تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو
و سردار ماكو در آذربايجان
( 6 )
4- هجوم اسماعیل آقا بر ساوجبلاغ (مهاباد)
[181 الف] در بیان هجوم بردن اسماعیل آقا بر ساوجبلاغ [مهاباد] و وقوع محاربه در آنجا فی ما بین ژاندارمری و اسماعیل آقا و اکراد ساوجبلاغ به تاریخ شهر صفر من شهور هذه السنه 1340 هجری
تفصیل مقال و توضیح حال به طریق ایجاز و اجمال اینکه در تاریخ مذکور که قریب یک هزار نفر از ژاندارمری و قزاق به ریاست ملک زاده تهرانی در محلی موسوم به ایندرقاش در خارج شهر ساوجبلاغ و برخی هم در داخل شهر اقامت کرده و صاخلوی بودند.
اولا ملک زاده در آن موقع با بعضی از رؤسای اکراد موافقت نکرده و چند نفر از آنها را گرفته تحت الحفظ به تبریز می فرستاد و این معنی اسباب انزجار و رنجیدگی اهالی می شود. گذشته از این نظامیان بر اهل و عیال اکراد دست تعدی دراز کرده و هتک اعراض می نمایند و ملک زاده نیز شب و روز مست و مخمور بوده و با لولیان کرد و گل رخان ساوجبلاغ و ساز و طنبور مشغول عیاشی بوده و غالبا روزها را در خواب و شب ها را در مجلس شراب می گذرانید. حتی از قراری که رئیس تلگراف خانه می گفته ساعتی که اسماعیل آقا هجوم کرده بود. باز ملک زاده در خواب بوده و کسی جسارت به بیدار کردنش نکرده، چندان که صدای توپ و تفنگ دشمن وی را از خواب خمار بیدار کرده بود. بدین سبب اهالی ساوچلاغ [ساوجبلاق] محرمانه عرض حالی به اسماعیل آقا نوشته و وی را به مدد و معاونت و استخلاص خودشان دعوت می نمایند. اسماعیل آقا که پیوسته منتظر چنین فرصتی می بود، به فوریت قشون خود را جمعآوری کرده و مانند سیل بر سر ساوجبلاغ هجوم می نماید و با تمام عجله و شتاب زدگی عازم آن صوب می شود و قبل از رسیدن او اکراد توطئه کرده، شبانه بنای مهمان کشی گذاشته و هر کسی با مهمان خود در آویخته و خون جمعی از ایشان را ریخته و بقیه هم با اکراد ساوجبلاغ هنگامه جنگ را گرم می نمایند و در بین محاربه اسماعیل آقا هم با لشکر گران خود را بر سر وقت آن خون گرفتگان می رساند.
ملک زاده بعد از مختصر زد و خوردی، چون خود را باخته بوده است بی جهت به قشون امر می کند که از اندرقاش که دامنه کوهی و سنگر محکمی بوده است کوچ کرده جنگ کنان داخل شهر ساوجبلاغ می شود و خود را از محل محکمی خارج کرده در محاصره سختی مبتلا می نمایند. آنوقت اکراد و عسکر دور ایشان را گرفته و شب را با حالت محاصره به سر برده، صبحی ملک زاده از غایت مرعوبیت خودداری نتوانسته و قشون را امر به تسلیم و خلع اسلحه می نماید. معلوم است وای بر حال کسی که به اسماعیل آقا تسلیم کرده و سلاح خود را مانند زنان از دست بدهد. بعد از خلع سلاح و حصول اطمینان بنا به خواهش اسماعیل آقا، ملک زاده خودش به آنها مشق داده و به صف و رده می نماید و چون بر صف می شوند اسماعیل آقا هم مشق می دهد. عسکرها مستر الیوز را از دو طرف بر ایشان بسته و چون برگ خزان همه را می ریزند و بعد از ریختن ایشان من باب احتیاط که کسی زنده نماند اظهار ندامت بسیار کرده و جار می زند هرکس از شما زنده است برخیزد که آقا به او انعام خواهد داد. جمعی از میان موتی بر پا شده و اظهار حیات می کنند. دوباره امر می کند که سرهای آنها را تمام به سنگ بکوبند و خود ملک زاده بدبخت نانجیب را هم نکشته، به سلماس آورده بعد از چند روزی پولی هم داده مرخص می نمایند و چنان معلوم است که وی را به وعده و وعید فریفته بوده است که تسلیم بکنند. همین که تسلیم کردند آنوقت به سزایشان رسانید و همه را کشت مگر جمعی که از اندرقاش داخل شهر نشده کناره کرده، با همان کوهها خود را به میاندوآب {قوشاچای} رسانیده بودند و نیز دو نفر از ژاندارمه به زیر توپ دخالت کرده و عسکرها حمایت کرده، آنها را نیز رها کرده بودند و به خوی نیز آمده بودند.
5- قتل و غارت نیروهای دولتی توسط سمیتقو
در بیان بقیه سوانح این سال به تقدیر ایزد متعال و اشتعال نائره جنگ و جدال
پس از وقوع قضیه فاجعه ساوجبلاغ و جسارتی که اسماعیل آقا نسبت به دولت متبوعه خویش به ظهور رسید، ناچار دولت در مقام تهیه قشون بر آمده و سردار ارشد قراجهداغی را برآن واداشتند که با قوای دفاعیه خود به مهم اسماعیل آقا بپردازند و چهل هزار تومان پول نقدا به جهت مصارف لازمه به مومی الیه بدادند. وی نیز با تمام جمعیت و قوای خود از سواره و پیاده حرکت کرده، در قریه صوفیان سان دیده بود. سه هزارو دویست نفر از سواره و پیاده از سان گذرانده بودند. پس به طسوج آمده و منتظر موقع حرکت بود لیکن بعضی از قوای مهاجمه را انتظار داشتند. و نیز در اوایل ربیعالاول همان سال هشتصد نفر ژاندارمری که از طهران آورده بودند با قورخانه کافی و تفنگهای انگلیسی به ریاست کاپیتان لاسین و لون بزع فرنگی سویئدی، به خوی با تمام ابهت و حشمت وارد آمدند. یکصد نفر سواره نظام و باقی پیاده نظام بودند و این عده در خوی توقف داشتند که ناگاه شبی به کاپتان مرقوم از جانب سردار ارشد خبر می رسد که اسماعیل آقا محض اینکه مابین قوه سردار ارشد را با قوای ژاندارمری خوی قطع کرده و خود فاصله بشود تا سوال و جواب این دو اردو با همدیگر منقطع گردد برخی از قوای خود را به صاخلوی در غلمانسرای و خاندام فرستاده که ایشان سرکریوه خرسک را گرفته و مابین دو لشکر فاصله ناطقه بشوند.
لهذا شبانه کاپتان جمعی کثیر از ژاندارمه را با جمعی کثیر از سواران اقا میر هدایت خویی به کریوهی خرسک فرستاده و در بالای ان کوه ما بین اکراد وژاندارمری که سنگر کرده بودند دو سه فقره در عرض سه روز جنگ سخت واقع گردید. زیرا که بالای گردنهی خرسک را اولاً[182 ب] ژاندارم متصرف شده و در سر قانلو {قانلی} دره که درهایست در غایت سختی ...{خوانده نشد} است در سنگها سنگر گرفته بودند که اسماعیل ﺁقا قریب سیصد نفر سواره را امر به هجوم داده و چون اکراد بر ﺁن سنگرهای محکم هجوم می کنند قشون دولت نیز با آتش مسترالیوزها در آتشباری مضایقه و خودداری نکرده مسترالیوزها را چندان آتش نمی کنند که کردها خیلی به نزدیک می رسند. آنگاه به امر مرحوم تورج میرزا که جوان رشیدی بود و در همین جنگ به قتل رسید –خدایش بیامرزاد- یک مرتبه سترالیوزها از چند طرف آتش باریده و جماعت ژاندارمری نیز شلیک می نمایند و جمعی کثیر از دشمن را به خاک هلاک ریخته، دو مرتبه اسماعیل آقا امر یورش و هجوم داده به همین قرار تلفیات بسیار داده و فرارمی نمایند. ولیکن روز سیم گویا ژاندارمری از مشاهده جنگهای سابق مرعوب شده و هم قدری تلفیات داده بودند. با وجود این که سه چهار برابر آن تلفیات بر کردها وارد شده باز یک مرتبه ژاندارمری از سیدتاجالدین برخاسته و به شهر مراجعت نمودند با وجودی که ظاهرا فاتح شده بودند گویا مرعوب شده بودند و خودشان معتقد بر این بودند که چون تفنگهای ما انگلیسی بود و مسترالیوزها هم غیر از همان فشنگ انگلیسی، فشنگ بر نمی داشتند، ترسیدیم که فشنگ ما تمام شده و آنگاه کار را بر ما تنگ گرفته و طعمه کردها بوده باشیم. بدین ملاحظه آمدیم که تفنگ سه تیر و پنج تیر از اهالی گرفته و این فشنگ انگلیسی را فقط به جهت مسترالیوزها ذخیره بنماییم. و همین طور هم کردند و پانصد قبضه تفنگ و دویست و پنجاه هزار فشنگ حکما و جبرا از اهالی جمع نمودند.
