۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

برگی از خاطرات یک کودک غمگین تورک

بچه که بودم توی خانه‌ مان به زبان تورکی حرف می‌زدیم(الآن هم).
برای اینکه خانه‌یمان در آذربایجان(اردبیل) بود و همه می‌دانند که آذربایجانی‌ها تورک هستند و همه با هم تورکی حرف می‌زنند. ولی زبان تلویزیون و برنامه کودک فارسی بود. تماشای تلویزیون خیلی برای من سخت بود چون اصلا نمی‌فهمیدم که چه می‌گویند!
حتی یادم است با اینکه فیلم «طوفان» را خیلی دوست داشتم و با علاقه به آن نگاه می‌کردم فقط از کارهایی که توی فیلم انجام می‌دادند موضوع را حدس می‌زدم و بیشتر سعی می‌کردم کارتون پلنگ صورتی و یا موش و گربه را ببینم چون آنها حرف نمی‌زدند و من راحتتر می‌فهمیدم. برای همین حدس می زدم که تورک بودن خوب نیست است و فکر می‌کردم باید یکی دو مرتبه بالاتر باشی تا بتوانی بفهمی که آنها چه چیزی می‌گویند!
در آن دنیای پاک کودکی ، وقتی یک بچه‌ای از تهران به خانه یا محله ما می‌آمد پیش آن بچه‌ خجالت می‌کشیدیم چون آنها می فهمیدند که تلویزیون چه می‌گوید و ما نمی فهمیدیم و می شدیم نفهم و بیلمز! برای همین تمایل به یاد گیری فارسی داشتیم.
تا هفت سالگی فارسی نمی‌دانستم، فقط یک سری فعل مثل بیا، برو، بشین و ...تا اینکه: به مدرسه رفتم. در مدرسه باید فارسی یاد می‌گرفتم و من خوشحال بودم که فارسی یاد می‌گیرم و دیگر پیش بچه‌های تهرانی خجالت نمی‌کشم و همچنین می‌فهمم تلویزیون چه می‌گوید!
ولی بیشتر تمایل داشتم ریاضی بخوانم چون زیاد کاری به زبان نداشت و این چنین دوره ابتدایی را به پایان رساندم.
وقتی وارد دوره راهنمایی شدم، معلمهایمان انتظار داشتند که ما فارسی حرف بزنیم تا بعد دچار مشکل نشویم(و ما خجالت می‌کشیدیم فارسی حرف بزنیم برای اینکه لهجه داشتیم) تا جائیکه حتی من در دوره راهنمایی یک معلم فارس زبان داشتم که در کلاس درس یک قلک گذاشته بود و هر کس تورکی حرف می‌زد باید برای یک کلمه‌اش یک تومان به قلک می‌انداخت.(نمی‌دانم این پولها را چکار می‌کردند!).
با این ترتیب کم‌کم برای کلاس گذاشتن فارسی حرف می‌زدیم.
«آنا»ی من اصلاً فارسی نمی‌دانست، وقتی فیلمی از تلویزیون نشان می‌داد از ما می‌خواست که برایش ترجمه کنیم و ما هم با هزار ناز و عشوه که مثلاً فارسی می‌دانیم، دست و پا شکسته برایش ترجمه می‌کردیم و افتخار می‌کردیم که فارسی می‌دانیم. دوره راهنمایی را هم اینچنین به پایان رساندم.
وارد دبیرستان شدم، دیگر باید کنفرانس در کلاس ارائه می‌دادیم و من همیشه کنفرانس‌هایم را به تورکی می‌دادم چون فکر می‌کردم که به تورکی بهتر می‌توانم به بچه‌ها تفهیم کنم و آنها نیز کنفرانس دادن مرا دوست داشتند چون آنها هم بهتر می‌فهمیدند و کم‌کم برای من سوال شد: چرا محصلها نباید درسهایشان را تورکی یاد بگیرند و معلمهاتورکی یاد بدهند؟
یک روز روی میز یکی از همکلاسی‌هایم نوشته شده بود «همیشه در قلب منی مادر» و همکلاسی‌ام آن جمله را پاک کرد و به جای آن نوشت: «هر زامان منیم اوره‌گیمده سن آنا» من وقتی این جمله را خواندم دیدم که چقدر با آن یکی جمله فرق دارد!
چقدر این جمله برایم دلچسب بود !
وقتی بچه‌های فارس می‌خواستند جوک بگویند اولش می‌گفتند: یه روز یک تورکه و...
همچنین تویه کتابهای درسی تورکها فقط غلام و چوپان و یا وحشی و آدم کش معرفی می شدند.
با خودم گفتم چرا تورک فقط بد است و فارس فقط خوب ؟! و کم‌کم دغدغه‌های ذهنی‌ام نسبت به تورک بودن شروع شد.
حدس می‌زدم که یک چیزهایی باید باشد ولی اصلا نمی‌دانستم موضوع چیست؟!
یک روز نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد، برادر بزرگم که دانشجو بود خیلی خیلی غمگین بود. خواهرم از او پرسید آخر درد تو چیست؟ او گفت که همکلاسی تورکش را بخاطر دفاع از دردهای ملت تورک آذربایجان زندانی کرده اند!
با اینکه آن موقع نمی‌فهمیدم برادرم چه می‌گوید ولی این حرف همیشه در ذهن من بود که: آخر درد تورک و آذربایجان داشتن یعنی چی ؟!
تا اینکه دانشگاه قبول شدم و خودم با تمام وجودم درک کردم که درد تورک و آذربایجانی بودن چیست؟!
یکی از دردهای من تورک این است که من الآن 23 سال دارم و هنوز نمی‌توانم بدون غلط خاطره‌ام را تورکی بنویسم!
درست است خواستن توانستن است ولی در مدارس فارسها 12 سال تمام عمر مرا به خاطر یک سری افکار پلید و ............... حرام کرده‌اند که هیچ وقت از این حقم نمی‌گذرم و نیز حق‌هائیکه هنوز دارد پایمال می‌شود!
از این حقم نمی‌گذرم که باعث شدند من بعنوان یک کودک صادق در دنیای پاک کودکی به اصل و نسب و حیثیت و غرور و تاریخ و زبان پاک مادری‌ام که با شیر مقدس آنآی عزیز تورکم عجین وجودم شده شک کنم.
الان .............. کارخانه فارس سازی خود را در مهد کودکها دایر کرده اند. حداقل خوش بحال من که تا هفت سالگی در بین خانواده تورک زندگی کردم و آنها به من فرصت دادند تا تورکی یاد بگیرم.اما در حال حاضر این حق را به کودکان امروز تورک هم نمی دهند!
از این حقم نمی‌گذرم که من در دوران کودکی‌ام یک برنامه هم از تلویزیون به زبان مادری‌ام ندیده‌ام و اما هزاران بار از زبان فارسهای مودب کلمه ترک خر را شنیدم...
جهانیان بدانند که من با تمام توان حقم را تا آخرین ذره خواهم گرفت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر