي ايلخاني و كسانش و قليخان پسر سردار وكسانش تمامي ادارات دولتي را به تنگ آورده و از ماليات گرفتن ابداً فروگذاري نكردند . و همة عايدات مملكت را به اسم مواجب سواره زود زود حواله داده مانند كسيكه فراري است با كمال حرص و عطش مي‌گرفتند . و خودشان هم هر يكي از براي خود مواجب گزافي از سردار حكم گرفته وهي مي‌گرفتند . مالية دولت در دست گرگان و يغماگران ماكو افتاده آقاي سردار هم كه از مال خودش چيزي نمي‌داد، در دادن مال دولت و تعيين مواجب و ماهيانه گرفته و يك دينار نمي‌دادند بلكه همه را در خانه‌هاي محله و دهات مهمان داده بودند از صاحب خانة فلك‌زده كه نان جوي نداشت سواره‌هاي ماكو بعضي آشرماپلو و برخي قايقاناخ [ 199 ب] و بعضي سر شير با عسل مطالبه مي‌كردند و روزي سه مرتبه غذا ميل مي‌كردند.
صبحي يك مرتبه با سر شير و عسل و و ظهري قايقاناخ و شب را هم آشرماپلو مي‌خواستند و آشرماپلو به اصطلاح خودشان آن است كه دو تا مرغ خانگي را پاها بسته بر روي يك سيني بزرگ از پلو بگذارند و چندان پلو در آن سيني كه دو تا مرغ يكي اين طرف و يكي آن طرف واقع شود.
مردمنانجيب ماكو{مراد اطرافیان اقبال السلطنه است} صاحب خانه را كتك كاري كرده مطالعة اينها را مي‌كردند، علاوه بر جو و علوفه دواب ايشان.  و اگر توقفي صاحبخانه مي‌كرد كه ندارم و از كجا بياورم وي را در ميان حوض آب پر از يخ انداخته ،‌ در حوض كتك مي‌زدند و چون صاحبخانه از خانة خود خارج مي‌شد كه تهية نهار و شام حضرات را فراهم آورد . اگر عيال خود را در منزل مي‌گذاشت به عيالش تعدي مي‌كردند و اگر عيالش را از خانه خارج مي‌كرد ،‌صندوق را باز و مايحتاج خانه را دزديده و خانه‌اش را يغماگري مي‌نمودند . و با اين حالت ابداً با اكراد هم طرف نشده و جنگ نمي‌كردند و چون اكراد بالاي دهي و آباديي آمده، ‌فرياد ايشان به شهر مي‌رسيد ماكوييها {مراد اطرافیان اقبال السلطنه است} از شهر سوار شده بيرون مي‌تاختند ولي از يك فرسخي شهر آن طرف‌تر نرفته و از همانجاها برمي‌گشتند.
و اما آقايان ايشان هم هر چند روزي با هزار تكبر وتجبر و منت گذاري و نانجيبي به معارف و وجوه بالا را در دارالحكومه جمع كرده و بعد از هزار منت مطالبة اعناه هم مي‌كردند و به تقريرات دلپذير بيان همي نمودند كه شما گمان كنيد اكراد اسماعيل آقا شما را چاپيده و غارت كرده پس بر ما بدهيد[200 الف] تا شما راحفظ كنيم وگرنه رفته و مي‌گذاريم تا شما را هم مثل اروميه و سلماس چاپيده غارت كنند . همين قدر دانسته بودند كه اهل اين مملكت از ترس اسماعيل آقا مجبورند كه به حضرات ملتجي شوند روز به روز بر مراتب نانجيبي و رذل طبعي افزوده و با كمال تشديد و تهديد پول طلبكاري همي كردندو هر يك در وقت رفتن توبرة بزرگي از ليره با خود ببردند. صد هزار تومان ماليات خوي را از ماليه و دخانيه و مواقل حتي بلديه، همه را گرفتند.
علاوه چند مرتبه از تبريز هم پول گزافي از دولت به خوي حمل كردند . با وجود اين ايلخاني هفده‌هزار تومان هم از دولت طلبكاري مي‌كرد چرا كه پنجاه نفر سواره راسيصد نفر حساب كرده از دولت مي‌گرفتند آقاي پاشاخان پسر محمد پاشاخان بيست سي نفر از رعيت خودش سرباز آورده و آن را يك دسته سرباز به ...{خوانده نشد} داده و با صاحب منصبان وافراد ماهي ششصد و پنجاه تومان مواجب گرفته همه را  صرف موارد غير مشروعه و عياشي همي كردند زيرا كه در همسايگي حقير بودند و شبها از صداي كمانچه و تار و دف و دايره ايشان خواب بر من حرام شده بود و عاقبت به واسطة حركات نامشروع به مرض سفليس كه كوفت معروف است مبتلا گرديد . با همه اينها دفيق قافله و شريك دزد هم تشريف داشتند.
اگر بخواهم تعديات ومظالم ايشان را تمام شرح كنم مثنوي هفتاد من كاغذ بود. از آنچه گفتيم و نوشتيم همه را قياس توان كرد چه نه از دولت ترسي و بيمي وملاحظه داشتند و نه از ملت شرمي وحيايي مي‌كردند . وحشيان كوه‌نشين ماكو{مراد اطرافیان اقبال السلطنه است} خود را مالك حكومت و فرمانفرمايي [200ب] مملكت ديده آنچه را كه مي‌توانستند فروگذاري نكردند و با اهل خوي كاري كردند كه بايد صد سال بعد از اين پدرها به اولادشان به عنوان وصيت سفارش كنند كه ديگر زير بار حكومت ماكويي {مراد اطرافیان اقبال السلطنه است}نروند و به آنها كمر نبندند.
بزرگ و صاحب اختيار ايشان كاكايون را كه دوايي است سمي چون به دماغ بكشند انسان را مست مي‌كند ولي به غايت سمي در دماغ خيلي مؤثر است . گويا اين دوا دوايي است كه روسها  و فرنگها در اجزاء خانه‌ها قدري از آن نگاه داشته و در بعضي امراض شديده بكار مي‌برند و نخودي از آن به چهار پنج تومان فروش مي‌شود . حالا آقايان ماكو آن را اسباب نشأء خود قرار داده و استعمال كرده مست مي‌شوند . پس آن شخص صاحب اختيار مست شده و مردمان محترم را بدون تقصيري و ملاحظه‌اي امر مي‌كرد در عين شدت زمستان در ميان حوض يخ انداخته و چوب بر سر و صورتش همي زدند.  حجاج ابن يوسف و عبيدالله زياد را از يادها بدر برده و مردم از خاطرها ببرند و رحم الله الينا من الاول همي‌گفتند . هر چند در مظالم و حركات سوء وناهنجاري و ستمكاري اين جماعت بدتر از شمر و يزيد گفته شود هنوز به هزار يك از صفات و حركات جنايت و شقاوت آيات حضرات كفايت نكند و زبان قلم هر چه در اين خصوص طغيان بنمايد به عشري از اعشار ناهنجاري ايشان حايز نتواند بود. عجب‌تر از  همه اينها آنكه بعضي از ظالمان عالم نماي مملكت هم پيشرفت كار و رياست با شريعتمدار خود را در حكومت ايشان يافته با حضرات دست به دست داده و مانند شريح قاضي [201 الف]‌ فتواي دولت و ملت را به ايشان داده و كارهاي ستم آميز خود را با مشاورت وسببيت اين قبيل اشخاص كه وجود ايشان همواره  از سم ناقع بيشتر در مزاج ملك و ملت توليد مفسده مي‌نمايند در مواقع اجراء مي‌گذارند و ايشان را نيز دستيار ومعاون كار خود قرار مي‌دادند به عبث نفرموده‌اند:‌«‌ اولئك اضر علي ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد ابن معاويه»‌ با اين همه ستمكاري و ناهنجاري كه ذكر كرديم آن عالمان سوء در منبر رفته در ميان جماعت كثيره از خداي نترسيده واز پيغمبر شرمي و آزرمي ناكرده به ايشان دعا همي‌كردند و مدح و ثنا همي گفتند. الا لعنه الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. و لنعم ما قبل:
و غير تقي يأمر الناس بالتقي                     طبيب يداوي الناس و هو عليل
 
[201 الف] از جمله حوادث و وقايع اسفناك و فجايع سوزناك ،‌قضية انتحار مرحوم سيف‌السلطنه خويي است كه در شهر ذي‌الحجه الحرام سال چهل ويكم هجري وقوع یافت.
مرحوم خداداد خان سيف السلطنه پسر مرحوم حاجي حيدرخان امير تومان درقزاقخانه به درجة نيابت امتياز گرفته و با عدة خود از نظامي‌ خوي در طرف سقز وبانه نزديك به سرحد سليمانيه مدتي متوقف بوده وچند ماهي در ميان چادر در آن صحراي گرم توقف داشتند . بعد از چند ماهي مدت وماموريت خود را خاتمه داده با عدة نظاميان خوي به ساوجبلاغ مراجعت كرده بودند . و چون محل مأموريت ايشان دور از آبادي و آب بوده و صحرايي بوده است پر از جانوارن موذي از مار و كژدم و رتيل و امثال اينها لهذا در آن مدت خيلي مورد زحمت و مشاق فوق الطاعة واقع شده، بعد از مراجعت به ساوجبلاغ گويا سيف السلطنه جوان ناكام از شدت رفتار و نامساعدتي تنگ آمده در شهر ذي‌الحجه‌الحرام 1341 روزي به قصد انتحار و اتلاف نفس محترمه خود بعد از معاودت از مشق نظامي و صرف نهار منزل خود را از كسان ديگر خالي كرده و در حجره را از داخل بر بسته و اولا با هفت تير گلوله‌اي بر تهي‌گاه خود زده و چون مي‌بيند كه به آن تيرگلوله از هاق نفس نشد، دو مرتيه با حالتي كه خون از وي جاري بوده از جا برخاسته و فرش اتاق را كنار كشيده و از تاقچه يك سيغار آورده صرف كرده ، ‌پس از صرف سيغار مجدداً در روي خاك دراز كشيده و از تاقچه تير بر گيجگاه خود خالي مي‌نمايد و فوراً سرش را پاشيده كرده و مقتول مي‌گردد.
و فرمانده نظاميان حاضر ساوجبلاغ  از قضيه مطلع شده با تمام عدة خود كه قريب هفتصد نفر بودند حاضر شده و جنازه را با احترام  تمام مشايعت كرده در مقابر امانت گذارده و به خاك سياه مي‌سپارندو تلگرافاً به خوي اخبار دادند، سه نفر از كسانش رفته،‌ جنازه را حمل به خوي كرده، در قبرستان شهانه در زير گنبدي كه مرحوم حبيب الله خان در آن مدفون است به خاك سياه سپردند. اين بنده كه قريب شصت سال از عمرم سپري شده تا به حال چنين حادثه خون آلود كه كسي  اين همه به قتل نفسه تشنه و مصر بوده باشد، نشنفته بودم عجب‌تر [اينكه] مرحوم حبيب الله خان صاحب همان گنبد هم خود را در عين عنفوان جواني با گلوله شش تير به قتل رسانيده بود و هر دو جوان ناكام زير يك گنبد جمع آمدند.
از جمله وقايع شهر ربيع‌الاول همين سنه 1342 يك هزار وسيصد وچهل و دو عين اعلاني را كه امير لشكر عبدالله خان اعلانردسمي داد مندرج مي‌نمائيم تا مطالبش ضمناً معلوم گردد .
اعلان- خوي، ‌سلماس حسن خان جليلوند،‌ مورخه 30 برج ميزان 1302 ابلاغيه نمره 1389 پس از جنگ اشرار خلخال در دربند مشكول با قواي نظامي و در هم شكستن شرارت آنها واشغال لانه و آشيانة شقاوتگري متردين مزبور به عده‌اي از بستگان و نزديكان رب النوع[211 ب] فتنه و فساد اميرالعشاير در محل واقعه دستگير و به محكمة عدالت نظامي جلب و در مقابل سيئات اعمال خود سرانة چندين سال ديوان حرب آنها را محكوم به نموده بود در روز بيست و پنجم برج جاري دوازده نفر از محكومين مزبور در تبريز به كيفر اعمال خود رسيده ، به دار عبرت مصلوب گرديدند . با ملاحظة‌ اينكه بر خلاف ماسبق ، خيانتكاران اين آب و خاك پي در پي به جزاي خود مي‌رسند . اشخاصي كه به پيرامون و گرد اينگونه عمليات مي‌گردند بايد به خوبي بدانند كه دست قدرت يگانه اولاد خلف و ناجي مملكت بندگان حضرت اشرف وزير جنگ و فرمانده كل قشون- دامت عظمته- و پنجة‌ آهنين قشون كه درظلّ توجهات و سرپرستي نموده ، راه سعادت و تعالي را براي آتيه مملكت مفتوح فرموده‌اند. بنابراين تصور نمي‌كند كه در ناحية ايالت آذربايجان يعني همان ناحية مهمي كه در زير توده‌هاي خاك فلاكت و بدبختي غرق و عنان اختيار به دست مقتضيات و وقت داده و دست بر روي دست گذارده مراحل حيات خود ومملكت را در روي تخته پاره‌اي پوسيده به دست امواج كوه پيكر سپرده ،‌ هر آن آشكارا معدوميت را معاينه در پيش چشم حسرت پردة خود ديده و فقط كف افسوس مي‌سودند،‌ دورة سيري را با تابش ضياء خوش بختي  امروزه مملکت با نظر دقت نگریسته و با افکار زور اندیشانه خود تعمق نموده باز در صدد تشبثاتي باشند  كه حكم عدالت نيز بالاخره گريبان اينان را به سياستگاه كشيده، به سزاي ندانم كاريشان برساند . الناس مجزيون باعمالهم ان كان  خيراً [‌فكان خيراً ] و ان كان اشراً فكان شراً.
امير لشكر شمال غرب و فرمانده قواي آذربايجان عبدالله طهماسبي.
 
از جملة‌ وقايع همين شهر ربيع الاول چهل و دوي هجري گرفتاري سردار ماكويي مرتضي قلي خان بوده
اصل گرفتاري مومي اليه كه مبني به تقصيرات بسياري است اين است كه اين شخص خودش كه بيشتر از شصت سال از مرحلة زندگاني را پيموده و پدرش تيمور پاشاخان به واسطة ضعف دولت مشيّده ايران همواره معتاد بودند بر اينكه با كمال خودسري و استقلال بدون مزاحمت احدي حكمراني آن صفحات را در كف اقتدار خود كرده  و فعال مايشاء و حاكم ما يريد بودند و هميشه با دولت متبوعه بعضي پولتيكهاي پوشيده را كه بي تحقيق  آنها بر همه كس واضح بود رفتار كرده و دولت چون ضعيف و ناتوان بوده با حضرات به طريق پرده‌كشي و مدارا رفتار كرده و همان پولتيكهاي لغو آنها را در محل قبول گذارده و از ايالت مثل ماكو  و مالياتش به مجرد اسمي بلا رسم قناعت كرده و اكتفاء‌[ 212 الف] به محض صورتي از اطاعت وفرمانبري همي كردند.
در زمان پدرش در سلطنت مرحوم ناصرالدين شاه كه باز دولت مختصر صورتي و قوه‌اي داشت مكرر اتفاق افتاد كه مامور وليعهد دولت يا ايالتي حوالة‌ مالياتي و براتي با خود برده و از تيمور پاشا خان پدرش هزار فحش وكلمات غير مربوطه شنيده ، عوض پول حرفهاي استماع كرده، ‌معاودت مي‌نمودند . باز دولت من باب صلاح وقت واينكه پا بر روي دم افعي نگذارند همه را با عفو و اغماض بسر برده و تعقيب حركات ناهنجار ايشان را نكرده واز ماليات ماكو غمض بصر همي نمودند. زيرا كه مسلم بود كه اگر مختصر سخت‌گيري كرده بودند لابداً سردار ماكو با عشاير عثمانلو وايران و روس اشارتي و در سر حد انقلاب و آشفتگي بزرگي فراهم كرده و دولت را به زحمت و خسارت فوق‌العاده‌اي بيم همي دادند به اصطلاح يك مرده گربه‌اي در ميان كرده و دولت را با يكي از اين دو دولت همسايه به جنگ مي‌انداختند. و راپورتهاي پي در پي مي‌داد كه عثماني از فلان سمت به خاك ايران تعدي كرده يا عشاير روس يا عسكر يكي از اينها تعدي نموده فتنه بر پا مي‌كردند من باب عطاي او را به لقاي او بخشيديم دولت به زبان حال مي‌گفت مرا به خير تو اميد نيست شر نرسان . و چون قضيه انقلابات مشروطه و آمدن روس خصوصا طغيان اسماعيل آقا كه يكي از نوكرهاي سردار بوده به وقوع رسيد بيشتر از پيشتر كابوس فتنه و خودسري و استقلال در كاخ صماخ سردار متمكن گرديده و خود را شايسته همه گونه استقلال و سلطنت همي ديد و دولت چه از جهت خزينه و دفينه و سلاح و قورخانه روز بروز خود را داراي قوت و توانايي  ديده و دولت را ضعيف ناتوان يافته ، چندان اعتنايي به دولت نداشت . و فقها اسمي كه من نوكر ايرانم باقي بود. در زمان روسها آن اسم را تغيير داده واز جانب روسها به لقب خان اسبسوا ملقب گرديد . يعني خان مستقل،‌ خان محض،‌ به عين امپراطور روسي وي را به عنوان خديو ماكو و خان اسسوا مكتوب مي‌كرد.
از اينجا القاي خيالات استقلال وطغيان را بر وي مي‌نمودند. سردار هم در كمال بي‌شرمي كاغذها وپاكتها را به عنوان خان اسبسوا چاپ كرده،‌بكار مي‌برد.
و در شب و لادت نحس نيكالاي در خوي و ماكو كه در تحت حكومت وي بود  جشن بزرگي بر پا نموده حتي در حكوم[212 ب] امير امجد ماكويي كه از جانب سردار حكومت خوي را داشت . مخصوصا سردار در ولايت امپراطور محض خوش آمد ايشان و اظهار بستگي به روس مبلغي  به جهت مصارف  جشن و مهماني مخارج فرستاده و دستور داده بود كه به تمامي در خانه‌ها و دكانها و كاروان‌سراها و بندرها ، بيرق الوان كه علامت روسي بود ، زده وسر شب چراغ بياويزند. منتها محض حفظ صورت ،‌جار زدند كه دو تا بيرق بزنيد يكي از ايران ديگري از روس منحوس . و جشن خيلي بزرگ بر پا كردند . باري گذاشته از همة‌ اينها چون نوبت سياست و انتظام  مملكت به حضرت وزير جنگ و عبدالله خان امير لشكر رسيد ،‌عده‌اي از قزاق به ماكو فرستاده و در آنجا هم مثل ساير جاها ادارة نظامي تشكيل داده و ماليات حضرات را گرفتند . اگر چه از خود سردار چيزي نگرفتند ولي از ديگر خوانين با سختي تمام ماليات سه چهار ساله را با قزاق گرفتند.
آقاي سردار كه عادت كردة استقلال و خود سري بود اين معني را بر نتافته ضمنا بناي گربه رقصاني و موشك دواني نهاده و عشاير ماكو را درخفيه به فتنه و فساد تحريك كرده، چندآنكه به فاصلة  قليلي دونفر قزاق را بي‌گناهي،‌ كردها كشتند. علاوه دو ماه قبل به امير لشكر راپورت داده كه دوازده هزار از قشون بالشويك به آراز كنار نزديكي سرحد غرب خودشان آمده،‌ امير  لشكر از استماع اين راپورت مضطرب شده،‌ هم به تهران اخبار داده و قوشون حركت دادند و هم خودشان در ظرف چند ساعتي با اوتوموبيل به خوي آمده و از  خوي هم در مدت قليلي خود را به ماكو رسانيده واز هر طرف به جلب قشون امر داده ،‌چون به ماكو رفتند  معلوم شد حقيقت نداشته و هيچ احدي به سر حد ايران نيامده . سردار را مسئول كردند چاره نديده تقصير را به گردن ميرعبدالله نام‌ نايب ‌الحكومة‌عرب انداخته كه من به جهت راپورت مير عبدالله راپورت داده‌ام . ميرعبدالله هم به گردن منشي خود انداخته،‌ واضح گرديد كه سردار از همان پولتيكهاي پوسيده بوده است بكار برده‌اند. دروغ بي فروغ است.
دوم اينكه به امير لشكر قول صريح داد كه مخارج راه شوسه مابين خوي و ماكو را من از كيسه خود مي‌دهم . امير لشكر هم به وزارت [213 ب] جنگ در تهران با كمال تشكر راپورت داده و مخصوص در آنجا فرستاده كه مصارف تعمير را ملاحظه كرده ومشغول ساختن بشوند. چون موقع پوب دادن رسيد سردار گفت من مي‌نويسم از دهات فعله و آدم بدهند .گفتند با فعله و آدم تعمير نتوان كرد ، هشتاد هزار تومان مصرف دارد . باري حرفش دروغ بر آمد و معلوم شد كه خالي بوده است . و فريبي به دولت مي‌زده است.
سيم اينكه: امروزها گويا متصل كاغذها به روساي عشاير نوشته بوده است  و آنها را به  طغيان دعوت كرده ، ايشان هم مخالفت دولت را روا نديده ، عين كاغذها را به امير لشكر فرستاده‌اند كه سردار ما را به طغيان وياغي‌گري تحريك مي‌نمايد  ولي چون ما قول صحيح به دولت داده‌ايم هرگز قبول نكرده و نمي‌كنيم . اين است عين مكاتيب وي را فرستاديم ملاحظه فرمائيد .چنانچه امير لشكر همين قضيه را اعلان كرده است.
باري چون نفاق و آشوب‌طلبي  سردار واضح وآشكار گرديده و پرده از روي كار بر افتاد . امير لشكر با اتومبيل از تبريز حركت كرده و در اواسط شهر ربيع الاول بغته در باخچاچيق به منزل سردار وارد شده و پس از ساعتي سردار را سوار درشكه كرده به جانب تبريز از راه خوي رهسپار كرده  و شبانه به خوي وارد شده شب را در نظاميه به صبح رسانيده ،‌ صبحي با شاهزاده ضياء الدوله از صاحب منصبان نظامي در اتوموبيل نشانيده روانة تبريز نمودند. و بعد از ورود به تبريز در قزاق توقيف كردند. و دو روز قبل  قريب هيجده بار شتر قورخانه  و پولهاي وي را كشيده به خوي آورده و به تبريز حمل كردند. از قرار تحقيق شنيدم هيجده صندوق آهني پول سفيد و چهار صندوق پول طلا از ليره و باشي آچيق  و امثال آنها  داشته است . علاوه  بر جواهرات كه چهار جعبه بوده است . همه را دولت ضبط كرده به تهران به خزينه روانه نمودند. از همة اينها بالاتر اينكه چون حضرات از قديم الايام از زمان جدشان ابراهيم سلطان از جانب نادرشاه افشار سرحددار بوده‌اند گويا در دست آنها سندي است در تعيين سرحد ايران و عثماني . و معلوم نيست كي عثمانيها فرصت يافته و با آن خانيها اين حدود را قرار داده‌اند . و از روي آن سند تمامي ماكو اكثري از خوي و اروميه به  جانب عثمانلو مي‌افتد. با وجودي كه هيج وقتي چنين حدودي معمول نبوده است . با همة اينها سردار بواسطة رغبتي كه از دولت پراكنده دارد ، مخصوصا عثمانلوها را به اين معني تحريك مي‌كرد . مخصوصا چيزي قبل از گرفتاري حاكم بايزيد و وان به ماكو آمده و چندي با سردار خلوت دانسته‌اند و در پيش روي مامور نظامي با حضرات گفته است كه من اگر به خاك شما بيايم مرا قبول مي‌كنيد . مي‌گويند با كمال امتنان پذيرايي مي‌نمائيم وانگهي به تحريك مومي اليه يك نفر ضابط قماندار با جمعي عسكر متمرد آمده ومطالبه تعيين حدود از روي جريدة درويش پاشا مي‌كردند . و سردار همه را با خدعه و دورويي و پريشاني حرف مي‌زده است. باري مقصودش اين بوده است كه دولت را ترسانيده و نگذارد قزاق ونظامي در حدود ماكو ملاحظه بنمايد.
و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر