۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

عزیزم! سشوار را بده...(سئوگیلیم! سشواری وئرمنه...)کاریکاتور

آلینمیش - وئریلمیش ! (دریافت - پرداخت !)+عکس

امروز برای کار بانکی به یکی از شعبات بانک سپه تبریز مراجعه کردم و در همان بدو ورود متوجه شدم که عده ای دور میزی شیشه ای جمع شدن و با گوشی موبایل مشغول انداختن عکس و فیلم برداری هستند کنجکاو شدم که ماجرا چیست و به نزدشان رفتم و دیدم که بانک سپه به عنوان قدیمی ترین بانک ایران و برای اینکه به مراجعه کنندگان و مشتریانش خاطرنشان کند که این بانک اولین و قدیمی ترین بانک تاسیس شده در ایران است موزه ای هر چند نقلی و کوچک درست کرده است که در آن وسابل و دفاتر استفاده شده در آنزمان را به نمایش گذاشته است وسائلی از قبیل چرتکه و دستگاه تایپ دستی و دفترهای مورد استفاده در آن زمان و همچنین مهرهایی که مورد استفاده قرار میدادند مراجعین و مشتریان هم که خوب استقبال می کردند و هر کس دقایقی را به تماشای این مدارک و اسناد قدیمی می گذراند در میان این وسایل دو دفتر بود که یکی مربوط به دوران حکومت فرقه دمکرات میشد و جالب اینکه همه از همین دفتر عکس و فیلم تهیه می کردند و بیشتر نگاهها معطوف به همین دفتر میشد و پیرمردی هم که با دیدن این دفتر یاد آنزمان افتاده بود و خاطراتی از آن دوران را برای جوانان تعریف می کرد و از قدغن شدن تریاک و فاحشگی و قماربازی و عرق خوری و رباخواری در دوران حکومت دمکرات می گفت و از فراری شدن اربابان و تقسیم زمین اربابان مابین کشاورزان و روستائیان می گفت از خدمات حکومت ملی پیشه وری به آذربایجان می گفت که با درآمد یکسال آذربایجان که به مرکز نداد و خرج آذربایجان کرد چه کارهای ناممکنی را در آذربایجان انجام داد دانشگاه تاسیس کرد خیابانهای تبریز را که تا آن زمان رنگ آسفالت ندیده بودند آسفالت کرد از احداث کارخانه هایی زیادی که توسط حکومت ملی افتتاح شد می گفت و...منی که عجله داشتم محو حرفهای پیرمرد بودم به اجبار از جمعشان جدا گشتم و در راه برگشت به این فکر می کردم که اگر گفته های پیرمرد درست است پس چرا این مردم قدرش را ندانستند؟ یعنی پدر بزرگان ما اینقدر جاهل و نادان بودند که چنین حکومتی را پشتیبان نشدند؟ و یا اصلاً پیرمرد دروغ می گفت و غلو می کرد اما این تنها پیرمردی نبود که چنین تعریف و تمجیدی از حکومت ملی می کرد یادم است که پدر بزرگ من هم همیشه از حکومت ملی تعریف و تمجید می کرد اما به اقتضای سن و سالم که کم بود نتوانستم این سوال را لااقل از پدر بزرگم بکنم که اگر راست می گوئی پس چرا قدرش را ندانستید؟



برای بهتر دبده شدن تصویر بر روی عکس کلیک کنید

برای بهتر دیده شدن تصویر بر روی عکس کلیک کنید.

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

عروسی یک زوج جوان در ارتفاعات سبلان ! Toy mərasimi Savalan dağin da


دو کوهنورد جوان که مدت‌ها قبل در قله سبلان با هم آشنا شده بودند، مراسم ازدواج خود را بالاترین نقطه قله جشن گرفتند.
داماد "مسلم نجفی" یکی از کوهنوردان و دوچرخه سواران اردبیلی و عروس"مریم فکری" از کوهنوردان و سنگ‌نوردان مشهدی است. برای این زوج آرزوی خوشبختی و شادکامی داریم.

منبع:
فیسبوک آذربایجان

۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

نوحه ای از حاج ابراهیم رهبر و باز هم عصر جمعه ای دلگیر ...!



ای قلم سوزلرینده اثر یوخ
آشنادن منه بیر خبر یوخ...

گلدی بو جمعه ده گئتدی آلله
فاطمه یوسفین دن خبر یوخ

یاندی پروانه لر شمعی سوندی
آیریلیقدان اورك قانه دوندی

كیم دییر آیریلیق درده سالماز
عاشیقین صبرینی الدن آلماز؟

ای گوزوم یوللارا باخ داریخما
گون همیشه بولود آلتدا قالماز

غنچه گوللر نه اندازه سولسون
قلبیلر قویما قانیله دولسون

شأنیده رتبه ده بی بدل سن
هر گوزلدن آقا سن گوزل سن

گلدی بو جمعه ده گلمه دین سن
گون ساییم جمعه ی دیگر اولسون

ای صفایی هل دوز فراقه
یول سالاخ بیزده بیرده عراقه

قلبیلر غصه دن داغلی قالدی
یا امام زمان، گَل اماندی!

ترجمه فارسی


ای قلم، در حرف هایت اثری نیست
برای من از آشنا حتی یک خبر نیست

ای خدا، این جمعه هم آمد و رفت
و از یوسف فاطمه باز هم خبری نشد

پروانه ها سوختند و شمع هم خاموش شد
و از جدایی دل ها همه خون شد

چه کسی می گوید جدایی انسان را دردمند نمی کند
و صبر عاشق را لبریز نمی کند

ای چشم هایم همچنان به راه ها نگاه کنید و دل تنگ نشوید
چرا که همیشه آفتاب پشت ابر نمی ماند

غنچه ها تا چه اندازه پرپر شوند
مگذار قلب های منتظران خون شود

ای آقا، تو در شأن و رتبه بی همتایی
و از هر زیبا، زیباتری، ای آقا

این جمعه هم آمد، اما تو نیامدی
روزها را می شمارم تا جمعه ی دیگر شود

ای صفایی بر فراقش صبر کن
تا بار دیگر مسیرمان به سوی عراق افتد

قلب ها از غصه ات داغدار شده است
ای امام زمان بیا و رحم کن