باالجمله بعد از آن که قشون دولت از سیدتاجالدین شبانه حرکت کردند کردها اطراف ده را گرفته بنای گلوله[183 الف] باری گذاشتند. اهالی سیدتاجالدین خود را در میان آتش سوزان دیده دست اهل و عیال و اطفال خود را گرفته و از همه چیز صرفنظر کرده، شبانه به جانب شهر کوچیده و کردها به ده آتش زده، آبادی را سوختند. و در آن روز آخر که اکراد به شدت بر ژاندارم هجوم کرده و قشون را به برخاستن ناچار کرده بودند چون درست بر ژاندارمه دست نیافتند، پس رو به جانب قزلجه{قیزیلجا} و تسوج گذاشته، میروند و در قزلجه قریب سیصد نفر از سرباز مرند فوج حاجی احمد خان صاخلوی بودند و چندان استعدادی نداشتهاند. اکراد بر آنها حمله کرده و جمعی از ایشان را تلف کرده و برخی را اسیر می گیرند. ولیکن خود حاجی احمد خان و پسرش از معرکه بیرون می شوند. آنگاه اکراد اموال توپچی و چهرهقان را نیز به غارت برده، روبه تسوج جلوریز می روند. گویا سردار ارشد از قضیه مسبوق شده قدغن می کند که کسی تیری خالی نکرده آنگاه که اکراد به باغات تسوج رسیده و در میان باغات می شوند، آنگاه به امر سردار از چند طرف با توپ و تفنگ ایشان را به عقب برگردانیده و سردار با قریب هشتصد نفر سوارشده اکراد را جنگ کنان تا جلوی غلمان سرای تعقیب کرده و از آنجا به محل خود برگردید. و آن روز هم از طرفین تلفات زیاد واقع شده بود گویا در نتیجه این جنگ قریب پانصد نفر از اکراد تلف شده و از عجم معلوم نشد که تلفیات چقدر بوده است. همین قدر که در نتیجه جنگ چند روزه و این همه تلفیات هیچ فایده و عائدای حاصل نشده و گردنه را باز اکراد متصرف گردیده فقط مثل سیدتاجالدین جایی که پناهگاه عمده و محلی به غایت محکم بود و به مثابه قلعه در خوی بود خراب شده و ما بین دو لشکر منقطع گردید و مقصود به حصول نپیوست.
و از حوادث و فجایع واقعه در شهر ربیعالثانی اینکه:
شبی یک نفر از صاحب منصبان ژاندارمه با دویست نفر ژاندارم و دو چرخه مسترالیوز که باصطلاح یک اسقادران {اسکادران} می گویند و چهل نفر از سواره خویی به سرکردگی سرتیپ خان خلف حاجی نصرت لشکر بدون اجازه کاپیتان لامین و لومبزع رئیس از خاندیزج حرکت کرده و به یستکان می روند به خیال اینکه بغتة هجوم کرده و یستکان را تاخت و تاز و غارت کنند. صبحی زود اطراف قریه را گرفته بنای آتش فشانی می گذارند و کسان اسماعیل آقا که در آنجا بودند گمان می کنند که قشون بسیاری آمده لهذا در اول امر پنهان شده بود بعد از اطلاع از عده قشون از ده بیرون شده اطراف را که همه کوه است گرفته بنای تیراندازی می گذارند و با تلفون خبر داده از سیلاب و غیره استعانت می نمایند، به فاصله قلیلی از سیلاب نیز جمعی از کرد و عسکر ملحق شده و به جنگ در می آیند در حالتی که اکراد کوهها را گرفته و ژاندارمه در محل پهن و گشادهای واقع بوده پس جمعی از ژاندارمه به گلوله اکراد به قتل رسیده و صاحب منصب هوا را پر دود یافته سوار اسب شده و فرار می نماید. و بیچاره ژاندارمه نابلد غریب را در میان شعله آتش می گذارد و آن صاحب منصب را بنده دیدم. جوانی بود ساده روی، خوش موی و خوش بوی، تن پرور، در معلم خانه های تهران با مشق یک دو، خود را دلخوش کرده و به جنگ اکراد و شکاک رشید و گرگان آدم خور آمده از آن نورسیدگان معلم خانه بود که صبح و شام را با صابون فرنگی خود را شستشو داده و از بوی عطر ایشان کوچه ها در عبور معطر می شود مانند عروسی که عازم حجله زفاف است، پیوسته در فکر تزیین سر و صورت بوده نه در خیال شجاعت و شهامت و لذا فورا فرار کرده ژاندارم پیاده به کجا فرار تواند کرد[184 الف]. جمعی را به انضمام دوچرخه مسترالیوز به کسان اسماعیل آقا تحویل داده بقیه السلف افتان و خیزان با کمال پریشانی خود را از آن معرکه و مهلکه نجات داده و برخی از ژاندارمری به واسطه نابلد بودن به درهها افتاده و از این دره به آن دره چندانکه با کردها تصادف کرده و اسير شدند . و بعضي در ميان درههاي عميق تو در تو افتاده در اين سنگها و دردهها، شكار حيوانات صحرايي شدند و آنها را كه اكراد به اسارت برده بودند،به نحوي اخت و عريان بدون ساتر با اندامي شكسته و صورتي مجروح خسته به نزد اسماعيل آقا برده بودند كه با آن همه سنگ دلي بر آنها ترحم كرده و لباس كهنه از پيراهن و زير جامه بر آنها پوشانيده و به هر يك خرج راهي هم داده مرخص كرده بود.
عجبتر اينكه در اين مدت سه سال كه چندين فقره قريب ده، دوازده مرتبه ما بين قشون دولت و اسماعيل جنگ اتفاق افتاده و در هيچ يك از اين موارد كثيره الشهدا بالله و رسوله قشون دولت روي موفقيت نديده و به خوش بختي نايل نشدهاند بلكه همواره اسير و تلفيات زياد داده و ...{خوانده نشد} توفيقي و عدم مساعدت باطني و بدبختي در وجنات حال دولتيان واضح و لايح بوده است.
و اين بنده اين را نميدانم مگر از اينكه مردم ايران خصوصا قشون دولتي روي دل از جانب حق بر تافته، ابدا مانند گذشتگان دلبستگي با خداي خود و اولياي الهي نداشته پيروي منكران و لامذهبان را مينمايند . اين است كه از ايشان سلب توفيق گرديده از خداوند مهربان خود خواهانيم كه بر ما بخشوده و ضعفاي اين ملت با به گناهكاري ظالمان و ستمكاران و طبيعي مسلكان نگردد و بزدي اين يك مشت بيچاره را به قدرت قاهره و بازوي تواناي خود از شر اين مرد شرير برهاند و انه علي ذلك قرير[185ب]
و ممكن است كه اين آثار بدبختي همه نتيجه آن خونهاي نا حق بوده باشد كه بي جهتي اشرار در ايران به خيالات واهيه و احتمالات سخیفه و اغراض فاسده خون چندين نفوس محترمه را بريختند البته در ميان اين همه مقتول اقلا يك نفر مرد خداپرست موحد بوده است كه اينها از اثر ريختن خون اوست. ولنعم ما قبل:
تا دل مرد خدا نآمد به درد هيچ قومي را خدا رسوا نكرد
در بيان محاربة واقعه في بيستم شهر ربيع الثاني
به تاريخ شب بيست و يكم شهر ربيعالثاني تمامي رؤساي قشون كه عبارت از لوبند رئيس ژاندارمه و سردار قراچه داغي و شجاعالدوله ماكويي پسر اقبال السلطنه سردار ماكو،سيف السلطنه رئيس سرباز خويي در قريه قوروق و تكلك اجتماع كرده و بناگذاري نموده ونقشة جنگ را قرار ميدهند كه سه ساعت از شب رفته قشون ماكويي از كرد و عجم با شجاعالدوله به سمت قراتپه و یستكان رفته و ژاندارمه از بالاي گردنه ملاجنيد و شوربلاغ و قوشون سردار ارشد هم از جانب گردنه خرسك هر سه دسته حركت كرده و هجوم كنند ونيز سردار ارشد چهارصد نفر از سوارة خود را به همراهي ژندارمه قرار داده كه آن جماعت پيوسته قله كوه را نگاه داري كنند مبادا كردها آمده بالا سر ژندارمه را بگيرند كه كار آنها را خراب و ضايع نمايند. پس با اين نقشه حركت كرده برفتند و از اول طليعة صبح صداي توپها به خوبي به شهر و اطراف شهر هميرسيد و تا دو ساعت به مغرب مانده صداي تفنگها هم ممتد بود آن وقت خبر رسيد كه هي زخمدار است كه از اردو ميكشند و يا تاشقه و درشكه به شهر حمل مينمايند. و معلوم گرديد كه بعد از آنكه هنگامة كار زار و جنگ توپ و تفنگ گرم شده اولا توپ اسماعيل آقا هم جواب بده توپ دولت بوده و بعد از آنكه محاربه شدت يافته و كسان اسماعيل آقا را از جلو بر داشتهاند[ 185 الف] . بالخصوص جماعت ارامنه كه مخصوصا دعوي طلب شده و لباس ژاندارم پوشيده قريب يك هزار نفر از دولت سلاح گرفته و به جنگ اسماعيل آقا آمده بودند و همه از اهالي خود سلماس و اروميه بودند و با كمال جديت به همراهي قشون سردار ارشد هنگامه جنگ را گرم كرده بودند و خود سردار ارشد پشت سر قشون بر قله بر آمده با دوربين نگاه كرده و مشغول فرماندهي بوده است. عده و استعداد اسماعيل آقا در نهايت كثرت شده و ساعت به ساعت ميافزايد چندانكه پيش جنگهاي سردار ارشد از جلو شكست يافته فرار مينمايد و خود سردار با قريب سيصد نفر در همان شته مشغول بوده است و چون كسان سردار حالت حاليه را خوب نديده ،هر چند اصرار ميكنند كه به محاصره نيفتاده ما نيز بر گرديم سردار ارشد ار فرار امتناع داشته، در اين بين بدبختانه تيري به سردار ارشد رسيده و در همان جا ميافتد و كسانش چون مردم چريك بودند به محض افتادن سردار به هم خورده و عقب جمعيت ايشان از انتظام افتاده و با وجودي كه قشون به دو فرسخي سلماس رسيده و در شرف غلبه بودهاند يك مرتبه كم كم از سنگرها بناي عقب نشيني ميگذارند و چون قشون سردار عقب نشسته آن وقت كردها با جسارت تمام به ژاندارمهها حمله كرده و بر بالا سر ايشان مسلط گرديده و دمار از روزگارشان بر ميآورند و تلفيات زياد ميدهند به حيثي كه ديگر عدة ژاندارمه پاشيده و به هم خورده ميشود و چند نفر از صاحب منصبان نيز كشته ميشوند.
باري همان شب، هم عدة قشون سردار به هم خورده و هم قشون ژاندارمه به شهر مراجعت كرده و همان شب را به خيال اينكه مبادا اسماعيل آقا ما را تعقيب كند از منتهاي مرعوبيت جنازة قتلاي خود را هم دفن نكرده همان طور در ميان صحرا طعمه وحوش و طيور گذاشته و از نصف شب با عجله تمام درشكههاي اهالي را هم عاريت كرده و روانه تبريز شدند و به مرند رفته از آنجا به شرفخانه مامور شده به آنجا رفته بودند و بعد از بيست روز اهالي پول داده و آن جنازهها را كشيده و آورده دفن كردند. در حالتي كه به حالت بد و ناخوشي افتاده بودند و حيوانات درنده آنها را [185 الف] متفرق و متلاشي كرده بودند.
و از جملة مقتولين آن جنگ شاهزاده تورج ميرزا و سلطان احد خان بودند كه يكي از اصفهان و ديگري از تهران بوده و نيز يك نفر صاحب منصب فوجي كشته شدند و ليكن بعد از وقوع اين حادثه كه اسباب غايت پريشاني گرديد.
همان شب مراجعت قشون كه بيست وسيم ربيعالثاني بود اين حقير در خواب ديدم كه در مكاني ايستادهام و سگ بزرگي كلفت ميخواهد به جانب حمله كند و من ميترسم از اين سگ، ولي در گردن زنجير كلفتي دارد . پس كسي آمده و ميخ طويلة بزرگي را كه در سر زنجير سك بوده بر زمين محكم كوفته و با من گفت كه ديگر نترس . اين سگ نتواند به تو آزار بكند و من اين خواب را به قضية اسماعيل آقا تعبير كرده و اميدوارم كه ديگر بعد از اين دست حق وي را از تعدي و شرارت ممنوع بدارد.
و از وقايع بعد از قتل سردار قراچه داغي اينكه چون دولت به سبب سوء حركات سابقه ارشد هميشه از وي خائف و بد گمان همي بودند در اين موقع فرصت را مغتنم شمرده بغة و بي خبرانه برادر ارشد سالار عشاير را با پسرش گرفته و قزاق فرستاده تمامي اسلحه و مهمات و توپهايي را كه ارشد به تدريج ضبط كرده بود بدست آورده به قورخانه تبريز حمل نمودند.
[188 الف] صورت مكتوبي كه اسماعيل آقا بعد از اين فتح اخیر و قتل سردار ارشد به اهالي خوي نوشته بود.
چون در اين جنگ آخرين كه ذكر شد اگر چه بنا بود كه قشون ماكو نيز از جانب قراتپه بر اكراد اسماعيل آقا حمله بی افکنند در آن موقع قشون ماكو موقع جنگ نديده و صلاح را در مداخله به آن محاربه نيافته ابدا اقدامي نکرده بودند وتفنگي و توپي از ايشان باز نشده بود چه اصلا مايل به محاربه با اسماعيل آقا و استيلاي دولت عليه نبوده و بازار آشفته را طالب بودند كه دولت وملت به حضرات محتاج و متملق بوده و خود فاعل مايشاء بوده باشند . اين است كه اسماعيل آقا اين فقره را حقيقته بر بيحميتي و نفاق آقاي سردار ماكو با دولت خود محمول داشته و بناي چاپلوسي و خصومت گذاشته با وجودي كه طبيعت و غيرت جناب سردار بر همگان معلوم است كه هرگز به اين حركات ناموس شكنانة اسماعيل آقا راضي نشده و غيرت اسلاميت وي را از قبول اينگونه حركات مانع و رادع است.
خلاصة،مضمون كتاب اينكه : « اهالي خوي : اگر چه پارهاي از حركات شنيعة شما ها مرا بر آن واميداشت كه به مجازات كاري با شماها اقدام كرده وشماها را به كيفر و سزاي اعمال برسانم زيرا كه تفنگ جمع كرده بدست ارمنيها داده و به جنگ اسلام فرستاديد.
حمد خداي را كه سردار ارشد را كه با من به جهت برادرم جعفر آقا خوني گري داشت به قتل رسانيده و به مقصود مأمول خود برسيدم و ژاندارمه را نيز چنانچه شايد وبايد مضمحل و محو ونابود نمودم ولي با همة اين حركات زشت شما كه با وجود آن حركات شما را در عوالم اسلاميت حظي و نصيبي باقي نبوده وخون ومال و عرض شما را مباح كرده است. از قراري كه به اين راپورت رسيده پسر آقاي اقبال السلطنه به خوي آمده و در خوي هستند . مادامي كه ايشان در خوي هستند. ممكن نيست كه از من نسبت به آن طرف هجومي و حملهاي صادر آيد. البته با كمال اطمينان مشغول كسب و كار خود باشيد. اسماعيل سمتقو.»
6- قتل و غارت ژاندارمها در تبريز بعد از شكست سمتقو
در بيان انقلابات واقعه در تبريز از جانب ژاندارم و وقوع محاربة ايشان با قزاق و غارت شدن بازار شهر تبريز
در اوايل شهر جمادي الثانيه همين سال سيصدو چهلم هجري بعد از اينكه قشون ژاندارمري كه از تهران آورده بودند از اسماعيل آقا شكست خودره و تلفيات زياد داده مابقي به شرفخانه مامور شدند گويا جماعت آشوب طلبان ايران بعد از حصول تمامي مقاصدشان و ضبط همة ادارات دولتي چنانچه منتهاي جديت [ 189 الف] و سعي و كوشش ايشان بود كه كليه ادارات و اختيارات بايد در قبضة اختيار و نفوذ ايشان شده فاعل ما يشاء و حاكم مايريد ايشان بوده باشد و به تمامي مقصود رسيده و همه را در تحت تصرف خودشان بر آوردند. باز گويا اشتهاي آقايان نشكسته و تشفي خاطر ايشان حاصل نشده بود جز اينكه در ايران نيز مسلك بالشويكي اظهار كرده و مثل روسها به يغماگري مردم مالا و جانا و عرضاً بپردازند و جز اين معني عطش باطني ايشان را كه از شدت حسادت با مردم با ثروت داشتند اطفاء نميكرده است و هميشه اين خيال فاسد در كمون خاطر آقايان به جوش و خروش آمده ومركوز گرديده بود و اين همه قتل نفوس ونهب اموال و خرابي بيوت قديمه و انداختن خاندانهاي قديم آقايان را سير نكرده، لاجرم عطش شديدي بر اظهار بالشويكي هم داشتند زيرا كه همه ترانهها بهانهها ديگر تمام شده بود به جز اين مسلك نو كه به زودي تقليداً از اشرار روس ياد گرفته بودند.
لهذا پيوسته در خلوات با همديگر در اين باب مذاكرات داشته و انتظار فرصتي را مينمودند در اين هنگام كه به دعواي اسماعيل آقا جماعت ژاندارمري و هم مسلكان آقايان به خوي آمده بودند با چند نفر از آقايان دموكرات خويي هم اين مطلب را در ميان گذاشته و توطئه مينمايند و وقت و قراردادي تعيين كرده بودند كه مطابق همان روزهاي جنگ بوده است. و اينكه در اثناي جنگ به مجرد دو روزه جنگ مختصري بهانه كرده و از سيد تاجالدين عقب نشيني كردند و پانصد قبضه تفنگ و دويست و پنجاه هزار فشنگ با آن همه شدت و حدت به همراهي چند نفري از امثال و طراريهاي خودشان از اهل خوي جمع آوري كردند همه من باب المقدمه بوده است كه در اين موقع ناچاري اهالي به همين بهانه كه فشنگ ما تمام شده قوه [189 ب] و استعداد و سلاح اهالي را از دستشان گرفته و آنگاه به مقصود خود نايل شوند. و اهل خوي را به عنوان اينكه شماها طرفدار اسماعيل آقا هستيد آقايان كاملا چاپيده و غارت بنمايند و آنچه را كه ميل خاطرشان است در حق اين يك مشت بيچارگان معمول بدارند. و گرنه دولتي كه از پايتخت بيست منزل ده قشون به محلي فرستاده است چگونه متصور است كه بدون تهية قورخانه و مهمات لازمه بفرستد. كه در دو روز فشنگ را تمام كرده و دست بسته بماند. وانگهي قريب يكصدبار شتر قورخانه كه با خود وارد خوي كرده بودند و عموم ديده بودند و اين همه قورخانه در مدت دو روز جنگ با سيصد، چهارصد نفر سواره كرد كه تمام نميشود .
وليكن آنچه به تحقيق رسيده اين است كه حضرات در اين خيال بودهاند ليكن اولا صورت و سطوت آقايان اقبال السلطنه و ثانيا سطوتي كه در اين محاربه از دشمن بديدند اين ...{خوانده نشد} حضرات را شديدا مرعوب و متوحش كرده بود كه ديگر نتوانستند در خوي به مقصود خود شروع نمايند و ترسيدن كه اگر اظهار كنند اهالي با ماكويي همدست شده ايشان را به خاتمه برسانند محو و نابود بكنند. اين است كه در اينجا قادر بر اظهار مافيالضمير خود نشده بودند ولي همان شب كه ميرفتند گفته بودند كه اهالي ما را آورده به كشتن بدادند شماها حاكم و محكوم همه طرفدار اسماعيل آقا هستيد و به اهالی دشنام و فحش ميگفتهاند .
باري با آن عطش باطني به شرفخانه برفتند. و از قراري كه شنفتم در آنجا هم چند نفر از رؤساي فرقه آمده با ايشان مذاكرات كرده و به محاصرة شهر تبريز و اظهار مطلب تحريص و تهييج نموده بودند. و شاهد بر اينكه سابقه داشته، در تهران هم بيشتر از اين از ژاندارمهها خلع اسلحه كرده بودند گويا دولت هم فهميده بودند.
باري در اين موقع [190 الف] كه عموم قواي دولت در ساوجبلاغ(مهاباد) با اسماعيل آقا به محاربه مأمور شده و در قوم باغي تبريز كه مركز قشون است چندان قوه و استعدادي باقي نمانده است. آقايان موقع را بسي مغتنم ديده و به بهانة اينكه وزير جنگ تازه حكم كرده كه اسامي خارجه از قبيل قزاق و ژاندارمري و امثال اينها از روي لشكر ايراني برداشته شده و سواره را به اسم سواره نظام و پياده را به پياده نظام ناميده، اسباب دويت و نفاق از بين قشون را داشته شود به همين بهانه اولا در شرفخانه شورش كرده و ده، بيست نفر از قزاق كه بودند بر آنها حمله كرده بعضي را كشته و بعضي سوار كشتي شده به دريا فرو ميروند.
ثانيا دو نفر معلم فرنگي خود را به واسطة اينكه ايشان را در اين موضوع تصديق و تصويب نميكردهاند كه لابين و لومبرغ بوده هر دو را حبس كرده وانگهي با طنطنه تمام رو به تبريز به حكم لاهوتي خان هجوم كرده، با توپخانه و قورخانه روانه ميشوند و عابرين راه را غالبا متعرض شده و فتنه جويي و آشوب مينمايند و بعضي را حبس کرده با خود محبوسا و مغلولا ميبرند.
پس از اينكه به شهر تبريز وارد ميشوند اولا : ايالت را گرفته، محبوس ميكنند كه به عوض خون شيخ (منظور شيخ محمد خياباني است كه قبل از آن در تبريز به شهادت رسیده بود) قصاص نمايند. ثانياً: انبارهاي ذخيره دولتي را شكسته و همه را فروخته، پول نقد ميكنند و ثالثا: از ماليه و دخانيه هر قدر ممكن بوده پول ميگيرند و رابعاً: جماعت دموكرات هم مسلح شده ضميمة ژاندارمري ميشوند خامساً: عموم اهالي را به سربازخانه دعوت كرده و در آن دعوت، نخست لاهوتي نطقي مشروح و مفصل كرده و اظهار مسلك بالشويك مينمايد و به شاه ايران دشنام داده و عكس لنين يهودي را از بغل در آورده و ميگويد: كه احمد شاه كيست؟ امروزه طرفدار رنجبر اين مرد است و بس [190 ب] . پس بايد به گفتة مرد عمل كرد و مملكت را به جمهوريت شناخت.
اهالي از استماع اين كلمات حيرت كرده و متحريند،به روي همديگر نگاه ميكنند. زيرا كه اين قبيل خيالات ابداً در قوه مصورة ايشان صورت نبسته و گرنه هرگز جمع نميشدند. از مشاهده اين حال سيد مهدي ناطق ماكويي بپا برخاسته و بنا ميكند نسبت به اهالي بد گفتن و دشنام دادن كه شماها غيرت و هميت نداريد و خون نداريد مگر شما نبوديد كه به سر شيخ گرد آمديد و بعد از كشته شدنش رفته، به گورش بريديد و اين قبيل دشنام بسيار ميگويد تا اهالي متفرق شده، ديگر جمع نميشوند.
بعد از همة اين اعمال آن وقت حضرات به سر خيابانها توپ كشيده و ژاندارمه قراول گذاشته و شهر را در محاصره مينمايند و از آن طرف اسماعيل خان رئيس قزاق آذربايجان فوراً به ساوجبلاغ تلگرافاً اخبار داده و با فوريت سه هزار نفر قزاق و تمامي سوارة خالو قربان لر به سر كردگي سرتيپ ظفر السلطنه به تبريز عازم شده و همان روز سيم شبانه ساعت سه خود را به قومباغي ميرسانند و چون جماعت دموكرات عموماً سلاح بر داشته و به همراهي و مساعدت ژاندارمه بر ميخيزند در مقابل آنها جماعت از اهل محله دوهچي و اميرخيز هم اسلحه بر خود راست كرده و به معاونت قزاق ميآيند.
شب سيم جنگ كه قزاق ساوجلاغ و جماعت خالو قربان لر نيز آمده و ملحق به قزاق ميشوند آن وقت بر حسب امر وزير جنگ قشون قزاق بدون امهال بر سنگرهاي ژاندارمه حمله و هجوم مينمايند و هر چند جمعي از قزاق تلف ميشود باز به امر رئيس قشون جاي كسري نفرات تلف شده را پر كرده و بر هجوم ميافزايد و به همين قرار تا سه مرتبه در هر مرتبه جمعي تلفيات داده و جاي كسر نفري را پر كرده و هجوم ميكنند در هجوم چهارم [191 الف] ديگر قزاق داخل سنگرهاي ژاندارمه شده و ناچار ايشان از سنگرها برخاسته، رو به فرار ميگذارند در اين موقع قزاق هم در تعقيب و اتلاف نفوس ژاندارمه خودداري نكرده جمع كثيري را هدف تير گلوله مينمايند و تلفيات بيرون از حد از طرف ژاندارمه واقع ميشود.
علاوه جمع كثيري از مردم شهر از زن و بچه هم درميانه هدف گلوله گرديده از جمله اطفال مدرسه را ،معلم و مدير مدرسه يا عمداً یا جهلاً در عين اشتداد تيراندازي از مدرسه مرخص و بيرون كرده ، بيچاره اطفال با آتش مستراليوز و تفنگها مصادف شده تقريباً نصف اطفال و معلم خانه از نحوست آن معلم جاهل فداكاري مينمايند.
و ليكن جماعتي از ژاندارمه در حين وقوع جنگ تحت بيرق حمايت دولت رفته و لباس قزاقي پوشيده ،داخل قزاقخانه شدند و بعضي هم از اول امر بر خلاف دولت تن در نداده و به قزاقخانه پيوستند وقدر قليلي با معيت لاهوتي و ميرمهدي ناطق ماكويي و دو سه نفر ديگر از اين اشخاص رو به نخجوان و خاك روسيه فرار كردند و در نتيجۀ آن جنگ تمامي دكاكين شهر تبريز را شكسته وغارت نمودند و آنان كه نخجوان فرار كردهاند مطابق اخبارات واصله به مجرد رسيدن، روس ايشان را خلع اسلحه كرده و باكمال فضاحت و رسوايي از طبخ صالدات، صبح و شام به آنها نيز غذا ميدهند . ولي ميليونها پول دولت و ملت را به غارت ببردند وبخورند – اصلح الله كل فاسد من امور المسلمين – بقول شاعر:
مقصود من نه قهوه و نه قهوه خانه در ديدار يار او چون هامي بونلار بهانهدور
و نيز از جملۀ واقعات اينكه:
اكراد ميلان از قبيل هوسه آقا وپسرانش و سلطان آقا كه در سربند مرز قطور واقع شدهاند [ 191 ب] امسال حسب الامر اسماعيل آقا نهر آب شهر را مانع شده و مدت يكماه بيشتر است كه آب قطور شهر را به كلي مسدود كرده و نميگذارند قطرهاي آب يا به زراعت آورده يا به شهر آورند . تا بعد از اين ، كار اين مملكت به كجا رسيده و چگونه خواهد بود ومجددا به دهات اعلان دادند كه هر كس تابع امر اسماعيل آقا بوده هم به زراعتش آب داده و هم محافصت مال و دوايش بر عهده ما است و اگر متابعت نكنند هم مالش به غارت رفته وهم زراعتش را خشكانيده و به جانش ابقا نخواهيم كرد ولي هر كس تابع شود بايد بهرۀ اربابي و ديواني را به ما بپردازد تا مال و جانش محفوظ باشد.
دربيان بعضي از سوانح امسال مطابق شهر شوال:
بعد از قتل سردار قراچه داغي و متفرق شدن قشون چريك كه با وي بودند مجددا دولت در تهيه لشكر وجمع آوري قشون به مقام جديت بر آمده و به خوبي دانستند كه آقاي مخبرالسلطنه اين موضوع را در نظر دولتيان يك امري سهل وانمود كرده ولي بر خلاف اظهارات ايالت آذربايجان، معلوم گرديد كه اين كار بيرون از اهميت نبوده و دولت ناچار است كه در اين موقع قواي مدافعۀ را جمع آوري كرده و در قبال دشمن با تمام قوا به جنگ بر آيند و با اين موشك دوانيها دشمن قوي پنجه مسخر نخواهد شد . لاجرم در سمت مياندوآب (قوشاچاي) و صاين قلعه و سانجود (روستای در اطراف شهر صائین قلعه)، اردويي نظامي تشكيل داده ومنتظر وصول شعبات قشون از هر طرف بودند و خالو قربان لرهم با عده وعدد خود در خارج مياندوآب بود . در اين موقع اسماعيل آقا اظهار جلادتي كرده و عمر آقا و شيخ طاهر را با لشكري مكمل بر سر اردو به رسم شبيخون فرستاده، پس قشون مذكور چون ] 193 الف] از ساوجبلاغ بيرون ميآيند، خالو قربان نيز موقع فرصت را از دست نداد، فورا با عدۀ خود به ساوجبلاغ هجوم آورده و با مختصر زد وخوردي جمع قليلي را كه از اكراد اسماعيل آقا صاخلوي بوده ند بيرون كرده و خود داخل ميشوند.
