۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

دوم اسفند روز جهاني زبان مادري


پروفسور كبير چاو روزي

ترجمه: اميد شكري



اعلام 21 فوريه از سوي يونسكو بعنوان روز جهاني زبان مادري كه باعث شهرت بنگلادش گشته و در خور تقدير مي‌باشد. اين امر روند دستيابي به صلح، پيشرفت و رفاه در كشور بنگلادش و خارج از مرزهاي بين‌المللي را نيز تسري خواهد بخشيد.

پس از سال 1952 مردم بنگلادش همه ساله 21 فوريه را براستي مايه مباهات و روز فراموش‌نشدني براي آنهاست روز شهيد نامگذاري كرده‌‌اند. حوادثي كه باعث شد تا اين روز بعنوان روز شهيد نامگذاري و وقايع سرنوشت‌ساز آنروز كه منجر به خلق آن اتفاقات شد عبارت بودند از: در آگوست سال 1947 كشوري كه هم‌اكنون پاكستان ناميده مي‌شود از دو ايالت شرقي و غربي كه 1600 كيلومتر از هم فاصله داشتند تشكيل شده بود. تز ايدئولوژيكي محمدعلي جناح، عامل خطرناكي بود كه اجزاي اصلي يكي از ايالتها را كه شامل زبان و فرهنگ بود ناديده مي‌گرفت و مذهب را بعنوان يگانه عامل لازم براي پيوند ببن دو ملت مي‌دانست.

ايالت شرقي پاكستان كه شامل اقليت بنگالي بود و از لحاظ ادبيات ميراث‌دار ادبيات چند هزار ساله و فرهنگ پيشرفته بنگالي بود. بنگالي‌ها علاقه خاصي به زبان و فرهنگشان داشتند در سال 1952 و به هنگام استعمار نو اين ميل و علاقه رو به فزوني گذاشت.

عمل خودخواهانه پاكستان در اعلام زبان اردو بعنوان تنها زبان رسمي پاكستان، تخم فروپاشي و اضمحلال آينده اين حكومت را كاشت.

مردم پاكستان شرقي خصوصاً دانشجويان در قبال عملكرد غيردموكراتيك دولت واكنش تندي نشان دادند چرا كه اين طرح نابودي زبان و فرهنگ بنگالي را در پي داشت تحميل زبان اردو و فرهنگ ايالت پاكستان غربي به پاكستان شرقي عكس‌العمل بسيار قوي و خودجوش مردم بنگال غربي را به دنبال داشت.

دولت پاكستان براي سركوب اينگونه اعتراضات از نيروهاي پليس بهره گرفت. نيروهاي پليس به سوي تظاهركنندگان كه بسياري از اين افراد را دانشجويان تشكيل مي‌دادند و بصورت آرام در حال اعتراض خود بودند آتش گشود اين عمل باعث كشته و زخمي شدن تعدادي از آنها شد. از اين افراد مي‌توان به رفيق، بركات و سلام اشاره كرد. خبر مرگ آنها باعث ايجاد جنب و جوش عجيبي در ايالت شرقي شد و مرگ آنها كه بخاطر حمايت از زبان مادريشان بعنوان حق خدادادي اتفاق افتاد نزد مردم بعنوان شهيد از آنها ياد شد.

فداكاري و ايثار آنان كه در عين حال يك تراژدي باشكوه بود نارضايتي مردم را از حكومت ديكتاتوري تشديد كرد. 21 فوريه نزد مردم سمبل گشت و حالت اسطوره‌اي يافت و باعث آگاهي مردم از مفاهيمي چون دموكراسي، سكولاريسم و ناسيوناليسم بنگالي گشت و اين باور را كه بنگالي‌ها ملتي با هويت مجزا از پاكستان و كشوري مستقل هستند به يقين تبديل كرد چنانچه تحولات دهه‌هاي 50، 60،70 وسرانجام تلاش براي استقلال مديون 21 فوريه مي باشد.

پس از سال 1952، 21 فوريه از طرف بنگلادش و كشورهايي نظير آمريكا، انگليس، كانادا و هند و چندين كشور ديگر گرامي داشته شد و اين امر به توجه خاص مردم بنگلادش نسبت به زبان مادريشان انجاميد.

اعلام 21 فوريه بعنوان روز جهاني زبان مادري رخداد ملي بنگلادش باعث اهميت يافتن اين كشور در سطح بين‌المللي گشته است.

به ابتكار سازمان ملل و ساير ارگانها برخي روزهاي سال به مناسبتهاي مختلف روزهاي جهاني ناميده شده‌اند. اين امر براي برجسته ساختن برخي ارزشها، رويدادها و موضوعاتي است كه هدف آن هشيار ساختن مردم جهان مي‌باشد كه نهايتاً منجر به ايجاد جهاني بهتر براي زندگي ساكنان آن شود. روزهايي از قبيل روز جهاني باسوادي، روز جهاني زنان، روز جهاني كودك، روز جهاني ريشه‌كني تبعيض نژادي، روز جهاني آب شرب سالم، روز جهاني حفظ محيط زيست و … .

برخي روزهاي جهاني با رويدادهاي خاصي در برخي از كشورها ارتباط مستقيمي دارند پس از اعلام روز حاضر بعنوان روز جهاني اين موضوع ويژه، توجه مردم سراسر گيتي به آن موضوع جلب شده و باعث نزديكي ملتها بيكديگر مي‌شود.

روز جهاني زبان مادري از اهميت‌خاص فرهنگي‌برخوردار است اخيراً اين روز در بنگلادش بعنوان روز شهيد زبان بنگالي ناميده شده است. همزمان نيز از آن به روز جهاني زبان بنگالي و روز جهاني زبان مادري ياد مي‌شود كه به فرهنگهاي متنوع تعلق دارد.

در حدود 200 كشور در سراسر گيتي مردم مختلفي با زبانهاي گوناگون با هم صحبت مي‌كنند اين روز را جشن مي‌گيرند. اعلام اين روز در نوامبر سال 99 از سوي يونسكو بعنوان روز جهاني زبان مادري باعث درخشش نقش بنگلادش در عرصه فرهنگ جهاني شده است.

مردم بنگلادش تلاش خويش را براي اعتلاي زبان مادري در كنار توسعه همه‌جانبه كشور بكار گرفته است. اجتماع جهاني نيز بايد براي حفظ زبانهاي جهاني تلاش نمايد مردم بنگلادش در كنار پاسداشت زبان بنگالي از هرگونه برخورد افراطي كه منجر به شوونيسم شود اجتناب مي‌كنند و در كنار علاقه‌مندي به زبان مادري، بايد تمامي زبانهاي جهان را پاس مي‌دارند.

براستي در قرن و هزاره جديد كه به تازگي وارد آن شده‌ايم فرصت خوبي براي انجام اين اعمال است.

پايدار باد روز جهاني زبان مادري

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ايران فارسي زبان رايج بود و نه ترکي

شايد کمتر آذربايجاني در ايران بوده باشد که با اين سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ اين معماي عجيب نبوده باشد؛ که چرا بزرگترين دانشمندان، متفکران، عارفان و شاعران ايران بعد از اسلام که بسياري از آنها از جمله ابن سينا، ابوريحان بيروني، مولوي، نظامي گنجوي و … اساسا ترک زبان بوده اند اما يا به زبان عربي (در قرون اول بعد از اسلام) و يا به زبان فارسي نوشته اند و کمتر شوونيست فارسي بوده باشد که از اين مساله به ذوق و شوق نيامده و زهردارترين طعنه ها را از اين طريق بر آذربايجانيان و زبان ترکي وارد نکرده باشد!

در اينجا و به مناسبت روز جهاني زبان مادري، نگاهي نو و از زاويه اي جديد به اين مساله مطرح مي شود تا پرتوي نوراني بر تاريکي اين معماي به ظاهر پيچيده و غير قابل توضيح باشد و حقايقي را که کمتر مطرح شده، در برابر چشمان حقيقت بين قرار دهد.

قبل از ورود به اين بحث، ابتدا بايد مقدمه اي براي آشنايي با فضاي فکري و اجتماعي دوران کهن آورده شود تا تفاوتهاي انکار ناپذير آن دوران با جامعه امروزي که در واقع کليد حل معماي فوق است، شناخته شود زيرا اگر بخواهيم دوران گذشته را با فضاي فکري امروز بررسي کنيم مطمئنا با تناقضاتي غير قابل توضيح مواجه خواهيم شد.

بي ترديد خط و نوشتار عامل اصلي حفظ و بقاي تمدن بشري و انتقال آن به نسلهاي بعدي و حافظ اين ميراث گرانقدر بشري در دوران طولاني گذر از توحش به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلاياي طبيعي رهانيده و به نسل امروزي رسانيده است. در اين بين نقش اديان و مذاهب و همچنين مبلغين مذهبي در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذير است. تمامي تمدنهاي بزرگ کهن، کتابهاي مقدسي داشته اند که آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقي و اجتماعي تمدن مذکور را بيان مي کردند. قديمي ترين کتاب شناخته شده بشري، “گيل گميش” سومري هاست که امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان ترکي امروزي از خانواده زبانهاي التصاقي بوده است. آنها، هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم يک تمدن بزرگ بشري را بنا نهادند.

بنابراين زبان و خط نوشتاري در دوران کهن برخلاف دوران امروز نماينده نژادها و مليتها نبوده بلکه نماينده اديان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهي هر مليت و قوميتي در زندگي روزمره جاري بوده و نيازهاي ارتباطي آنها را برطرف مي کرده، اما تمام پيروان يک دين و آيين، نوشته هاي خود را به زبان کتاب مقدس خود مي نوشتند و اصولا در هر دوره اي از تاريخ کهن زبان کتاب مقدس، زبان علمي و حکومتي نيز بوده است.

يکي ديگر از تفاوتهاي آشکار دوران کهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قليلي از بزرگان قوم بوده و آموزش همگاني خواندن و نوشتن پديده اي کاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخير است. لذا در دوران کهن تعداد کساني که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسيار کم بوده و از طرف ديگر بديهي است که هر نويسنده اي دنبال مخاطب مي گردد. بنابراين در هر حوزه تمدني نياز به وجود يک زبان مشترک براي تمام افراد از هر مليت، نژاد و زباني انکار ناپذير بود و همانگونه که گفته شد، اين حوزه هاي تمدني نيز نه بر اساس نژاد و زبان که بر اساس دين و آيين شکل مي گرفت و در اين ميان بديهي است که بهترين انتخاب براي هر حوزه تمدني، زبان کتاب مقدس آن بود.

پس از ظهور تمدن اسلامي که توانست بسياري از حوزه هاي تمدني آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دين و آيين اسلام منبع فکري و اعتقادي مردم منطقه گرديد، زبان عربي (يعني زبان کتاب مقدس اسلام)، تبديل به زبان علمي، فرهنگي و حکومتي کل حوزه تمدني جديد گرديد و در واقع زبان عربي، زبان خواندن و نوشتن متفکران و انديشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه تمدني اسلام گرديد و به همين دليل است که ابن سينا، ابوريحان بيروني، ذکرياي رازي، ابن هيثم و … نوشته هاي خود را به زبان علمي آن روز يعني زبان عربي نوشتند.

اما با جدايي حوزه تمدني ايران از ساير بخشهاي تمدن اسلامي و خروج از نفوذ حاکميت سياسي خلفاي عرب از يک سو و گسترش تدريجي خواندن و نوشتن از سوي ديگر، به تدريج نياز به بومي سازي علم و حکمت آن روز که همگي بر مبناي زبان عربي نوشته شده و در اختيار انديشمندان آن روز قرار داشت، احساس مي شد، به ويژه اين که تمدنهاي بزرگي چون سلجوقيان خود را رقيبان منطقه اي خلفاي عرب مي ديدند. بنابراين نياز به استقلال فرهنگي و زباني از اين رقيب بزرگ منطقه اي کاملا منطقي بود.

اما سوال اساسي اينجاست که چرا با توجه به اينکه تقريبا تمامي سلسله هاي حاکم بر اين منطقه، که بعدها ايران ناميده شد، اساسا ترک زبان بودند و حتي ترکيب جمعيتي اين منطقه که شامل آسياي مرکزي، قفقاز، ايران امروز و بخشهايي از افغانستان، پاکستان و عراق بود بيشتر به نفع ترکها بود تا ساير مليتها، چرا اين زبان فارسي بود که به عنوان زبان علمي مشترک اين منطقه انتخاب شد و انديشمندان، عارفان، فيلسوفان و حتي شاعران بزرگ اين حوزه تمدني اکثرا به زبان فارسي نوشتند تا زبان ترکي؟!

پاسخ اين سوال را بايد در نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با زبان علمي پيشين يعني زبان عربي از يک طرف و تفاوتها و عدم سازگاري هاي اساسي زبان ترکي با زبان عربي جستجو کرد. در اولين نوشته هاي فارسي بعد از اسلام کلمات عربي به وفور يافت مي شوند و حتي مي توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند که فارسي هستند و تمام اصطلاحات علمي، فلسفي، عرفاني و مذهبي به زبان عربي هستند (که حتي تا به امروز نيز بسياري از اين اصطلاحات بدون تغيير باقي مانده اند)

يکي از مهمترين موانع تطابق زبان ترکي با زبان عربي، قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذيرش اين قاعده مي کند و هر لغت و اصطلاحي را که از زبان بيگانه وارد مي کند دچار تغييرات آوايي کرده، سپس به عنوان يک لغت جديد مي پذيرد. اما از طرف ديگر زبان عربي زباني است که شديدا نسبت به تغيير آواها حساس است و کوچکترين تغييري در آواهاي کلمات، معاني آنها را به کلي تغيير مي دهد. همچنين بسياري از وزنهاي صرف افعال و اصطلاحات عربي در تضاد آشکار با قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است.

اينجا شايد عده اي مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسي اين مساله را به حساب ضعف زبان ترکي بگذارند، در حاليکه اين خصوصيت زبان ترکي به آن وجهه اي هنري و آهنگين مي بخشد و به تمام لغتهاي بيگانه که وارد اين زبان مي شوند، رنگ و بويي بومي مي دهد. همچنين از خلوص و يکپارچگي زبان در برابر تهديد زبانهاي بيگانه حراست مي نمايد. از طرف ديگر نزديکي و تطابق با زبان عربي (که تنها در دوره ويژه اي از تاريخ به دليل ظهور و نفوذ دين اسلام، اهميتي خاص يافت) نشان برتري و يا قدرت يک زبان نيست و شايد به توان از زاويه اي ديگر چنين استنباط کرد که همين نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با عربي بود که آن را کاملا در زبان عربي حل نمود و امروزه فارسي نه به عنوان يک زبان مستقل که به عنوان لهجه اي از زبان عربي شناخته مي شود.

عامل مهم ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، مشکلات ناشي از نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفباي شناخته شده توسط تمام انديشمندان تربيت يافته در مکتب زبان عربي بود و اصولا به دلايل مذهبي، تغيير الفبا که مي توانست باعث عدم توانايي در خواندن کتاب مقدس اسلام يعني قرآن شود به هيچ وجه قابل پذيرش در آن دوران نبود. اين مشکلات نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بيشتر ناشي از وجود حروف صداداري متفاوت نسبت به زبان عربي و با تعداد بيشتر نسبت به آن است که تعريف حروف صدادار جديد با شکل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذير مي کند که همين مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسي زبان ترکي با عربي مي گردد. در حاليکه زبان فارسي بدون هيچ مشکلي تنها با تعريف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربي تطابق يافت.

عامل ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، ساختار التصاقي زبان ترکي و وجود پسوندهاي بسيار بود که به انتهاي کلمات و اصطلاحات عربي متصل مي شدند و شکل نوشتاري آنها را از لحاظ ظاهري تغيير مي دادند در حاليکه در زبان فارسي حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهري کلمات را تغيير نمي دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکي با الفباي عربي دچار مشکلات عديده اي مي شد که امروزه نيز همین مشکلات دست به گريبان زبان ترکي آذربايجاني در داخل ايران به دليل ممنوعيت استفاده از الفباي لاتين است.

اين تغيير شکل کلمات در الفباي لاتين وجود ندارد زيرا برخلاف الفباي عربي که حرف آخر کلمات با حروف بزرگ نوشته مي شود، در الفباي لاتين حروف آخر کلمات، هم در حالت چسبيده و هم در حالت منفک به شکل کوچک آن نوشته مي شود. به همين دلايل است که امروزه بهترين الفبا براي نوشتن زبان ترکي، الفباي لاتين شناخته شده و همه کشورهاي ترک زبان به تغيير الفباي خود روي آورده اند.

بنابر آنچه گفته شد، قابليت تطابق زبان فارسي با زبان عربي، به سرعت آن را به عنوان جايگزين زبان عربي در ايران مطرح و تثبيت نمود. اما در عین حال بزرگاني چون نسيمي و فضولي نيز بودند که افکار و انديشه هاي خود را به زبان مادري خود نوشتند.

نگاهي به دوران رونسانس در اروپا نيز نشان مي دهد که همين روند به صورت مشابه در اروپا نيز در جريان بود و زبان لاتين که زبان کليساي کاتوليک بود به عنوان زبان علمي مشترک کل اروپا بود و هرچند بسياري از متفکران و دانشمندان اروپايي از کشورهايي چون آلمان، فرانسه، ايتاليا و انگلستان بودند اما بسياري از آنها به خصوص در دوران ابتدايي رونسانس، انديشه هاي خود را به زبان علمي آن دوران يعني زبان لاتين مي نوشتند و نه زبان مادريشان. در واقع زبانهاي انگليسي و فرانسوي که بزرگترين و قدرتمندترين زبانهاي امروز هستند، سالهاي طولاني زير سلطه زبان لاتين قرار داشتند و اين نه به خاطر قدرت ذاتي زبان لاتين که به خاطر زبان ديني و علمي بودن آن بود.

با پيشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزايش تعداد کسانيکه با سواد بودند اين سلطه اجباري و ضروري شکسته شد و زبانهاي ديگر اروپايي نيز شروع به رشد نمودند و به تدريج مفهوم زبان ادبي ملي ظهور پيدا کرد و زبانهايي چون انگليسي و فرانسوي، به زبانهايي بزرگ و جهاني تبديل شدند.

در ايران نيز هرچه به عصر حاضر نزديکتر مي شويم شاهد تمايل بيشتر آذربايجانيان براي خواندن و نوشتن به زبان مادري خود هستيم و شاهد هستيم که با رسيدن مفهوم آموزش همگاني به ايران، بزرگاني چون ميرزا حسن رشديه، سيستم آموزشي مدرني را بر اساس زبان مادري آذربايجانيان بنا مي نهند.

اما جاي بسي تاسف است که اين دوران با رشد روز افزون انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستي همزمان مي شود و بويژه با ظهور سلسله ضد فرهنگي پهلوي، روند طبيعي رشد و نمو زبانها در ايران متوقف شده و سياست آسميله سازي مليتهاي ايراني و نابودي و ادغام آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آريايي با شدت و قدرت تمام دنبال مي شود و خودباختگي فرهنگي در بين برخي از آذربايجانيان چنان رشد مي يابد که کساني چون کسروي پيدا مي شوند که (شايد به خيال خود براي خدمت به ملتشان!) به دنبال روزنه هايي هرچند غير منطقي براي اتصال ملت خود به نژاد پاک! آريايي مي گردند و جاي تاسف و تعجب بسيار است که چگونه شاعران بزرگي چون احمد شاملو از اين که نام خانوادگيش ترکي است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف مي کند.

اما تمام اين مسائل ريشه در به قدرت رسيدن انديشه هاي نژاد پرستي و فاشيسم در آلمان هيتلري دارد که تاثير خود را در ايران آن دوران نيز گذاشته بود و شايد نمي توان بر رفتار آن روز برخي ها انتقادهاي جدي روا داشت چرا که در جريان موج نژاد پرستي قدرتمند و بي رحمي گرفتار شده بودند، اما امروز تمام دنيا به باطل بودن انديشه هاي نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را براي جلوگيري از بازگشت اين انديشه هاي خطرناک به کار مي گيرد و امثال ميلوسويچ ها را که پيروان همان انديشه هاي خطرناک هيتلري هستند به عنوان جنايت کاران عليه بشريت مي شناسد.

انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستانه، اگر در دوران سرگشتگي فلسفي ابتداي قرن بيستم نشانه به اصطلاح روشنفکري بوده باشد؛ امروزه تنها نشانه تحجر و بازگشت به انديشه هاي منحط و طرد شده گذشته است و آنهايي که هنوز بر همان مدار کج مي چرخند بايد بدانند که به زودي همچون هيتلر، موسيليني، ميلوسويچ و صدام به زباله دان تاريخ خواهند پيوست.