در اين بين عمر آقا با جمعيت خود به اردوي دولتي كه در دهات متفرق بودند بر خورده و اردو را بعد از تلفيات عقب رانده و بلكه متفرق كره وتا سونقور( سنقر) كه سه منزلي كرمانشاه است آن صفحات را تاخت وتاز كرده مراجعت مينمايند . و آنگاه مجددا به ساوجبلاغ، هجوم کرده و خالوقربان كه به خيال اينكه البته پشت سرش از جانب دولت كمك و توپخانه به ساوجلاغ خواهد رسيد وبه جهت تفرق و اختلال اردوي دولتي از مامول خود مايوس مانده، آن وقت از جلو هجوم اكراد تحمل نياورده و بعد از تلفيات بسيار خودش هم به معرض قتل وهلاكت بر آمد و حقيقة قتل اين جوان رشيد جسور اسباب تاسف عموميگرديد . و اين خالو قربان اولا سردار لشكر ميرزاكوچك خان جنگلي بوده وقريب دو هزار نفر تفنگچي رشيد جنگي داشته در اين اواخر دولت وي را با مواعيد بسيار نويد داده واز كوچك خان جدا شده به دولت پيوست و محض اينكه در قبال آن همه خيانت و تقصيرات كه نسبت به دولت متبوعهاش از وي صادر شده بود اظهار مودتي به دولت بنمايد پس با عده وعدد خود دعوي طلب شده به جنگ اسماعيل آقا بر آمده وآخر كارش به اينجا رسيد كه مذكور نوديم . و اگر چه تا به حال در هر موقع موفقيت با اسماعيل آقا بوده ولي در اين ماه حمد خداي را كه در دو سه فقره جنگ و طرفيت واقع شده كه در اينها غلبه و استيلا با دولت بوده يكي در قريه رهال باسيف السلطنه واقع شد وقريب سي نفر از دشمن به قتل رسيده وديگري در سكمن آباد در قريه قورديك و كلوانس وهر دو فقره بحمدالله غلبه و موفقيت با دولت بوده ودر هر يك از جانب اكراد تلفيات بسيار داده شده. اميد است كه همان واقعه حقير صدق بوده وبعد از اين ديگر آخر كار اسماعيل آقا بوده باشد چنانچه تفصيل خواب خود را سابقا با تاريخش ذكر نمودهايم و محققا در اين دو فقره جنگ در يكي بيست وپنج نفر [192 ب] و در ديگري كه در سكمن آباد چند روز قبل در همين شهر ذي قعده واقع شده بيستوهشت نفر محققا از ايشان مقتول شده و جنازهها را هم نتوانستند ببرند و تفنگ و اسبهايشان را هم قشون اغتنام نمودهاند . و مخصوصا در جنگ قورديك دو نفر از سرداران معروف ايشان کشته شده است زیرا که اولاً لباس و رخت های ایشان وانگهی انگشتری الماس پر قیمت در دست داشتهاند كه دليل بر شخصيت ورياست ايشان بوده و هكذا اسبهايشان نيز امتياز تمام داشتند . والحمداللهرب العالمين كه ديگر بعد از رؤيت آن منام كه حقير در بيستوسيم ربيعالثاني ديدم و به قضيه اسماعيل آقا و رفع آن ملعون تعبير كردم روز به روز اسباب ذلت وشكست ايشان فراهم آمده و يدغيبي الهي كاملا قدرت نمايي نموده تا معلوم گردد كه رشتۀ امور همه در دست حق و اولياي حق است . لاغير . به خواجه نظامي:
خدا كشتي آنجا كه خواهد برد اگر ناخدا جامه بر تن درد
7- شكست و فرار اسماعيل سمتيقو
در بيان عاقبت احوال وخامت مال اسماعيل آقا و غلبۀ لشكر نصرت اثر دولتي وفراري ومتواري شدن وي و كسانش.
بعد از وقوع سانحۀقتل سردار ارشد قراجهداغي وتفرقه اردوي ارشد و ژاندارمري چنانچه تفصيلا سبق ذكر بيافت . يگانه مشير دولت ابد آيت سردار سپه رضاخان پالاندوز(این تعریفهای مولف از رضا خان میرپنج قبل از وقوع آن همه جنایات از رف رضا خان می بادش که در تاریخ ثبت است چه این حوادث که مولف ذکر کردهف هنوز اوایل کار رضاخان بوده و او خود را به عنوان منجی ملت قلمداد می کرد و بعدا معلوم شد که او نیز سر در آخور بیگانه دارد) مهاجر وزير جنگ كه مردي است جنگ آموخته و از اول عمر در قزاقخانه خدمتها كرده و شهامت و شجاعت را باقوۀ عقل و خرسندي و جسارت توأم داشت بر حسب اقتضاي وقت دولت را نظامي كرده ، آن گاه به قانون قوۀ نظامي از هر طرف ايران به احضار لشكر نظامي حاضر خود فرمان بداد وقرار بداد كه يك نفر چريك داخل قشون نظامي دولت نشود، پس تا شهر ذي حجةالحرام 1340 از طرف متواليا لشكر سواره نظام وپياده نظام به تبريز وشرفخانه جمع همي شدند چنانچه قريب بيست هزار نفر لشكر مكمل نظامي به سركردگي والاحضرت امان الله میرزا نايب اول وزرات جنگ وآقاي ظفر الدوله مراغهاي ونصير ديوان قراگوزلوي همداني و سرهنگ کلبعلي خان نخجواني وامثال ايشان با مهمات شاهان وقورخانۀ بي پايان هم در شرفخانه و هم در طسوج و دهات انزاب جمع آمده بودند پس از تكميل قواي حربيه در شهر ذيالحجةالحرام همي سال فرخنده فال چهلم هجري از جانب وزارت حربيه واركان حرب به شروع جنگ اشارت شده و لشكر قيامت اثر با توپهاي قوي پيكر فوج فوج و دسته به دسته حركت كرده [193 ب] با قريب شصت هفتاد عراده توپ بزرگ و چندين چرخه مستراليوز وتمامي لوازمات و مهمات عسكريه حتي برنج و روغن و قند وچاي بر شترها بار كرده ،پشت سرلشكر ظفر اثر مطابق اواسط شهر ذي الحجة الحرام لشكر دولتي مانند درياي طوفانزاي فوجا بعد فوج چون توالي امواج بحريه كه موجا بعد موج در حركت آيد از مراكز خود رو به سلماس هجوم آور شده وحقيقة از جنبش نفوس تشكيل صورت دريايي كرده همي آمدند تا در جلوي قريه شكريازي با اكراد شكاك و عبدوي كه به جلوگيري نشسته بودند ، روبرو شدند وهنگامه جنگ مسلم گرم گرديد . اسماعيل آقا به خيال اينكه همان لشكرهاي اولي واقدامات گذشته است كه جمعي قليل مركب از نظامي و چريك را به سوي وي حركت ميدادند .پس دشمن هم باتمام قواي خود بر آنها بر آمده ومتهورانه هجومي كرده ، متفرق مي نمودند، باز به همان خيال خام فوجي عمده از قشون خويش را مركب از اكراد وعسکر {کرد}عثماني به جلو قشون دولتي فرستاده و خود برمرتبۀ بلندي رفته، دوربين بر دست گرفته ودستگاه هموار و چاي حاضر كرده ، با كمال قوت قلب و اطمينان تماشاكنان منتظر نشسته بوده است . و چون اكراد با فوج پيشين از قزاق مقابله مينمايند ،دعوا چندان سخت بوده كه كرد و قزاق دست از تفنگ بر داشته ، بر روي هم ريخته و باشمشير و قمه شاتقه باهم آويخته كه در اين بين فوج عقبي از قزاق به سرعت تمام خود ار به ايشان رسانيده و كردها ضعف پيدا كرده و بر قوۀ قزاق ميافزايد ، چون كردها عاقبت كار خويش را وخيم ديده ودانستند كه لشكر فوج پي فوج خواهد رسيد بعد از تلفيات بسيار شكست يافته رو به فرار ميگذارند و قشون اسماعيل آقا هم اگر چه متواليا و دسته به دسته به كمك همديگر ميرسند ولي نقشه جنگ آن روزي را دگرگون ديده و جولگۀ سلماس را نمونه از عرصات محشر ميبينند .چه بر خلاف جنگهاي گذشته توپهاي دشمن كوب از چندين نقطه آتش فشاني همي كرد چندآنكه در خوي به خوبي صداي توپها شنفته ميشد.
به عقيده اين بنده در ظرف هر دقيقهاي كه شصت ثانيه باشد محققا يكصد و پنجاه تير ، بلكه دويست تير توپ بزرگ از هر طرف خالي ميشد . علاوه بر مستراليوزها كه صداي آنها را در خوي نميشنفتيم و بعد مسافت وكوهها مانع بود. و كردها هيچوقتي چنين جنگ دولتي را نديده بودند بعضي توپها را به اثري سه چهار توپ متصل به هم و پششت هم اتصالا خالي ميكردند . باري در آن اثنا كه اكراد رو به فرا گذارده توپچيهاي زبر دست ده پانزده چرخه مستراليوز را به قرار پاتري پشت هم گذاشته يك مرتبه آتش نشاني كرده و از اين جهت عدة كثيري از عسكر و اكراد بر روي خاك ريخته بودند. اكراد بعد از اين شكست فاحش ديگر محل اقامت و توقف نيافته غالبا كرد به چهريق فرار ميكنند .
ونيز از جملة وقايع همان روز اين بود كه از جانب خوي نيز شجاع الدوله پسر سردار با حاجي احمدخان مرندي و جمعي از قشون ماكو و سرباز مرند هم رو به قراتپه رفته اما شجاع الدوله خود و كسانش از شعبانلو و آن طرفها پيشتر نرفته و از همانجاها با دوربين مشغول تماشاگري بودند . و حاجي احمدخان را باقريب سي چهل نفر از قزاق به همان كوهي كه مشرف به شكريازي است بالاي ملاجنيد و شوربلاغ و سيدتاجالدين فرستاده و از آنجا به كردها تير اندازي همي كردند كه ناگاه دسته بزرگي از اكراد كه گويا كسان هوسه آقا ميلان بوده از اين طرف بغته از كمين غدر بر آمده و پشت سر ايشان را گرفته و نزديك بوده است كه سرباز و قزاق را در ميان محاصره كرده و دمار از روزگار شان بر آورند و چند نفر از سربازهاي مرند را هم به اسير ميگيرند كه ناگاه صاحب منصباني كه در بالاي شكريازي مشغول تيراندازي بودند اين معني را با دوربين معاينه كرده و يك پاتري توپ راكه عبارت از چهار چرخه توپ بزرگ بوده روي به آن جانب كرده و به نحوي شليك مينمايند كه كردها يك مرتبه خود را در محاصره گلولة متوالي توپ يافته وتا يك ربع ساعت هر چند ميخواستهاند فرار كنند گلولههاي توپ دورادور ايشان را به چهار حصار كرده ، نميگذاشته است كه فرار نمايند.
بالاخره جمعي را به تلف داده و بقيه خود را از آن مهلكه به در مينمايد ولي در اين جنگ بلا اغراق يك تير تفنگ از جانب شجاع الدوله و كسانش خالي نشده بود چنانچه همواره داب وديدن آقايان ماكوييها بر اين بود . و لهذا از كرد و عجم از ايشان يك نفر هم كشته نشده است.
باري آن روز را قزاقهاي جنگي جسور ايراني - حفظهم الله تعالي عن طوارق الزمان وايدهم بتابيداته في كل حين و اوان - نهايت شجاعت وجسارت اظهار كرده بودند و همان سموار (سماور) اسماعيل آقا را كه بالاي تپه گذاشته بود، نزديك به غروب آفتاب چون عكس شعشعة آفتاب بر سموار برنجين پرتو انداخته و از دور همچون ستارهاي ميدرخشيد و توپچي زبردست به مجرد رويت ، نشانه گلوله توپش كرده، يك مرتبه اسماعيل آقا ديد كه سموار و دستگاهش همه با گلولة توپ در هوا متلاشي و متجزي گرديد پس در آنجا درنگ نياورده رو به چهريق فرار ميكنند.
و نيز از وقايع اينكه در حالتيكه همان روز عمرآقاي كرد سردار اسماعيل آقا جمع كثيري از اكراد در قصبة سلماس مشغول نعل زني اسبان بودند كه يك مرتبه پنجاه شصت نفر قزاق در تمام جسارت و بيباكي ركاب كشيده وهلهله كنان و نعره زنان وارد قصبه ميشود به مجرد استماع اين خبر عمرآقا از آن دروازة كهنه شهر باكسان خود دركمال عجله فرار مينمايند . و از جمله سوانح اينكه قريب پانصد نفر سوارة شكاك بر بالاي كوه سيلاب سنگر كرده نشسته بودند رئيس قزاق ايشان رامعاينه كرده واز جانب چيچك دويست نفر سوارة قزاق اولا ركاب كشيده و تا دامنة كوه جلوريز آمده آنجا همگي به قانون نظامي يك مرتبه از اسبها فرو ريخته و به سنگر رفته مشغول جنگ ميشوند. مدتي بعد باز رئيس فرمان داده ،سوار شده و جلوريز مانند عقاب تيزپر خود را بر بالاي كوه رسانيده و كردها را از سنگرهاي خود فرو ميريزند.
بالجمله آن روز قشون دولتي چنان جنگ مردانه و جسورانه بكردند كه اسماعيل آقا ناچار شده، تمامي جولگه (جلگه)سلماس را از كسان خود خالي كرده و همگي به جانب چهريق فرار كردند بلكه از قرار معلوم آنجا هم تجمل وتاب نياوره ،و و خويشتن را با صاري داش كه نه{؟} فرسخ از چهريق بالاتر و در حدود عثماني وصوماي واقع شده و جاي بسيار سختي است كشيدند و فرداي آن روز چون قشون به جانب چهريق تهاجم نمودند غير از دهات خالي از سكنه و چهريق خالي از نفوس چيزي نيافتند و چند عراده توپ و قدري توپ شرنبيل پيدا كرده بودند كه آنها را هم در زير حوض آب انباري محكم ساخته و در آن جا كه هيچ به خيال نميرسيد مخفي و پنهان كرده بودند . حتي غله وحيوانات و اثاث البيت همه را كشيده برده بودند . پس قشون آن دهات را كلا سوخته و محل قلعه و عمارت چهريق را به نحوي ويران كرده بودند كه هرگز اثر عمارتي در آنجا نگذاشتهاند حتي خاك اين جانب دره را بالتمام كنده و به آن طرف تسويه كرده همه را از زمين هموار بكردند كانه ابدا در آنجاها عمارتي و قلعهاي نبوده است. « فقطع دابر القوم الذين كفروا و قيل الحمدلله رب العالمين.»
و بعد از چند روز قشون به صاريداش هجوم كرده و معلوم گرديد كه اسماعيل آقا باتمام ايل و عشيرت و خانه و لانهاش به داردره كه در خاك عثماني و نزديك سرايه بوده است منتقل گرديده و از قراري كه ميگويند درة مزبور چالي است كه ميان كوههاي بسيار بلند واقع شده و جنگل بسيار بزرگي در آن ميان است كه در عين تابستان هم آنجا از سردي هوا زيست كردن مشكل ميباشد . و بعد از آنكه بر آن دره پناهنده شده اولا كردهاي هرتوشي كه ايل و عشيرت بزرگي است شبي به سر وقتش آمده بعد از جنگ بسيار و تلفيات تمامي اسبها و قاطرها و شترهايش را ، ايشان كشيده برده بودند و بعد از ايشان ايل خودش جماعت عبدويها بر وي عاق شد و هر چه مواش و دواب و غير ذلك داشته است غارت كرده با خود به ايران بر گشته آمدهاند.
مرتبة سيم عثمانيها بر وي كمين كرده و صبحي بر سر وقتش با عسكر بسيار آمده و وي را در محاصره انداخته اولا چند نفر از كسانش را كشتند [ 195 الف] كه از جمله باورد نام از كسان زبردست و رشيد بوده به قتل رسيده و زن جوان صاحب جمالش جواهر خانم دختر حسين آقاي تكورلو كه از جمله زنان نامدار وجميلة كرد بوده است وي را نيز كشته و به جهت بعضي انگشترهاي پر قيمت كه در انگشتانش بوده،عسكر فرصت نيافته با عجله دستش را كه دستي نازنين بوده است از زند بريده بودند.
از قراري كه شنيدم گويا جواهر خانم اولا زخمدار شده ولي هنوز نمرده بود پس به عسكرها التجائ و التماس مينمايد كه اين زخم مرا نميكشد، شما مرا با خود به وان ببريد آنجا من معالجه كرده و زنده ميشوم . عسكر اعتنا نكرده وي را ميكشد آنگاه انگشترهاي قيمتياش الماس وياقوت وفيروزه را در انگشتانش مشاهده كرده چون فرصت تنگ بوده لاجرم انگشتانش را بريده و با خود ميبرند. و پسر نه، ده سالهاش خسرو آقا را كه از همين جواهر خانم بوده و حقيقه تمامي علاقهاش با وي بوده اسير كرده به آنكارا ميبرند.
شنيدم بعد از وقوع اين تفصيلات كه هم هفت بار قاطر ليرهاش را عينا برده و هم زن و پسر و كسانش از دست رفته بود، خود و برادرش احمد آقا و دو نفر از كسانش آمده بر روي سنگي مينشيند و كلاه خود را بر زمين زده ،مدتي با صداي بلند ،هاي هاي گريه ميكرده است. چنانچه صدايش به كوه و دشت پيچيده بوده است تا بعد از آن قضاي الهي در حقش چه اقتضا بنمايد و نعم ما قيل: تيغ حق بورران دير اي جان گئج كَسر، كارلي كَسر.
حمد خداي را كه تعبير واقعه حقير چنانچه سابقا ذكر شده عينا به منصة ظهور و شهود بر آمد.
ديدي كه خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد كه شب را سحر كند
8- برخي اوصاف وخونريزي و ظالمانه سميتقو
[ حاشيه 15 ب] دربيان بعضي از اخلاق و اطوار اسماعيل آقا
مخفي نمايد كه اسماعيل آقا چندان اعتقادي به دين و مذهب نداشت و هر چند پيش آيد خوش آيد ميبود . عدد ازدواجش از كرد و شيعه از ده گذشته بود . با وجودي كه اهل سنت شيعه را حرام ميدانند و زوجة دائمي را هم بالاتفاق بينالمسلمين از چهار نفر تزويج نتوان كرد با [اين] وجود چون ملاحظة حلال و حرامي نداشت ، اين همه تزويج كرده بود.
بيرحمي و قساوت قلبش به درجهاي بود كه مكرر دست مردم را روي كنده سنگي نهاده و با قمه ميزند كه دست از بازو جدا شده ميافتاد و يكي از رؤساي كرد در كمرش فشنگ كم بود و جاي فشنگ در فشنگليك خالي بوده، حكم كرد ، انگشتان وي را بريده به عوض فشنگ در فشنگليك فرو بردند.
هنگامي كه بالاي قرهقشلاق هجوم ميكرد عموم اهالي سلماس در بيرون قصبه بر سر راهش ايستاده و چون با طنطنه و كبكبه به آنجا ميرسد تمامي اهالي از علما ورعيت با كمال ذلت از وي به مقام تقاضا وخواهش بر ميآيندكه بلكه باز خون [حاشيه 195 الف] اهل قراقشلاق گذشته از آن هجوم صرف نظر بنمايد . بعد از چندين عجز و الحاح گويا قدري پيش آمده و ميخواسته كه شفاعت ايشان را به موقع قبول بگذارد كه سراجالدين نامي از خليفههاي اكراد در جلو آمده و ميگويد كه مگر شما در مباح بودن خون اهل قراقشلاق شكي داريد. اينك يك لولحين [آفتابه] از خون ايشان حاضر كنند تا من با آن خون وضو ساخته و نماز كنم . و بدين وسيله تقرب به حضرت بينياز بنمايم . از اين تقريرات آن ولدالزنا ، اسماعيل آقا بدتر از بدتر با شدت هر چه تمامتر رو به جنگ اهل قرهقشلاق ميگذارد و بعد از آنكه بر آنها مستولي شدند مردمان جنگي و تفنگچي ايشان از ده بيرون ، رو به طسوج و بعضي به جزيرهاي كه در ميان درياست ميروند . باقي مردمان عاجز ضعيف از پير و اطفال كه ميمانند همه را به قتل رسانيده و زنهاي ايشان را به عشيرات به اسيري تقسيم مينمايند.
و در جنگ با ژندارمريها جمعي از سادات سيد تاجالدين را به اسيري به وردان ميبرند پس به حكم اسماعيل آقا همه را در ميان خانه حبس كرده و امر[ حاشيه 194 ب] ميكند كه آتش در اين خانه زده همه را بسوزانيد.
اهالي وردان از زن و مرد بر پاي آن ناجوانمرد خود را انداخته، ناله و شيون بر ميدارند كه اين سادات صحيح النسب را اگر در اين آبادي بسوزانيد البته از آن صدمة بزرگي بر اين ده خواهد رسيد. با وجود اين حرامزاده پذيرفتار نشده و آتش در آن خانه افروخته بودند ليكه دو سه نفر از اكراد بيمهابا خود را در ميان آن آتش سوزان انداخته و سيدها را در بغل گرفته از آتش به در آوردند.
حقيقتا به وحشيگري چنگیز زمان خود بود كه خداوند رئوف مساعدتش نكرده مردم را از سرش آسوده فرمود . و قضية از سنگ انداختن مرحوم جهانگير ميرزا را با ده نفر قزاق سابقا تفصيلا ذكر نمودهايم . و قريب سيصد چهار صد نقر از ژاندارمه را در قضيه جنگ ساوجبلاغ كه با ملكزاده تسليم شده بوندن همه را در يك آن با آتش مستراليوز محو و نابود ساخت. و سرهاي بعضي از مجروحين راكه هنوز نمرده بوندن به امر آن ظالم غدار با سنگ بكوفتند . اگر چنانچه خدا نكرده وي به ايران مستولي شده بود هر آينه كارها [ حاشيه 194 الف] ميكرد كه محققا چنگیز و نمرود ميشد . زيرا كه با همه بياعتقادي اين مرد عصبيتي جاهلانه داشت و عداوت و خصومتي با غير كرد در دلش جابگير بود كه هرگز تصور وتعقل نتوان كرد . هر چند مردم غير كرد را ذليلتر و زبونتر ميديد حالتش خوشتر و دلشادتر ميبود .
جمعي از عسكر{کرد} عثماني را در دهات گذاشته بود هر يك از ايشان كه به دختر كسي خواستار ميشد ناچارش كرده و مجبورا دختر را به حبالة نكاح مجبوري آن عسكر در ميآورد . و كسي نميتوانست بگويد كه دختر من خود را به عسكر تزويج نميكند ولو هر كسي ميبود بعد از آنكه به اروميه مستولي گرديد عموم كردها هم در آنجا به همين قرار رفتار ميكردند . حتي دختر شخص خيلي محترم را كردي خواستار شده مادر بيچاره از ترس آن كرد دختر خود را لباس دهاتيهاي گدا انداخته و از اروميه با كوه و بيابان به تبريز فرار كرده و دختر را از دست وي بيرون برده بود . اين بود حالت كسان اسماعيل آقا در سلماس و اروميه .
بالجمله فعلا مومياليه با برادرش احمد آقا فراري بوده ومحل ومكان [196 الف] معيني ندارد. لشكر فاتح بعد از تصفية امور سلماس در ركاب شاهزاده امان الله ميرزا معاون وزارت جليله جنگ عازم اروميه كرديده و در حين ورود به شهر اروميه جمع كثيري از مخدرات و پرده كيان آن شهر قشون را با حالت مفجعي استقبال كرده بودند و بر سر و صورت گل و لاي ماليده ، صداي گريه و ناله اهالي بر فلك اثير بلند ميشده و به حيثي كه تمام قشون بر حال ايشان گريه ميكردند . عاقبت رئيس قشون از ايشان خواهش مينمايد كه نظاميان بيشتر از اين تحمل ندارند . خواهش ميكنم گريه را موقوف كنيد و حقيقه حق به جانب اروميه بوده زيرا كه اسماعيل كرد و كسانش بعد از استيلا به اهالي آن شهر آتش ظلمي بيفروختند كه ستمكاري نمرودي و بيدادهاي شدادي و فجايع به كلي از خاطرها فراموش شدند چنانچه برخي از آن مظالم را سابقا ذكر نمودهايم.
و از حوادث واقعه درهمين شهر ذي الحجه اينكه بصير ديوان سرتيپ قراگوزلو تمامي عدهاش كه قريب يكي صد نفر سواره و سه هزار نفر پياده نظام بوده وهشت، ده چرخه مستراليوز و توپ و به انضمام مهمات لازمه وتهية كامله در اواخر ذيحجه به خوي وارد گرديده و اين قشون فاتح با كمال انتظام و طمطراق تمام سرود خوانان با طبل وشيپور و موزيك دسته دسته و فوجا بعد فوج با ابهت و شكوه شاليه وارد شدند و حكومت محليه جار كشيده و عمومي اهالي و خود حكومت با تمام خوشدلي و مسرت به استقبال شتافته با احترام تمام مهمانهاي نظامي را وارد نمودند و تا هفتم محرم را در خوي اقامت كرده و بر حسب دستورالمعل وزارت جنگ عموم قشون وصاحب منصبان دسته دسته با طبل وموزيك تعزيه داري و سينه زني هميكردند. و شب و روز اكثر كوچههاي شهر را گردش ميكردند و الحق اين عزاداري قشون در اين موقع خيلي اسباب رواج اسلاميت و بلندي شعائر دين است زيرا كه مردم گمان ميكردند كه معني مشروطه شدن دولت فقط انكار عقايد اسلاميه و تخريب مباني دينيه است لاغير.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر