۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

دوم اسفند روز جهاني زبان مادري


پروفسور كبير چاو روزي

ترجمه: اميد شكري



اعلام 21 فوريه از سوي يونسكو بعنوان روز جهاني زبان مادري كه باعث شهرت بنگلادش گشته و در خور تقدير مي‌باشد. اين امر روند دستيابي به صلح، پيشرفت و رفاه در كشور بنگلادش و خارج از مرزهاي بين‌المللي را نيز تسري خواهد بخشيد.

پس از سال 1952 مردم بنگلادش همه ساله 21 فوريه را براستي مايه مباهات و روز فراموش‌نشدني براي آنهاست روز شهيد نامگذاري كرده‌‌اند. حوادثي كه باعث شد تا اين روز بعنوان روز شهيد نامگذاري و وقايع سرنوشت‌ساز آنروز كه منجر به خلق آن اتفاقات شد عبارت بودند از: در آگوست سال 1947 كشوري كه هم‌اكنون پاكستان ناميده مي‌شود از دو ايالت شرقي و غربي كه 1600 كيلومتر از هم فاصله داشتند تشكيل شده بود. تز ايدئولوژيكي محمدعلي جناح، عامل خطرناكي بود كه اجزاي اصلي يكي از ايالتها را كه شامل زبان و فرهنگ بود ناديده مي‌گرفت و مذهب را بعنوان يگانه عامل لازم براي پيوند ببن دو ملت مي‌دانست.

ايالت شرقي پاكستان كه شامل اقليت بنگالي بود و از لحاظ ادبيات ميراث‌دار ادبيات چند هزار ساله و فرهنگ پيشرفته بنگالي بود. بنگالي‌ها علاقه خاصي به زبان و فرهنگشان داشتند در سال 1952 و به هنگام استعمار نو اين ميل و علاقه رو به فزوني گذاشت.

عمل خودخواهانه پاكستان در اعلام زبان اردو بعنوان تنها زبان رسمي پاكستان، تخم فروپاشي و اضمحلال آينده اين حكومت را كاشت.

مردم پاكستان شرقي خصوصاً دانشجويان در قبال عملكرد غيردموكراتيك دولت واكنش تندي نشان دادند چرا كه اين طرح نابودي زبان و فرهنگ بنگالي را در پي داشت تحميل زبان اردو و فرهنگ ايالت پاكستان غربي به پاكستان شرقي عكس‌العمل بسيار قوي و خودجوش مردم بنگال غربي را به دنبال داشت.

دولت پاكستان براي سركوب اينگونه اعتراضات از نيروهاي پليس بهره گرفت. نيروهاي پليس به سوي تظاهركنندگان كه بسياري از اين افراد را دانشجويان تشكيل مي‌دادند و بصورت آرام در حال اعتراض خود بودند آتش گشود اين عمل باعث كشته و زخمي شدن تعدادي از آنها شد. از اين افراد مي‌توان به رفيق، بركات و سلام اشاره كرد. خبر مرگ آنها باعث ايجاد جنب و جوش عجيبي در ايالت شرقي شد و مرگ آنها كه بخاطر حمايت از زبان مادريشان بعنوان حق خدادادي اتفاق افتاد نزد مردم بعنوان شهيد از آنها ياد شد.

فداكاري و ايثار آنان كه در عين حال يك تراژدي باشكوه بود نارضايتي مردم را از حكومت ديكتاتوري تشديد كرد. 21 فوريه نزد مردم سمبل گشت و حالت اسطوره‌اي يافت و باعث آگاهي مردم از مفاهيمي چون دموكراسي، سكولاريسم و ناسيوناليسم بنگالي گشت و اين باور را كه بنگالي‌ها ملتي با هويت مجزا از پاكستان و كشوري مستقل هستند به يقين تبديل كرد چنانچه تحولات دهه‌هاي 50، 60،70 وسرانجام تلاش براي استقلال مديون 21 فوريه مي باشد.

پس از سال 1952، 21 فوريه از طرف بنگلادش و كشورهايي نظير آمريكا، انگليس، كانادا و هند و چندين كشور ديگر گرامي داشته شد و اين امر به توجه خاص مردم بنگلادش نسبت به زبان مادريشان انجاميد.

اعلام 21 فوريه بعنوان روز جهاني زبان مادري رخداد ملي بنگلادش باعث اهميت يافتن اين كشور در سطح بين‌المللي گشته است.

به ابتكار سازمان ملل و ساير ارگانها برخي روزهاي سال به مناسبتهاي مختلف روزهاي جهاني ناميده شده‌اند. اين امر براي برجسته ساختن برخي ارزشها، رويدادها و موضوعاتي است كه هدف آن هشيار ساختن مردم جهان مي‌باشد كه نهايتاً منجر به ايجاد جهاني بهتر براي زندگي ساكنان آن شود. روزهايي از قبيل روز جهاني باسوادي، روز جهاني زنان، روز جهاني كودك، روز جهاني ريشه‌كني تبعيض نژادي، روز جهاني آب شرب سالم، روز جهاني حفظ محيط زيست و … .

برخي روزهاي جهاني با رويدادهاي خاصي در برخي از كشورها ارتباط مستقيمي دارند پس از اعلام روز حاضر بعنوان روز جهاني اين موضوع ويژه، توجه مردم سراسر گيتي به آن موضوع جلب شده و باعث نزديكي ملتها بيكديگر مي‌شود.

روز جهاني زبان مادري از اهميت‌خاص فرهنگي‌برخوردار است اخيراً اين روز در بنگلادش بعنوان روز شهيد زبان بنگالي ناميده شده است. همزمان نيز از آن به روز جهاني زبان بنگالي و روز جهاني زبان مادري ياد مي‌شود كه به فرهنگهاي متنوع تعلق دارد.

در حدود 200 كشور در سراسر گيتي مردم مختلفي با زبانهاي گوناگون با هم صحبت مي‌كنند اين روز را جشن مي‌گيرند. اعلام اين روز در نوامبر سال 99 از سوي يونسكو بعنوان روز جهاني زبان مادري باعث درخشش نقش بنگلادش در عرصه فرهنگ جهاني شده است.

مردم بنگلادش تلاش خويش را براي اعتلاي زبان مادري در كنار توسعه همه‌جانبه كشور بكار گرفته است. اجتماع جهاني نيز بايد براي حفظ زبانهاي جهاني تلاش نمايد مردم بنگلادش در كنار پاسداشت زبان بنگالي از هرگونه برخورد افراطي كه منجر به شوونيسم شود اجتناب مي‌كنند و در كنار علاقه‌مندي به زبان مادري، بايد تمامي زبانهاي جهان را پاس مي‌دارند.

براستي در قرن و هزاره جديد كه به تازگي وارد آن شده‌ايم فرصت خوبي براي انجام اين اعمال است.

پايدار باد روز جهاني زبان مادري

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ايران فارسي زبان رايج بود و نه ترکي

شايد کمتر آذربايجاني در ايران بوده باشد که با اين سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ اين معماي عجيب نبوده باشد؛ که چرا بزرگترين دانشمندان، متفکران، عارفان و شاعران ايران بعد از اسلام که بسياري از آنها از جمله ابن سينا، ابوريحان بيروني، مولوي، نظامي گنجوي و … اساسا ترک زبان بوده اند اما يا به زبان عربي (در قرون اول بعد از اسلام) و يا به زبان فارسي نوشته اند و کمتر شوونيست فارسي بوده باشد که از اين مساله به ذوق و شوق نيامده و زهردارترين طعنه ها را از اين طريق بر آذربايجانيان و زبان ترکي وارد نکرده باشد!

در اينجا و به مناسبت روز جهاني زبان مادري، نگاهي نو و از زاويه اي جديد به اين مساله مطرح مي شود تا پرتوي نوراني بر تاريکي اين معماي به ظاهر پيچيده و غير قابل توضيح باشد و حقايقي را که کمتر مطرح شده، در برابر چشمان حقيقت بين قرار دهد.

قبل از ورود به اين بحث، ابتدا بايد مقدمه اي براي آشنايي با فضاي فکري و اجتماعي دوران کهن آورده شود تا تفاوتهاي انکار ناپذير آن دوران با جامعه امروزي که در واقع کليد حل معماي فوق است، شناخته شود زيرا اگر بخواهيم دوران گذشته را با فضاي فکري امروز بررسي کنيم مطمئنا با تناقضاتي غير قابل توضيح مواجه خواهيم شد.

بي ترديد خط و نوشتار عامل اصلي حفظ و بقاي تمدن بشري و انتقال آن به نسلهاي بعدي و حافظ اين ميراث گرانقدر بشري در دوران طولاني گذر از توحش به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلاياي طبيعي رهانيده و به نسل امروزي رسانيده است. در اين بين نقش اديان و مذاهب و همچنين مبلغين مذهبي در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذير است. تمامي تمدنهاي بزرگ کهن، کتابهاي مقدسي داشته اند که آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقي و اجتماعي تمدن مذکور را بيان مي کردند. قديمي ترين کتاب شناخته شده بشري، “گيل گميش” سومري هاست که امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان ترکي امروزي از خانواده زبانهاي التصاقي بوده است. آنها، هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم يک تمدن بزرگ بشري را بنا نهادند.

بنابراين زبان و خط نوشتاري در دوران کهن برخلاف دوران امروز نماينده نژادها و مليتها نبوده بلکه نماينده اديان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهي هر مليت و قوميتي در زندگي روزمره جاري بوده و نيازهاي ارتباطي آنها را برطرف مي کرده، اما تمام پيروان يک دين و آيين، نوشته هاي خود را به زبان کتاب مقدس خود مي نوشتند و اصولا در هر دوره اي از تاريخ کهن زبان کتاب مقدس، زبان علمي و حکومتي نيز بوده است.

يکي ديگر از تفاوتهاي آشکار دوران کهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قليلي از بزرگان قوم بوده و آموزش همگاني خواندن و نوشتن پديده اي کاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخير است. لذا در دوران کهن تعداد کساني که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسيار کم بوده و از طرف ديگر بديهي است که هر نويسنده اي دنبال مخاطب مي گردد. بنابراين در هر حوزه تمدني نياز به وجود يک زبان مشترک براي تمام افراد از هر مليت، نژاد و زباني انکار ناپذير بود و همانگونه که گفته شد، اين حوزه هاي تمدني نيز نه بر اساس نژاد و زبان که بر اساس دين و آيين شکل مي گرفت و در اين ميان بديهي است که بهترين انتخاب براي هر حوزه تمدني، زبان کتاب مقدس آن بود.

پس از ظهور تمدن اسلامي که توانست بسياري از حوزه هاي تمدني آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دين و آيين اسلام منبع فکري و اعتقادي مردم منطقه گرديد، زبان عربي (يعني زبان کتاب مقدس اسلام)، تبديل به زبان علمي، فرهنگي و حکومتي کل حوزه تمدني جديد گرديد و در واقع زبان عربي، زبان خواندن و نوشتن متفکران و انديشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه تمدني اسلام گرديد و به همين دليل است که ابن سينا، ابوريحان بيروني، ذکرياي رازي، ابن هيثم و … نوشته هاي خود را به زبان علمي آن روز يعني زبان عربي نوشتند.

اما با جدايي حوزه تمدني ايران از ساير بخشهاي تمدن اسلامي و خروج از نفوذ حاکميت سياسي خلفاي عرب از يک سو و گسترش تدريجي خواندن و نوشتن از سوي ديگر، به تدريج نياز به بومي سازي علم و حکمت آن روز که همگي بر مبناي زبان عربي نوشته شده و در اختيار انديشمندان آن روز قرار داشت، احساس مي شد، به ويژه اين که تمدنهاي بزرگي چون سلجوقيان خود را رقيبان منطقه اي خلفاي عرب مي ديدند. بنابراين نياز به استقلال فرهنگي و زباني از اين رقيب بزرگ منطقه اي کاملا منطقي بود.

اما سوال اساسي اينجاست که چرا با توجه به اينکه تقريبا تمامي سلسله هاي حاکم بر اين منطقه، که بعدها ايران ناميده شد، اساسا ترک زبان بودند و حتي ترکيب جمعيتي اين منطقه که شامل آسياي مرکزي، قفقاز، ايران امروز و بخشهايي از افغانستان، پاکستان و عراق بود بيشتر به نفع ترکها بود تا ساير مليتها، چرا اين زبان فارسي بود که به عنوان زبان علمي مشترک اين منطقه انتخاب شد و انديشمندان، عارفان، فيلسوفان و حتي شاعران بزرگ اين حوزه تمدني اکثرا به زبان فارسي نوشتند تا زبان ترکي؟!

پاسخ اين سوال را بايد در نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با زبان علمي پيشين يعني زبان عربي از يک طرف و تفاوتها و عدم سازگاري هاي اساسي زبان ترکي با زبان عربي جستجو کرد. در اولين نوشته هاي فارسي بعد از اسلام کلمات عربي به وفور يافت مي شوند و حتي مي توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند که فارسي هستند و تمام اصطلاحات علمي، فلسفي، عرفاني و مذهبي به زبان عربي هستند (که حتي تا به امروز نيز بسياري از اين اصطلاحات بدون تغيير باقي مانده اند)

يکي از مهمترين موانع تطابق زبان ترکي با زبان عربي، قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذيرش اين قاعده مي کند و هر لغت و اصطلاحي را که از زبان بيگانه وارد مي کند دچار تغييرات آوايي کرده، سپس به عنوان يک لغت جديد مي پذيرد. اما از طرف ديگر زبان عربي زباني است که شديدا نسبت به تغيير آواها حساس است و کوچکترين تغييري در آواهاي کلمات، معاني آنها را به کلي تغيير مي دهد. همچنين بسياري از وزنهاي صرف افعال و اصطلاحات عربي در تضاد آشکار با قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است.

اينجا شايد عده اي مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسي اين مساله را به حساب ضعف زبان ترکي بگذارند، در حاليکه اين خصوصيت زبان ترکي به آن وجهه اي هنري و آهنگين مي بخشد و به تمام لغتهاي بيگانه که وارد اين زبان مي شوند، رنگ و بويي بومي مي دهد. همچنين از خلوص و يکپارچگي زبان در برابر تهديد زبانهاي بيگانه حراست مي نمايد. از طرف ديگر نزديکي و تطابق با زبان عربي (که تنها در دوره ويژه اي از تاريخ به دليل ظهور و نفوذ دين اسلام، اهميتي خاص يافت) نشان برتري و يا قدرت يک زبان نيست و شايد به توان از زاويه اي ديگر چنين استنباط کرد که همين نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با عربي بود که آن را کاملا در زبان عربي حل نمود و امروزه فارسي نه به عنوان يک زبان مستقل که به عنوان لهجه اي از زبان عربي شناخته مي شود.

عامل مهم ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، مشکلات ناشي از نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفباي شناخته شده توسط تمام انديشمندان تربيت يافته در مکتب زبان عربي بود و اصولا به دلايل مذهبي، تغيير الفبا که مي توانست باعث عدم توانايي در خواندن کتاب مقدس اسلام يعني قرآن شود به هيچ وجه قابل پذيرش در آن دوران نبود. اين مشکلات نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بيشتر ناشي از وجود حروف صداداري متفاوت نسبت به زبان عربي و با تعداد بيشتر نسبت به آن است که تعريف حروف صدادار جديد با شکل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذير مي کند که همين مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسي زبان ترکي با عربي مي گردد. در حاليکه زبان فارسي بدون هيچ مشکلي تنها با تعريف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربي تطابق يافت.

عامل ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، ساختار التصاقي زبان ترکي و وجود پسوندهاي بسيار بود که به انتهاي کلمات و اصطلاحات عربي متصل مي شدند و شکل نوشتاري آنها را از لحاظ ظاهري تغيير مي دادند در حاليکه در زبان فارسي حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهري کلمات را تغيير نمي دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکي با الفباي عربي دچار مشکلات عديده اي مي شد که امروزه نيز همین مشکلات دست به گريبان زبان ترکي آذربايجاني در داخل ايران به دليل ممنوعيت استفاده از الفباي لاتين است.

اين تغيير شکل کلمات در الفباي لاتين وجود ندارد زيرا برخلاف الفباي عربي که حرف آخر کلمات با حروف بزرگ نوشته مي شود، در الفباي لاتين حروف آخر کلمات، هم در حالت چسبيده و هم در حالت منفک به شکل کوچک آن نوشته مي شود. به همين دلايل است که امروزه بهترين الفبا براي نوشتن زبان ترکي، الفباي لاتين شناخته شده و همه کشورهاي ترک زبان به تغيير الفباي خود روي آورده اند.

بنابر آنچه گفته شد، قابليت تطابق زبان فارسي با زبان عربي، به سرعت آن را به عنوان جايگزين زبان عربي در ايران مطرح و تثبيت نمود. اما در عین حال بزرگاني چون نسيمي و فضولي نيز بودند که افکار و انديشه هاي خود را به زبان مادري خود نوشتند.

نگاهي به دوران رونسانس در اروپا نيز نشان مي دهد که همين روند به صورت مشابه در اروپا نيز در جريان بود و زبان لاتين که زبان کليساي کاتوليک بود به عنوان زبان علمي مشترک کل اروپا بود و هرچند بسياري از متفکران و دانشمندان اروپايي از کشورهايي چون آلمان، فرانسه، ايتاليا و انگلستان بودند اما بسياري از آنها به خصوص در دوران ابتدايي رونسانس، انديشه هاي خود را به زبان علمي آن دوران يعني زبان لاتين مي نوشتند و نه زبان مادريشان. در واقع زبانهاي انگليسي و فرانسوي که بزرگترين و قدرتمندترين زبانهاي امروز هستند، سالهاي طولاني زير سلطه زبان لاتين قرار داشتند و اين نه به خاطر قدرت ذاتي زبان لاتين که به خاطر زبان ديني و علمي بودن آن بود.

با پيشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزايش تعداد کسانيکه با سواد بودند اين سلطه اجباري و ضروري شکسته شد و زبانهاي ديگر اروپايي نيز شروع به رشد نمودند و به تدريج مفهوم زبان ادبي ملي ظهور پيدا کرد و زبانهايي چون انگليسي و فرانسوي، به زبانهايي بزرگ و جهاني تبديل شدند.

در ايران نيز هرچه به عصر حاضر نزديکتر مي شويم شاهد تمايل بيشتر آذربايجانيان براي خواندن و نوشتن به زبان مادري خود هستيم و شاهد هستيم که با رسيدن مفهوم آموزش همگاني به ايران، بزرگاني چون ميرزا حسن رشديه، سيستم آموزشي مدرني را بر اساس زبان مادري آذربايجانيان بنا مي نهند.

اما جاي بسي تاسف است که اين دوران با رشد روز افزون انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستي همزمان مي شود و بويژه با ظهور سلسله ضد فرهنگي پهلوي، روند طبيعي رشد و نمو زبانها در ايران متوقف شده و سياست آسميله سازي مليتهاي ايراني و نابودي و ادغام آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آريايي با شدت و قدرت تمام دنبال مي شود و خودباختگي فرهنگي در بين برخي از آذربايجانيان چنان رشد مي يابد که کساني چون کسروي پيدا مي شوند که (شايد به خيال خود براي خدمت به ملتشان!) به دنبال روزنه هايي هرچند غير منطقي براي اتصال ملت خود به نژاد پاک! آريايي مي گردند و جاي تاسف و تعجب بسيار است که چگونه شاعران بزرگي چون احمد شاملو از اين که نام خانوادگيش ترکي است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف مي کند.

اما تمام اين مسائل ريشه در به قدرت رسيدن انديشه هاي نژاد پرستي و فاشيسم در آلمان هيتلري دارد که تاثير خود را در ايران آن دوران نيز گذاشته بود و شايد نمي توان بر رفتار آن روز برخي ها انتقادهاي جدي روا داشت چرا که در جريان موج نژاد پرستي قدرتمند و بي رحمي گرفتار شده بودند، اما امروز تمام دنيا به باطل بودن انديشه هاي نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را براي جلوگيري از بازگشت اين انديشه هاي خطرناک به کار مي گيرد و امثال ميلوسويچ ها را که پيروان همان انديشه هاي خطرناک هيتلري هستند به عنوان جنايت کاران عليه بشريت مي شناسد.

انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستانه، اگر در دوران سرگشتگي فلسفي ابتداي قرن بيستم نشانه به اصطلاح روشنفکري بوده باشد؛ امروزه تنها نشانه تحجر و بازگشت به انديشه هاي منحط و طرد شده گذشته است و آنهايي که هنوز بر همان مدار کج مي چرخند بايد بدانند که به زودي همچون هيتلر، موسيليني، ميلوسويچ و صدام به زباله دان تاريخ خواهند پيوست.

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

گولوستان شعری (شعر گولوستان از شاعر آذربایجانی مرحوم وهاب بختیارزاده)


آذربايجانين بيرليگي و ايستيقلاليتي

اوغروندا چارپيشان ستار خان،

شئيخ محمد خياباني

و پيشوري نين عزيز خاطيره سينه

----------------------------------


ايپک يايليغييلا او، آستا-آستا
سيليب عئينگيني گؤزونه تاخدي.
اَييليب ياواشجا ماسانين اوسته
بير مؤهوره باخدي، بير قولا باخدي.
کاغيذا هوسله او دا قول آتدي،
دوداغي آلتيندان گولومسيه رَک.
بير قلم اَسیرليک هيجران ياراتدي،
بير خالقي يارييا بؤلدو قيلينج تک.
اؤز سيوري اوجويلا بو لعلک قلم
دلدي سينه سيني آذربايجانين.
باشيني قالديردي،
آنجاق دم به دم
کسديلر سسيني آذربايجانين.
او گولدو کاغيذا قول چَکن زامان،
قييدي اورکلرين هيجران سسينه.
او گولدو حاق اوچون دايم چارپيشان
بير خالقين تاريخي فاجيعه سينه.
اَيلشيب کناردا توپساققال آغا،
هردن موترجيمه سواللار وئرير.
چئوريلير گاه سولا، باخير گاه ساغا،
باشيني يئلله ديب تسبئح چئويرير.
قويولان شرط لره راضيييق دئيه،
طرفلر قول چکدي مواهيده يه...
طرفلر کيم ايدي؟ هر ايکيسي ياد!
يادلارمي ائده جک بو خالقا ايمداد؟!
قوي قالخسين آياغا روحو تومريسين،
بابکين قيلينجي پارلاسين يئنه.
اونلار بو شرطلره سؤزونو دئسين،
زنجيري کيم ووردو شير بيلگينه؟
هاني بو ائللرين مرد اوغوللاري؟
آچين بره لري، آچين يوللاري.
بس هاني بو عصرين اؤز کوروغلوسو-
قيلينج کوروغلوسو، سؤز کوروغلوسو؟
بابالارين شاني، شرفي، البت،
بيزه امانتدير، بؤيوک امانت...
يوخمو قانيميزدا خالقين غئيرتي؟
بئله ساخلايارلار بس امانتي؟
قوي ايلديريم چاخسين، تيتره سين جاهان!
اورکلر غضبدن
جوشسون، پارتلاسين.
دايم حاق يولوندا قيلينج قالديران
ايگيد بابالارين گؤرو چاتلاسين.
قوي اَيسين باشيني ووقارلي داغلار،
ماته مي باشلاندي بؤيوک بير ائلين.
مرثيه سؤيله سين آخار بولاقلار،
عاغيلار چاغيرسين بو گون قيز، گلين!..
طرفلر ساکيتدير، غضبلي دئييل،
محو اولان قوي اولسون، اونلارا نه وار.
ايمضالار آتيلير بير-بير، ائله بيل،
سئوگي مکتوبونا قول چکير اونلار.
آتيب ايمضاسيني هر کس واراغا،
اَيلشير ساکيتجه کئچيب يئرينه.
عئينکلي جنابلا، تسبئحلي آغا،
قالخيب اَل ده وئرير بيري-بيرينه.
اونلارين بيرلشن بو اللريله
آيريلير ايکييه بير ائل، بير وطن.
آخيديب گؤزوندن ياش گيله-گيله،
بو دهشتلي حالا نه دئيير وطن؟
بير دئين اولمادي، دورون آغالار!
آخي، بو اؤلکه نين اؤز صاحيبي وار.
سيز نه يازيرسينيز باياقدان بري،-
بس هاني بو يوردون اؤز صاحيبلري؟
بس هاني حقيقت، بس هاني قانون؟
قوجادير بو يوردون تاريخي، ياشي.
بس هاني کؤکسونه سرحد قويدوغون،
بير واحيد اؤلکه نين ايکي قارداشي؟
گؤرک بو هيجرانا، بو موصيبته،
اونلارين سؤزو نه، غرضي ندير؟
بو خالق ازل گوندن دوشوب ظيلته،
اؤز دوغما يوردوندا يوخسا کؤله دير؟
نئجه آييردينيز ديرناغي اَتدن-
اورگي بدندن، جاني جسددن؟
آخي، کيم بو حاقي وئرميشدير سيزه،
سيزي کيم چاغيرميش وطنيميزه؟
نئچه واخت سنگرده هئي اولاشديلار،
گولوستان کندينده سؤودالاشديلار.
بير اؤلکه ايکييه
آيريلسين دئيه!..
گؤي ده گورولداميش دئييرلر او گون،
چؤللري، دوزلري بولودلار سارميش.
او گؤي گورولتوسو اولو بابکين روحويموش،
هؤنکوروب فرياد قوپارميش.
گولوستان کندي نين گول-چيچکلري
بير گونون ايچينده سولدو-سارالدي.
" گولوستان " باغلاندي، او گوندن بري،
بو کندين آلنيندا بير لکه قالدي.
باغري کؤز-کؤز اولدو " يانيق کَرَمين "
تئللر اينيلده دي، ياندي، نه ياندي.
آشيغين سازيندا داها بير حزين،
داها بير يانيقلي پرده ياراندي.
همين گون اؤلکه ني آپاردي سئل، سو،
توتولدو چؤهره سي گونون، آيين دا.
قوجا نباتي نين عشقي، آرزوسو،
او گون باتماديمي آرپا چاييندا؟
آغلاييب داغلاردان اَسَن کولکلر،
بو مشوم خبري عالمه يايدي.
سانکي ديله گلدي گوللر، چيچکلر:
" بو ايشه قول قويان قوللار سينايدي " .
آرازين سولاري غضبلي، داشقين،
شيرين نغمه لري آهدير، هارايدير.
وطن قوشا بنزر، قانادلاري نين
بيري بو تايديرسا، بيري او تايدير.
قوش ايکي قانادلا اوچار، يوکسه لر،
من نئجه يوکسه ليم تک قاناديملا؟
اورکلر بو درددن توغيانا گلَر،
آخار گؤزوموزدن ياش داملا-داملا.
جنابلار، بير آنليق دوشوندونوزمو؟
وئرديگينيز حؤکمون آغيرليغيني؟
بو حؤکمون دهشتي الليمي، يوزمو؟
بيز نئجه گؤتورک بو گؤز داغيني؟..
باشي کسيلنده بو مغرور ائلين
قلبين آغريسيني هيسس ائتدينيزمي -
قوجا فوضولي نين، ايگيد بابکين
اعتيراض سسيني ائشيتدينيزمي؟
جنابلار، بير دامجي مورککبله سيز
دوشونون، نه لره قول چکميشسينيز؟
بير دامجي مورککب، بير وطنداشي
قانينا بولاييب ايکييه بؤلدو.
بير دامجي مورککب اولوب گؤز ياشي
ايللرله گؤزلردن آخدي، تؤکولدو.
مين لکه ووردولار شرفيميزه
وئرديک، صاحيبيميز يئنه " وئر " - دئدي.
لاپ ياخشي ائله ييب دوغرودان، بيزه
بيري " باران " - دئدي، بيري " خر " - دئدي.
بيزي هم يئديلر، هم ده مينديلر،
آما داليميزجا گيلئيلنديلر.
حؤکمو گؤر نه قدر بؤيوکموش آنين
مؤهور ده باسديلار واراغا تکرار.
يوخ، واراغين دئييل، آذربايجانين
کؤکسونه داغ بويدا داغ باسدي اونلار.
ايمضالي، مؤهورلو ائي جانسيز واراق،
نه قدر بؤيوکموش قوووتين، گوجون.
ایل لر بويونجا ووروشدوق، آنجاق
سارسيدا بيلمه ديک حؤکمونو بير گون.
ائي کاغيذ پارچاسي، اول هئچ ايکن،
يازيليب، قوللانيب يوخدان وار اولدون.
بؤيوک بير ميلتين باشيني کسن،
قولونو باغلايان حؤکمدار اولدون.
بير ائلي ايکييه پارالادين سن
اؤزون کاغيذ ايکن پارالانمادين.
کؤکسونه يازيلان قلب آتشيندن،
نييه آليچمادين، نييه يانمادين؟
آراز سرحد اولدو، اسدي کولکلر،
سولار ياتاغيندا قالخدي، کؤپوردو.
اوستو داما-داما تاختا ديرکلر،
چايين کناريندا صف چکيب دوردو.
سولار، سيزدن تميز نه وار دونيادا؟
لکه دن خاليدير آخي قلبينيز.
باغرينيز آليشيب نييه يانمادي
بو چيرکين عمله قول قوياندا سيز؟
ائي آراز، سپيرسن گؤز ياشي سن ده،
کئچديکجه اوستوندن چؤلون، چمه نين.
سني آرزولارا سد ائيله ينده،
نييه قورومادي سولارين سنين؟
دايانيب آرازين بو تاييندا من
" جان قارداش " دئييرم، او دا " جان " دئيير.
ائي زامان، سورغوما جاواب وئر، ندن
سسيم يئتن يئره، اليم يئتمه يير؟..
قاريشيب گؤزومده، قاريشيب عالم
درد-دردي دوغرايير، غم-غمدن کئچير.
آرازين اوستوندن کئچه بيلميرم،
آراز درديم اولوب سينمدن کئچير.
تاختا ديرکلري تورپاغا دئييل،
قويدولار فوضولي ديواني اوسته.
يارييا بؤلوندو يوز، يوز اللي ايل
گرايلي، باياتي، موغام، شيکسته.
دمير چپرلري عشقيم، ديلگيم،
تاريخيم، عنعنه م اوسته قويدولار.
يارييا بؤلوندو جانيم، اورگيم،
يارييا بؤلوندو آرازدا سولار.
تاختا ديرکلري قويدولار آخ، آخ!
قلبيمين، روحومون، ديليمين اوسته.
بيز گولدوک، آغلاديق، يئنه ده آنجاق
بير سازين، بير تئلين، بير سيمين اوسته.
اورکدن اوره يه کؤرپو؟ بير دايان!
درديميز دينيرسه، بير سازين اوسته
شهرييار يارالي ميصراعلاريندان
کؤرپو سالماديمي آرازين اوسته؟!
بو تايدان او تايا آخيشدي سئل تک
گؤزه گؤرونمه يهن کؤنول تئللري.
بو سئلين اؤنونو نه چاي، نه ديرک
کسه بيلمه ميشدير يوز ايلدن بري.
آغالار بيلمه دي بيردير بو تورپاق
تبريز ده، باکي دا آذربايجاندير.
بير ائلين روحونو، ديليني آنجاق
کاغيذلار اوستونده بؤلمک آساندير.
بؤل، کاغيذ اوستونده، بؤل، گئجه-گوندوز،
تورپاغين اوستونه ديرکلر ده دوز،
گوجونو، عزميني تؤک ده مئيدانا،
قوشوندان، سيلاهدان سد چک هر يانا.
تورپاغي ايکييه بؤلرسن، آنجاق
چتيندير بدني جاندان آييرماق!
آييرماق کيمسه يه گلمه سين آسان
بير خالقين بير اولان دردي-سريني.
او تايدان بو تايا مصطفی پايان
اوخويور واحيدين قزللريني.
دولاندي زمانه، دؤندو قرينه،
شاعيرلر اود تؤکدو يئنه ديليندن.
وورغونون او حسرت نغمه لرينه
شهريار سس وئردي تبريز ائليندن:
" حیيدر بابا، گؤيلر قارا دوماندي،
گونلريميز بير-بيريندن ياماندي.
بير-بيريندن آيريلمايين، آماندير،
ياخشيليغي اليميزدن آلديلار،
ياخشي بيزي يامان گونه سالديلار.
بير اوچايديم بو چيرپينان يئلينن،
قوووشايديم داغدان آشان سئلينن،
آغلاشايديم اوزاق دوشن ائلينن.
بير گؤريديم آيريليغي کيم سالدي،
اؤلکه ميزده کيم قيريلدي، کيم قالدي " .


1959

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

چند اس ام اس (SMS )به زبان ترکی با ترجمه فارسی


اس ام اس و یا پیام کوتاه و یا پیامک! نیز در ایران به مانند خیلی چیزهای جدید و تازه ای که وارد فرهنگ و بستر ما شده اند رنگ و بوی بومی به خود می گیرد زمانی که این امکان در ایران فراهم شد گوشی های موبایل فاقد الفبای عربی بودند و مردم توسط این وسیله با فینگلیش! و یا نوشتن فارسی با خط انگلیسی آشنا شدند و پیامهای خود را بلاجبار با همان خط انگلیسی می نوشتند و با گذشت زمان و آمدن گوشیهای مجهز به الفبای عربی آنهایکه نمی خواستند با فینگلیش بنویسند امکان این را یافتند که پیامک! خود را با همان الفبای عربی بنگارند.

بنده خود به عنوان یک معتاد به پیامک که از همان بدو ورود این پدیده نوظهور در ایران با این پدیده سروکار داشته ام در اینجا می خواهم چند کلامی را در این مورد با شما در میان بگذارم و تجربیات خودم را بیان کنم.
برای این کار میروم به سراغ آرشیو گوشیم!


و نظری به پیامهایی که در حافظه گوشی نگه داشته ام می اندازم
از سه سال پیش به این طرف کمتر همزبانی بوده است که برایم پیامی به غیر از زبان ترکی بفرستد و اکثراً به همان زبان خودمان برایم پیام ارسال کرده اند.
در عید پارسال که آمار گرفتم شصت درصد پیامهای تبریک به زبان ترکی بوده است

در عید امسال نود درصد پیامهای تبریک سال نو به زبان ترکی بوده است و جالب این که حتی شرکتهایی که بنده با آنها در ارتباط هستم و مقر آنها در فارسستان! است نیز به خاطر این که شاید این کارشان مرا خوش آید پیامهای خود را به زبان ترکی فرستاده بودند!!
به یکی شان که گفتم کار خوبی کرده اید که به زبان ترکی پیام تبریک فرستاده اید اما لازم نبود که به ترکی بنویسید و از شما کسی انتظار این را ندارد که به زبانی غیر از زبان رسمی برایم پیامی ارسال کنید جواب دادند که زبان رسمی همان زبانیست که ما به واسطه آن همدیگر را پیدا کرده ایم و آن زبان، زبان همدلی احترام به هم و درستکاری در کارمان می باشد!!


در اینجا لازم است که این را اضافه کنم الان در تبریز دو نفر ترک که مثلاً با هم ارتباط نوشتاری داند به مانند امیل و یا چت ، نوشتن به فارسی مضحک نشان می دهد!و بنده با تمامی دوستانم که همشهری هستیم هرچند مشکل است به زبان ترکی می نویسیم و...

در اینجا اس ام اس هایی را برایتان نقل می کنم به مناسبت های گوناگون برایم ارسال شده است که شما هم نمونه ای از آرشیو بنده را داشته باشید که به وقت ضرورت! استفاده کنید و مرا از دعاهایتان بی نصیب نگذارید!


--------------------------------


تبریک ها:


.*"'"**.....**"'"*.
*. MUTLU .*
*. BAYRAM .*
"*. LAR .*"


"*.*" size ve sevimli Aailenize qutlu olsun Yeni Yil


**********
کریسمس یاخیندیر ، اگر شاخدا بابا (بابا نوئل)اولسای دینیز جورابیمین ایچینه نه قویاردینیز؟ اونجه منیم جوابیمی ورین سونرا دوستلارینیزا یوللایین ، چوخ ماراقلی جاوابلار آلاجاقسینیز.
[کریسمس نزدیک است ، اگر شما بابا نوئل بودید درداخل جوراب من چه چیزی می گذاشتید؟ اول جواب مرا بدهید و بعد برای دیگران نیز این را بفرستید جوابهای شگفتی را دریافت خواهید کرد]


**********
بولودوز یاغار اولسون ، سولاریز آخار اولسون ، اوجاقیز یانار اولسون ، "چیلله گئجه نیز موبارک اولسون

[ابرتان بارانی ، آبهایتان جاری ، اجاقتان همیشه سوزان "شب یلدایتان مبارک"]

**********


پاییز گیدر ، سونرا بوران گلیر ، سوفرالارا حالوا ، قارپیز ، نار گلیر ، چیلله گئجه ائل اوبانی شاد ادیب ، بیزیم یوردا ائله بیل باهار گلیر...


چیلله گئجه نیز قوتلو اولسون.

[پاییز می رود ، برف می آید ، داخل سفره ها حلوا هندوانه و انار می آید ، شب یلدا دل مردم را شاد می گرداند ، انگاری باز بهاری آمده....]

**********

"گوزل اینسانلار ، گوزل گونلرده یادا دوشرلر"

"بو گوزل گونده دونیانین بوتون گوزللیک حایاتین دا اونلار سنین اولسون..." قوربان بایرامی سنه موبارک اولسون.

[بهترین انسان در زیباترین روز به ذهن آدمی خطور می کند. در این روز زیبا تمامی زیباییهای دنیا از برای تو."عید قربان مبارک باد"]
**********
بایرام گوزللیک دیر ، گوزللیک لر سیزین اولسون ، بایرام اوموددور ، اومودلارینیز گرچک اولسون ، بایرام دوعادیر ، دوعانیز قبول اولسون . "رامازان بایرامینیز موبارک اولسون"
[عید زیبائیست ، تمامی زیبائیها مال تو ، عید امید است ، امیدتان منجر به حقیقت باشد ، عید دعاست ، دعاهایتان مقبول باشد. "عید فطر مبارک"]
**********
بیر گون اولاجاق ، گون چیخاجاق ، داریخما ، گوللر آچاجاق ، یاز گلجک یوردا ، داریخما . "بویوک قوربان بایرامی و چیلله گئجه نیز قوتلو اولسون"
[روزی می آید که خورشید می تابد ، صبور باش ، گلها می شکفند ، این سرزمین بهاری می شود ، صبور باش. "عید قربان و شب یلدا مبارک و فرخنده"

**********
و این پیام تبریک که واقعاً محشره :

"یئنه گلیر نازلی باهار ، نازلی یاز
هامینین یازیسین بو ایل یاغلی یاز
جان ساغلیغی ، جیب وارلیغی ، اولوم آز
مهریبان آللاهیم ، بئله یازی یاز."
"تازا ایلینیز موبارک اولسون."
[باز بهار و تابستان با ناز می آید /روزی همه را با برکت بنویس / سلامتی جان ، درآمد بیش ، مرگ و میر کم / این طوری رقم بزن ای خدای مهربان]
----------------------------
و متفرقه ها:
قیزیل گولم ، در منی
مخمل اوسته سر منی
آللاه اوزی شاهیدی
چوخ ایسترم من سنی.
[گل سرخی هستم به چین مرا ، روی مخمل پهن کن مرا ، خدا خودش شاهد است ، خیلی می خوام من ترا] حرف اکثر پدران و مادران به بچه هایشان!
**********

بیر دنیز دؤشون : (سوسوز) بیر اینسان دؤشون : (مؤتسوز) بیر گئجه دؤشون : (یوخوسوز) بیر باهار دؤشون : (چیچیک سیز) بیر ده منی دؤشون :(دیل سیز)...
[دریایی را خیال کن :(بی آب) به انسانی فکر کن : (غمگین) به شبی فکر کن : (بی خواب) به بهاری فکر کن : (بدون گل) یکی هم به من فکر کن: (بی زبان)...
**********
دره دن دانیشیرام قورخوسان " دره نین دومانی وار ، سئلی وار "
داغدان دانیشیرام قورخوسان "داغین اؤچورومو وار ، قاری وار "
دره بیر یانا ، داغ بیر یانا ، یاشاییشدان دا دانیشیرام قورخوسان ، اؤزون بیل قارداش ! آمما آغیر درد دی قورخوب یاشاماق...!
[از دره حرف می زنم می ترسی "دره سیل و سیلابها دارد"
از کوه حرف می زنم می ترسی "کوه ریزش دارد برف دارد"
دره یک طرف کوه هم به یک طرف ، از زندگی حرف می زنم باز می ترسی ، خود دانی برادر ! اما خیلی درد است ترسیدن و زندگی کردن....!]
**********
ایگید بیر دفعه اؤلسه ، قورخاق مین دفعه اؤلر.
[شجاع یک بار می میرد ، ترسو هزار بار.]
**********
گؤزون بیر سئوگیلی ، ایستکلی گؤرسه ، روحون سئوسه ، سوندان گلر دیوانه لیک .
من کی سنی گورمه میشم ، سئومه میشم ، سنه عاشیق اؤلمامیشام ، ندن بئله دیواننم ای "آزادلیق"
[چشمهایت خوب رویی را ببیند و دلت و روحت او را بپسندد بعدش دیوانگی می آید. من که ترا ندیده ام ، ترا نپسندیده ام و عاشقت هم نشده ام پس چرا اینهمه دیوانه ات شده ام "ای آزادی"]
**********

"گیزلی سؤز"
اَن گیزلی سؤزلری ، باغلی دیلیمین اوجوندا اکمیشم ، آچیلسا بیر گؤن ! اؤنجه دانیشاجاق نه لر چکمیشم...!
["حرف پنهانی"
نهانی ترین حرفهایم را ، در نوک زبانم کاشته ام ، روزی زبانم باز شود! اول خواهد گفت چه ها کشیده ام من...!]
**********
منیم چؤرک سیز و سوسوز قالدیغیم گونوم چوخ اولوب ، آمما اومودسوز قالدیغیم گونوم هئچ اولماییب. "آتا بابک"
[من روزهای بسیاری را بدون نان و آب مانده ام ، اما هیچ روزی بدون امید نبوده ام ."بابک "]
--------------------------
و در آخر این هم نمونه ای از یک اس ام اس طنز!
نئچه ایل دیر سنی سئویرم ... آنجاق سنی هر زاماندا سئومیشم ... آمما هر دفعه دوداقلارینا یاخینلاشماق ایسته یَنده نیفرتله سیلیب منی آتیرسان...!
امضاـ : فیرتیغ !
[چند سالیست که عاشقتم...و هر زمان هم دوستت داشته ام ... لاکن هر دفعه که به لبهایت نزدیک می شوم با نفرت مرا پاک می کنی و به دور می اندازی....!
امضاـ:آب بینی.]

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

استاد هوشنگ جعفری بیزیم میللی شاعیریمیز و اونون « آغ آتیم » شعری


آغ آتیم ، قول قاناتیم ،
آت قدمین یورتمه یئری ! [1]
آش تپه لردن
سیلدیریم تک سره لردن
سئله سینمیش دره لردن
بو نه طوفاندی گؤزل کهلیگیمی ایستیر آییرسین فره لردن [2]
غیرتیم جوشه گلیر غملی خبردن
آغ آتیم – قورخما خطردن !
آغ آتیم قول ، قاناتیم ،
شیهه چک ، قوی سسیوه
بلکه یاتانلاردا اؤیانسین
یاتماغین واختی دگیل دروسون اوتانسین
یاتانین عؤمرو تالانسین
تازا نعلین وار آتیم
چال بو داغین سینه سینه ، قوی پارالانسین
چال داغین سینه سی باتسین ، یارالانسین
داشی داشدان ، آرالانسین
آغ آتیم قول قاناتیم
داش قایادان آشما چتیندی
قاباق اؤز یوققوشادی ، قاشما چتیندی
داغا دیرماشما چتیندی
داشا ، سووخاشما [3] چتیندی
باخما یوللاری چتیندی ، اورانین هیبتی یوخدور
آغ آتیم همت ائله !
غیرتی یوخدور
هله اؤز یوققوشالار چوخدو قاباقدا
آشماق اولماز بو آیاقدا
آغ آتیم قول قاناتیم
بسدس ایاق ساخلاما ، گون باتدی قارالدی
گون گئچیب داغ دالینا رنگی سارالدی
داغین اوستون دومان آلدی
آغ آتیم ، بس بو نه حالدی؟
بورا یارقاندی [4] آتیم دورما آماندی ....
آغ آتیم ، قول قاناتیم
آت قدم آیدینلیغا ساری
هؤرکوشن [5] اوولاریلان [6] ؛ چیخ سره یاللاری [7] یوخاری
قار قالان داغلارا سال بیر نفسین
قوی اریسین بوز کیمی چئگینینده کی قاری
سولاری آرخلارا سال بلکه سووارسین
قوری قالمیش مومالاری
قوی بؤیوک گولده اؤزوشسونله یاشیل باش سونالاری
آغ آتیم
جهد ائله باری
سنی تاری !
آغ آتیم ، قول قاناتیم
طبعیمین دریاسی جوشقوندو
یئل اسدیر لپه لنسین
قوی چالیم صخره لره دالغامی [8] ، دالغام سپه لنسین
قوی یاغیش تک قورویان
داغلارین اؤستونده اله نسین
هرزه اوتلاری آپارسین
لالا بیتسین
هامی گؤللر تزه لنسین
گؤلو بلبل یییه لنسین
آغ آتیم ، قول قاناتیم
آت قدمین قلعه ی بابکدن آشاق
قارا گؤنلن ساواشاق
آت گؤلوندن سس آتیب ، بابکین حالین سوروشاق
یئنه طوفاندا جوشاق
دریالار تک قوووشاق
آغ آتیم ، قول قاناتیم
شیهه چک قوی سسیوه
هاجرینی ترکینه چکسین نبی گلسین
قوی کور اوغلو آتینی داغلارا سالسین
ائشیدیب شیهه نی گلسین
الده کسگین قیلیجیلا
بویاسین قانه کئچل حمزه نی گلسین
قوی کرم سازینی سالسین دؤشونه ، چؤللره دؤشسون
های سسی ائللره دؤشسون
دئگیلن غملی کرم ایستر اگر ، اصلینی گلسین
دشمنین بلکه کسک نسلینی ، گلسین
قوی بو داغلاردا بؤیوک هلهله دؤشسون
داغلارا ولوله دؤشسون !
آغ آتیم ، قول قاناتیم
منه بیر قالغی بابامدان ، بو ورندیلدی ، بونو چئگنیمه ساللام
قاراداغ باشینی آللام
اورا بیر ولوله ساللام
آغ آتیم دورما ، یوبانسان ، دالی قاللام
آغ آتیم ، قول قاناتیم
بیز اگر قلعه ی سیمرغدان آشساق بیزه آزدی
باخما یوللار ناتارازدی
باخما بو قارلی دماوند ، بو قفقاز بو هرازدی
باخما داغدا هاوا دوتقوندو – آیازدی [9]
باخما بو قیشدی بو یازدی
آغ آتیم آت قدمین دریا ، دایازدی [10]
دریانی گئچسن اگر شهرِ نیازدی
اوردا هر قان کی تؤکولدو یئره ، آزادلیقی یازدی
بشر آزادلیغا بازدی !
آغ آتیم ، قول قاناتیم
اوردا دؤلبرچین اوتو دؤرت پَر آچیبدی
اوردا دیللنمگه دیل تازه شیرین دیللر آچیبدی
اوردا باغلاردا بوتون گؤل لر آچیبدی
آغ آتیم
آت قدم
آیدینلیغا ساری !
شعر : هوشنگ جعفری
----------------------------------------------------------------
۱-یورتما یئریمک ؛ Yurtma Yerimak؛ آت یئریشی.
2- فره ؛ Fara ؛ کهلیک بالاسی.
3-سووخاشما ؛ Sovkhashma ؛ دیرماشماق
4- یارقان ؛ یارغان ؛ Yarqan ؛ اوچوروم
5- هؤرکوشن ؛ Hurkushan ؛ اورکوشن ؛ قورخوب قاچان.
6- اوو؛ Ov ؛ آو ؛ صید ؛ شکار (عوام تصورونده «آو» فارسجا «آهو» نون مخفف تلفظودور و بو نه یانلیش دیر).
7- دالغا ؛ Dalgha ؛ شپه ؛ موج ؛ لپه.
8- قوووشوق ؛ Qovushuq ؛ چایلارین قوووشان یئری.
9- آیاز ؛ Ayaz ؛ آیلیق و سویوق گئجه.
10- دایاز ؛ Dayaz ؛ کم عمق ؛ درین یوخ! (دوزون سؤزو «دایاز» اوچون فارسجادا دوزگون معادل تاپا بیلمه دیم).

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

اشاره ای به تاریخ دیرین ترکان ایران

غالب آثاری که تاکنون در خصوص تاریخ ایران باستان نوشته شده است ، با غرض ورزیها و گرایشهای آریا محورانه ای توام بوده که نتیجه آن نیز غیر قابل اعتماد بودن این رسالات متعدد بوده است.
شاید دیگر زمان آن فرا رسیده باشد که محققان تاریخ باستان این سرزمین دست به کنکاشی جدید در این خصوص بزنند ، چرا که دیگر نمی توان چشم به روی حقایق بزرگی که هر روز نمایان تر می شود بست و پیوسته مطالب غیر علمی پیشین را که تنها بکار دلخوشی و تفریح برخی می آید ، تکرار نمود.
تاریخ ایران نگاران غالباً تاریخ این سرزمین را از مبدا هخامنشیان آغاز می نمایند . آنان به عمد تمدنها و اقوام کهن غیر آریایی این خطه را که تا پیش از بر آمدن هخامنشیان فرهنگی متعالی پدید آورده بودند نادیده می گیرند و این حقیقتی است که برخی از مورخان نامی نیز ناگزیر از بیان آن بوده اند . به عنوان مثال جرج کامرون ضمن اشاره به این موضوع ، چنین می نویسد:
(تاریخهایی که در باره ایران نوشته شده اند علی الرسم با کوروش پارسی آغاز می شوند و عموماً با اسکندر مقدونی پایان می گیرند در حال حاضر اثر یگانه ای که به گونه ای جامع به تاریخ فلات ایران پیش از استیلای کوروش بر این سرزمین بپردازد در دست نیست . این امر بسیار مایه تاسف است .)
عبدالحسین زرین کوب نیز در این خصوص چنین نوشته است:
(تاریخ ایران نه از عهد کوروش و حتی دیااکو آغاز می شود و نه حتی از عهد ورود آریاها به فلات ایران و یا دوران جدایی ایرانیها از هندیها . گذشته از تاریخ خود آریاهای ایران ، تاریخ اقوام و نژادهایی هم که قبل از مهاجرات آریاها در این سرزمین فلات گونه می زیسته امروز از پرتو کلنگ معجزه گر باستان شناسان مکشوف است... آنچه در سیلک و حسنلو(در آذربایجان) نیز بدست آمده است ادامه این تمدنهای بدوی و کهنسال را در زمانهای قبل از ورود آریاها نشان می دهد.
ناصر پور پیرار با صراحت بیشتری به تشریح بی اعتناعی عمومی خاورشناسان به اقوام کهن ایرانی پیش از هخامنشیان پرداخته است:
(آنچه موجب شگفتی بسیار هر مورخ بی غرضی است بی اعتناعی مطلق و عمدی خاورشناسان به حضور دیرینه اقوام متعدد در این سرزمین است که پیش از حضور هخامنشیان لااقل دو هزاره استقرار ، گسترش و پیشرفت را تجربه کرده بوده اند.)
(باستان شناسی جهانی مصرانه می کوشد که تمدن ایران کهن پیش از هخامنشی ، همچنان در لایه های خاک باقی بماند و در حد داستانهای شاهنامه متوقف باشد. یافته های خیره کننده ، در گوشه های مختلف این سرزمین ، هرگز موجب گستردگی جست و جو نشده ، بل به عکس این یافته ها خود دلیلی بر توقف هر چه سریعتر این کاوشها بوده است.)
(در عین حال معتبرترین خاورشناسان پر آوازه جهان...کوشیده اند تا فرهنگ ملی ما را به یک سلسله باورهای بی اساس آلوده کنند و هویت واقعی ایران و ایرانی را تا حد تصاویر سر ستون های تخت جمشید ، نقش های قالی و دانه های پسته به سقوط بکشانند . این کوشش هدفمند خاورشناسان ، ایران کهن را به عمد فراموش می کند و در پرتو پر قدرت نورافکن هایی که بر امپراتوری هخامنشی تابانده اند ، قرار می دهد . آنها قریب 150 سال است به سود مقاصد سیاسی معاصر از هیچ شیوه ای برای انتقال تاریخ ایران به مبدا (پرافتخار) هخامنشی روی نگردانده اند)
جالب اینکه بر آورندگان تمدنهای کهن جغرافیای ایران و بین النهرین ، تا پیش از ورود آریائیان به این نواحی اساساً عبارت از دو گروه قومی سامی و آسیانیک (التصاقی زبان) بوده اند و با نادیده گرفتن آنان ، در واقع تاریخ دیرین ترکان ایران نیز نادیده گرفته می شود.
دریغ که مورخان ما نیز ، سالیان دراز تنها به باز نویسی مطالب تکراری و گاه مغرضانه برخی محققان خارجی و نسخه بدلهای داخلی آنها پرداخته اند ، بی خبر از اینکه همه تلاش آنان در راستای انکار و تحریف حقایق تاریخ دیرین این سرزمین به سود نظریات آریا محورانه بوده است.
ا.م.دیاکونوف این خصیصه پژوهشگران اروپایی را چنین متذکر گردیده است:
(نکته مهم دیگر این که تحقیقات پژوهندگان تاریخ ماد صورت یکجانبه داشته زیرا دانشمندان غرب به تقریب فقط و فقط از نظر گاه نفوذ (آریائیها) به تاریخ آن کشور اظهار علاقه می کردند . این دانشمندان از روی قصد از اهمیت این حقیقت می کاستند که پیش از ورود هندو اروپائیان صحرا نشین و خانه به دوش ، در اراضی مزبور ، فرهنگی عالی و دولتی متکامل (مثلاً در سرزمین ماننا) وجود داشته و این خود در تکامل تاریخی نورسیدگان رشدشان پست تر بود ، موثر واقع گشته .)
حقیقت این است که تحقیقات تاریخی در این عرصه از مسیر واقعی خود خارج شده و دیری است که دار سکون و توقف گردیده است . در این میان در ارتباط با تاریخ دیرین ترکان ایران ، شالوده اساسی مطالب طرح شده در تالیفات محققانی که از مبدا آریا محوری به پژوهش تاریخ پرداخته اند این است که مردم آذربایجان گویا پس از ورود ترکان به این سرزمین در عهد سلجوقیان و مغولان ترک زبان شده اند . مورخان مزبور مدعی اند که مردم این ناحیه حتی تا دوران صفویه به زبان آذری که به زعم آنان گویا لهجه ای از زبان فارسی بوده ، تکلم می کرده اند و در خصوص دیگر نواحی جغرافیای ایرانیان نیز ، به طور کلی دیرینگی حضور ترکان و پیشینه و ریشه های تاریخی چند هزار ساله آنان در سرتاسر این جغرافیا ، مورد انکار قرار گرفته است . لیکن مدارک تاریخی بوضوح حاکی از آن است که روند مهاجرت اقوام ترک به شرق میانه از جمله فلات ایران از هزاره های پیش از میلاد آغاز گردیده است . محققان با ارائه دلایل و مدارک متقن از چندین موج سرازیری اقوام ترک به این نواحی سخن می رانند . مثلاً غیاث الدین غیب الله یف از چهار جریان مهاجرت ترکان (از آسیای میانه به سوی غرب) که در ترکیب قومی مردم آذربایجان نقش داشته اند به ترتیب زیر سخن رانده است:
1-موج اقوام کاسی ، ماننایی ، مادی ، کاسپی ، آلبانی و ...(هزاره سوم پیش از میلاد).
2-موج اقوام کیمر ، اسکوتای ، ساکا ، سارماک ، دوندار و غیره (نیمه نخست هزاره اول پیش از میلاد).
3-موجی که با اتحادیه قبایل هون مربوط بوده (خزرها ، بلغارها ، قارقارها ، بچنق ها ، آوارها و غیره) (نیمه نخست هزاره اول میلادی.)
4-موجی که با طوایف سلجوق –اوغوز مربوط بود.
لیکن بر اساس یافته ها و مدارک محکم زبانشناختی ، در واقع حتی پیش از اقوام مذکور نیز ، قوم پروترک دیگری بنام هوریان در قلمرو آذربایجان ساکن بوده اند .
جالب توجه است که در ترکیب اهالی کهن آذربایجان عنصر قومی (توروکی) نیز وجود داشت و این نام در واقع همان اتنونیم (توروک – ترک) سده های متاخرتر است . نام طایفه توروکی در منابع آشوری متعلق به سده 24 ق.م قید گردیده است.
از گزارشات منابع مزبور روشن می گردد که اتحادیه طوایف توروکی هم زمان با گوتیان و لولوبیان (هزاره سوم ق.م) در عرصه تاریخ ظاهر شده اند.
توروکی ها از اوایل هزاره دوم قبل از میلاد در رخدادهای سیاسی ناحیه شمال شرق بین النهرین شرکت فعال داشته اند . نام این اتحادیه قبیله ای به کرات در منابع آشوری متعلق به سده های 13-18 ق.م قید شده است . در یک متن آشوری ، آنان به عنوان (اهالی کشور توروکی) معرفی شده اند و از سکونت گوتیان نیز در سرزمین مذکور سخن رفته است . طوایف توروکی در جنوب و جنوب شرقی دریاچه ارومیه تا اراضی ناحیه زنجان کنونی سکونت داشته اند . برخی اسامی جغرافیایی مربوط به قلمرو دولت ماننا که دارای ریشه ترکی است ، بازمانده از بان طوایف لولوبیایی ، ماننایی و توروکی است . مثلاً در سنگ نبشته های آرگیشتی اول شاه اورارتو در گزارشات مربوط به لشکر کشی وی به سرزمین ماننا از (سرزمین کوهستانی آلاته یه حش حس چذآ) در جنوب دریاچه ارومیه نام بده شده است . این نام به وضوح با نامهای (آلتای ، آلاتااو ، آلاتاوا ، آلاداغ ) و غیره رایج در فرهنگ نامهای جغرافیایی آلتای – ترک ، مرتبط می باشد و یا نام ولایت (قیزیل بوندا) در سرزمین ماننا ترکیبی از کلمات ترکی (قیزیل) به معنی سرخ و (بوندا) به معنی تپه ، کوه است.
به هر روی ، نمونه های فوق تنها اشاره ای است به مدارک تاریخی بسیاری که روشنگر منسوبیت قومی طوایف باستانی مسکون در قلمرو آذربایجان می باشد.
به جرات می توان گفت که زنده یاد پروفسور زهتابی نخستین محقق ایرانی است که با پرهیز از تکرار ادعاهایی که در طول دهه های متمادی از سوی برخی عالم نمایان مطرح شده بود با همه توان خود به پژوهش در تاریخ واقعی ترکان ایران همت گمارده است ، چنانکه می توان تالیف وی را نقطه عطفی در تاریخ نگاری ایران به شمار آورد
بدیهی است که در بررسی و بازاندیشی تاریخی و روشن کردن گوشه های نهان و حقایق پوشیده در این عرصه ، غالباً نمی توان (سخن آخر) را گفت . مع هذا اهل فن بخوبی می دانند که این کتاب به عنوان نخستین گام در بازشناسی برخی واقعیات تاریخی اثری بسیار ارزشمند بوده و راهگشای تحقیقات بعدی و منبع و راهنمایی مهم برای محققانی است که به تحقیق در تاریخ ترکان ایران می پردازند.

"این مقدمه مترجم کتاب تاریخ دیرین ترکان اثر بی نظیر و گرانقدرزنده یاد پروفسور زهتابی می باشد این کتاب را می توانید از این آدرس به صورت یک جا و یا به علت حجم زیادش به صورت قسمت شده دریافت کنید"

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

برگی از خاطرات یک کودک غمگین تورک

بچه که بودم توی خانه‌ مان به زبان تورکی حرف می‌زدیم(الآن هم).
برای اینکه خانه‌یمان در آذربایجان(اردبیل) بود و همه می‌دانند که آذربایجانی‌ها تورک هستند و همه با هم تورکی حرف می‌زنند. ولی زبان تلویزیون و برنامه کودک فارسی بود. تماشای تلویزیون خیلی برای من سخت بود چون اصلا نمی‌فهمیدم که چه می‌گویند!
حتی یادم است با اینکه فیلم «طوفان» را خیلی دوست داشتم و با علاقه به آن نگاه می‌کردم فقط از کارهایی که توی فیلم انجام می‌دادند موضوع را حدس می‌زدم و بیشتر سعی می‌کردم کارتون پلنگ صورتی و یا موش و گربه را ببینم چون آنها حرف نمی‌زدند و من راحتتر می‌فهمیدم. برای همین حدس می زدم که تورک بودن خوب نیست است و فکر می‌کردم باید یکی دو مرتبه بالاتر باشی تا بتوانی بفهمی که آنها چه چیزی می‌گویند!
در آن دنیای پاک کودکی ، وقتی یک بچه‌ای از تهران به خانه یا محله ما می‌آمد پیش آن بچه‌ خجالت می‌کشیدیم چون آنها می فهمیدند که تلویزیون چه می‌گوید و ما نمی فهمیدیم و می شدیم نفهم و بیلمز! برای همین تمایل به یاد گیری فارسی داشتیم.
تا هفت سالگی فارسی نمی‌دانستم، فقط یک سری فعل مثل بیا، برو، بشین و ...تا اینکه: به مدرسه رفتم. در مدرسه باید فارسی یاد می‌گرفتم و من خوشحال بودم که فارسی یاد می‌گیرم و دیگر پیش بچه‌های تهرانی خجالت نمی‌کشم و همچنین می‌فهمم تلویزیون چه می‌گوید!
ولی بیشتر تمایل داشتم ریاضی بخوانم چون زیاد کاری به زبان نداشت و این چنین دوره ابتدایی را به پایان رساندم.
وقتی وارد دوره راهنمایی شدم، معلمهایمان انتظار داشتند که ما فارسی حرف بزنیم تا بعد دچار مشکل نشویم(و ما خجالت می‌کشیدیم فارسی حرف بزنیم برای اینکه لهجه داشتیم) تا جائیکه حتی من در دوره راهنمایی یک معلم فارس زبان داشتم که در کلاس درس یک قلک گذاشته بود و هر کس تورکی حرف می‌زد باید برای یک کلمه‌اش یک تومان به قلک می‌انداخت.(نمی‌دانم این پولها را چکار می‌کردند!).
با این ترتیب کم‌کم برای کلاس گذاشتن فارسی حرف می‌زدیم.
«آنا»ی من اصلاً فارسی نمی‌دانست، وقتی فیلمی از تلویزیون نشان می‌داد از ما می‌خواست که برایش ترجمه کنیم و ما هم با هزار ناز و عشوه که مثلاً فارسی می‌دانیم، دست و پا شکسته برایش ترجمه می‌کردیم و افتخار می‌کردیم که فارسی می‌دانیم. دوره راهنمایی را هم اینچنین به پایان رساندم.
وارد دبیرستان شدم، دیگر باید کنفرانس در کلاس ارائه می‌دادیم و من همیشه کنفرانس‌هایم را به تورکی می‌دادم چون فکر می‌کردم که به تورکی بهتر می‌توانم به بچه‌ها تفهیم کنم و آنها نیز کنفرانس دادن مرا دوست داشتند چون آنها هم بهتر می‌فهمیدند و کم‌کم برای من سوال شد: چرا محصلها نباید درسهایشان را تورکی یاد بگیرند و معلمهاتورکی یاد بدهند؟
یک روز روی میز یکی از همکلاسی‌هایم نوشته شده بود «همیشه در قلب منی مادر» و همکلاسی‌ام آن جمله را پاک کرد و به جای آن نوشت: «هر زامان منیم اوره‌گیمده سن آنا» من وقتی این جمله را خواندم دیدم که چقدر با آن یکی جمله فرق دارد!
چقدر این جمله برایم دلچسب بود !
وقتی بچه‌های فارس می‌خواستند جوک بگویند اولش می‌گفتند: یه روز یک تورکه و...
همچنین تویه کتابهای درسی تورکها فقط غلام و چوپان و یا وحشی و آدم کش معرفی می شدند.
با خودم گفتم چرا تورک فقط بد است و فارس فقط خوب ؟! و کم‌کم دغدغه‌های ذهنی‌ام نسبت به تورک بودن شروع شد.
حدس می‌زدم که یک چیزهایی باید باشد ولی اصلا نمی‌دانستم موضوع چیست؟!
یک روز نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد، برادر بزرگم که دانشجو بود خیلی خیلی غمگین بود. خواهرم از او پرسید آخر درد تو چیست؟ او گفت که همکلاسی تورکش را بخاطر دفاع از دردهای ملت تورک آذربایجان زندانی کرده اند!
با اینکه آن موقع نمی‌فهمیدم برادرم چه می‌گوید ولی این حرف همیشه در ذهن من بود که: آخر درد تورک و آذربایجان داشتن یعنی چی ؟!
تا اینکه دانشگاه قبول شدم و خودم با تمام وجودم درک کردم که درد تورک و آذربایجانی بودن چیست؟!
یکی از دردهای من تورک این است که من الآن 23 سال دارم و هنوز نمی‌توانم بدون غلط خاطره‌ام را تورکی بنویسم!
درست است خواستن توانستن است ولی در مدارس فارسها 12 سال تمام عمر مرا به خاطر یک سری افکار پلید و ............... حرام کرده‌اند که هیچ وقت از این حقم نمی‌گذرم و نیز حق‌هائیکه هنوز دارد پایمال می‌شود!
از این حقم نمی‌گذرم که باعث شدند من بعنوان یک کودک صادق در دنیای پاک کودکی به اصل و نسب و حیثیت و غرور و تاریخ و زبان پاک مادری‌ام که با شیر مقدس آنآی عزیز تورکم عجین وجودم شده شک کنم.
الان .............. کارخانه فارس سازی خود را در مهد کودکها دایر کرده اند. حداقل خوش بحال من که تا هفت سالگی در بین خانواده تورک زندگی کردم و آنها به من فرصت دادند تا تورکی یاد بگیرم.اما در حال حاضر این حق را به کودکان امروز تورک هم نمی دهند!
از این حقم نمی‌گذرم که من در دوران کودکی‌ام یک برنامه هم از تلویزیون به زبان مادری‌ام ندیده‌ام و اما هزاران بار از زبان فارسهای مودب کلمه ترک خر را شنیدم...
جهانیان بدانند که من با تمام توان حقم را تا آخرین ذره خواهم گرفت!

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

استاد هوشنگ جعفری دن بیر گوزل شعر

بير ائلي بوراندا قاردا چکه جم
بيرائلي باهاردا واردا چکه جم
بير شکيل چکه جم گوزگيله سينه
آرزيلار دوزوله سيل سيله سينه
بير باهار سالاجام قيش چيله سينه
بير لالا خونچاسين قاردا چکه جم
بير داغي چکه جم دومان ايچينده
بير ياخشي بيتره م يامان ايچينده
بير حققي دوغرولدام گومان ايچينده
شاختادا بير آغاج باردا چکه جم
بير سئلي چکه جم سارا قوينوندا
بير ائلي يارديم سيز يارا قوينوندا
بير ديلي ديلچک سيز داردا چکه جم
تيکيلي بير آغيز چکه جم بوما
بیر درین باخیش کی فیکیره جوما
یوللایام شکیلین تهرانا قوما
بیر ائلین یوخلوقون واردا چکه جم
بیر ایشیق چکه جم اوزاقدان آتیب
بیر دنیز چکه جم دنیزه باتیب
بیر ائلی چکه جم مین ایلدی یاتیب
وارلیغین بیلمیره م هاردا چکه جم
نیله ییم دیل سیز بیر باش چکه نمیرم
ائلیمین گوزونده یاش چکه نمیرم
بو ائلین ماهنی سین تاردا چکه جم
ائلیمی باهاردا واردا چکه جم


۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

ریشه در خویش / غلامحسین ساعدی

... تنها در فاصله ی سال های بیست و چهار و پنج بود که کودکان دبستانی آذربایجان دریافتند که مدرسه چندان جای وحشتناکی هم نیست و می شود از درس و مشق، نه تنها عذاب نکشید و نترسید که بسیار هم لذت بُرد، چرا که به یک باره هیولای زبان خارجی از توی کلاس ها بیرون رانده شد و همه به زبانی می خواندند و می نوشتند که حرف هم می زدند.

پیش از آن هر روزه به مدرسه عذاب وحشتناکی بود، انگار بچه را هر روز تحویل جزیره ای می دادند که ساکنین آن مجبور بودند با زبان یاجوج و ماجوج حرف بزنند و نفهمیدن این کلمات غریبه علاوه بر عقوبت، خفت و خواری فراوانی هم همراه داشت و حرف زدن، زبان خودی همراه بود با نوازش کف دست ها با ترکه های خیس خورده بید. و اگر بچه های فارسی زبان از چنین سختی هائی در امان بودند مطلقاً از روزهای جمعه و تعطیلی هم کم تر لذت می بردند.
به هر صورت برای بچه های آذربایجانی مدرسه عوض سوادآموزی، جائی بود برای یادگرفتن زبان خارجی، یعنی فارسی. و سنگینی این بار اگر هم مایه ی گریزپائی از مدرسه نمی شد، درعوض بسیار طاقت فرسا بود. در عرض آن یک سال، بچه ها به معنی دقیق لغات زبان مادریشان آشنا شدند که ورد زبان دهاتی ها و کارگران و مردم عادی کوچه و بازار بود. و درست بعد از ورود "آرتش ظفزنمون" بود که کتاب های درسی دوباره به زبان فارسی برگشت و خواندن و نوشتن به زبان محلی به طور کامل قدغن شد، چرا که زبان آذربایجانی در خود آذربایجان، زبان اجنبی ها و اجنبی پرست ها شده بود. (کذا)
مأموران حکومت مرکزی در آذربایجان برای تسلط جابرانه قدرت شاهنشاهی، علاوه بر همه ی سلاح های جورواجور، دشنه زبان فارسی را بیشتر از همه به کار می بردند تا آنجا که نوشتن و چاپ کردن حتی چندین و چند کلمه به زبان محلی جُرم بزرگی محسوب می شد تا آن جا که حروف چین های چاپخانه ها دستور داشتند که کلمات آذربایجانی را به فارسی ترجمه کنند و در متن خبر بچینند.
و به ناچار مردم عادی برای خواندن و فهمیدن روزنامه ها و آگهی های مجالس ترحیم بر در و دیوار شهرها، به مترجم احتیاج داشتند، بخصوص در سینماها، بی هیچ اغراقی در سینماهای تبریز قیل وقال و همهمه مترجمین غیرحرفه ای از صدای خود فیلم بلندتر بود و تنها زمان نمایش فیلم های صامت بود که همه روزه صُمت می گرفتند.
اما جنبش های مترقی قبل از 32، به صورت زیرزمینی مقدار زیادی روزنامه و نشریه و کتاب به زبان محلی منتشر می کرد که به دست جوانان و نوجوانان می رسید و این وسیله بزرگی بود در زنده نگهداشتن زبان اصلی مردم، چرا که در مقایسه زبان دهات با قصبه ها و قصبه ها با شهرهای کوچک و شهرهای کوچک با شهرهای بزرگ به رأی العین می دیدی که لغات و کلمات فارسی چگونه مثل چنگاری در حال خوردن و نابود کردن یک زبان زنده است. ادبیات مکتوب که هیچ، حتی زبان محاوره ای نیز به طور ِجدی درخطر نابودی بود. در محاوره بسیاری از "درس خوانده ها" جُز افعال و تعدادی لغات غیرقابل ترجمه، بیشتر، کلمات فارسی بود که به کار می رفت و بعضی ها شور قضیه را به آن جا رسانده بودند که خجالت می کشیدند در خانه خود و با زن و بچه خود هم به آذربایجانی حرف بزنند.
ولی ضربت کودتای 32 به یک باره فضای رضاخانی را بر همه جا حاکم کرد و باز همان راه و روش دوران بیست ساله. زورچپان کردن زبان فارسی که بله، برای وحدت ملی، زبان واحد لازم و ضروری است. بدین سان اگر قدرتشان می رسید برای همگُن کردن و یک رنگ و شکل ساختن، همه را وامی داشتند که جُر زبان فارسی یا دقیق تر زبان پایتخت کسی حق تکلم زبان محلی را نداشته باشد. وقتی می گویم زبان پایتخت، اغراقی درکار نیست. لهجه تهرانی را می خواستند به جای زبان فارسی حقنه کنند. لهجه خراسانی و جنوبی و شیرازی و شمالی، همه در برابر لهجه ی پایتخت، توسری می خوردند. در این میان چه کسی می توانست برای حفظ و زنده نگهداشتن زبان ملیت خود، پا پیش بگذارد؟ بی هیچ ملاحظه ای؟ بی توجه به صدها خطر ممکن؟
این شهامت را محمدعلی فرزانه به حد کمال داشت، مردی در ظاهر خاموش و در باطن آتش فشان که با ظرافت کامل این راه را می کوبید و پیش می رفت. کتاب او درباره ی "دستورزبان آدربایجانی" در تمام محافل مثلاً علمی و ادبی کشور با سکوت کامل روبرو شد، انگار نه انگار .... من در دانشگاه شهر کُلن شاهد بودم که این اثر به عنوان یک حادثه بسیار معتبر در زبان شناسی معاصر به حساب آمده بود.
و یا قره چورلو (ب. ق. سهند) که عمری چشم بر شهرت فروبست و مدام نوشت و نوشت بی آن که بتواند چاپ کند و درست چندماه بعداز سقوط رژیم پهلوی برای همیشه خاموش شد. سهند با این که از انعکاس آثار خود در ذهن توده ها بهره ای نبُرد، ولی در زمینه های متعددی کار کرد و در تصویرسازی از ترکیب لغات آذربایجانی حداکثر استفاده را می برد و گاه کار را به اعجاز می رساند.
با ح. م. صدیق که از فشار دستگاه، چاره ای نداشت که به فارسی بنویسد و در معرفی ادبیات مکتوب آذربایجانی، شعرا و نویسندگان آذربایجانی که به زبان مادری خود می نوشتند حداکثر تلاش را می کرد و می کند و امروزه روز تمام همت خود را در راه زنده کردن ادبیات مکتوب آذربایجانی، بخصوص ادبیات معاصر آذربایجانی گذاشته است. و اما صمد، در این مقوله شیفتگی دیگری داشت. او اوایل قبول نداشت که تنها تسلط و ستم و اختناق حکومت شاهنشاهی است که نمی گذارد من و تو به زبان خود بنویسیم و چاپ کنیم، معتقد بود که جسارت، نیز کم تر است. این حق ماست که باید به زبانی که حرف می زنیم، بنویسیم و منتشر بکنیم. و درست زمانی که "پاره پاره" را تدوین و چاپ کرد، تنها به این دلیل نام مستعار برای خود برگزید که از شهرت کاذب، به شدت بیزار بود و نمی خواست با انتشار یک جُنگ که برای انتخابش، به قول خود کار عمده ای نکرده بود، جُز این که هر چه را می پسندیده چیده و کنار هم گذاشته، جُزو ُفضلا جا بخورد. "پاره پاره" هنوز خوب پخش نشده بود که از طرف مأمورین امنیتی جمع آوری و معدوم گشت. بله، "پاره پاره" مجموعه ای از شعرهای آذربایجانی با معیارها و ارزش های متفاوت و با محتوای گوناگون و اشکال مختلف گیرم غزل یا قصیده، کهنه یا نو، چون زبان آذربایجانی بود، در نظر متولیان فرهنگ مسلط، ضدامنیتی بود.
زمانی که "سازمین سوزو" اثر "سهند" منتشر شد، صمد سرازپا نمی شناخت و تنها کسی بود که نتوانست شوق و ذوق خود را برای تمام مردم ایران فاش نسازد و مقاله ای نوشت در "راهنمای کتاب" و عمداً در "راهنمای کتاب" که این حادثه را به رُخ عُلما و فضلای عصاقورت داده بکشد.
بله، هیچ لحظه ای نبود که او از زبان ظریف و بسیار زیبای وطن خود غافل بماند، تمام جیب ها و کیف دستیش پُر بود از یادداشت ها و دفترچه های متعدد. هرچه را که می شنید از یک لغت گرفته تا ترکیبات تازه، و مَثـل و افسانه و غیره، همه را فوری روی کاغذ می آورد. به تدریج به این فکر افتاد که بهتر است فعلاً با نشر "فولکلور آذربایجانی" راهی باز کند. چاپ "بایاتیلار" فرزانه به شدت او را سرشوق و ذوق آورده بود و دست در دست بهروز دهقانی به این مهم کمر بست. این توأمان آگاه که در برابر هر مسئله ی مهمی نبض شان با هم می زد، دهات و آبادی های ریز و درشت را زیرپا می گذاشتند و از هر قصه یا هر مَثـل متن های مختلفی گیر می آوردند، البته نه برای نسخه ی بدل سازی، بلکه برای دست یابی به کامل ترین و بی نقص ترین صورت روایت ها.
اولین محصول چشم گیر "افسانه های آذربایجان" بود. انبان گرانبهائی بود از باورها و شکفتگی خیالبافی های رنگین توده ها. و آن وقت مسئله ی عمده ی دیگر، که این ها را چه کار باید کرد. هیچ ناشری حاضر نبود متن آذربایجانی قصه ها را منتشر کند. و تازه اگر حاضر بود، با کدام امکانات و در کدام چاپخانه و به چه صورتی باید به دست مردم رساند. روزها و شب های زیادی کلنجار رفتیم تا قانع شِه، یعنی قانع شدند، صمد و بهروز، که فعلاً متن فارسی آن ها منتشر شود که منتشر شد. ولی رنگ رضایتی در صورت صمد ظاهر نشد، بارها گفت و نوشت که کی می شود متن اصلی را به زبان اصلی چاپ کرد، آرزوئی که تا امروز عملی نشده.
یک بار به شیطنت گفت حالا که ما دو زبانی هستیم و مجبوریم قصه های ملت خودمان را به زبان فارسی ترجمه و چاپ کنیم، چرا زیباترین شعرهای فارسی دوره خودمان را به زبان آذربایجانی برنگردانیم؟ این شیطنت همان لحظه تصمیم قطعی او شد، شورع کرد به ترجمه کارهای نیما و شاملو و اخوان و فرخزاد و آزاد. در این جا چهره صمد ظاهر شد، چهره یک مترجم زبردست نه، چهره یک شاعر کامل. اولین ترجمه از نیما همگان را به حیرت انداخت: "گجه دور، باخ، گجه دور!".
ترجمه شعر شاملو، حادثه دوم بود. موسیقی کلام او را به زبان بکر و نورزیده ای برگرداندن؟ تازه شیفتگی صمد را به نیما و شاملو، همه یاران او می دانستند و به این خیال که ممارست و وررفتن مداوم او با زبان این دو، مدد کار عمده برایش بوده است. ولی بعد؟ یک آدم در قالب چه نوع بیان شعری می تواند غوطه بخورد؟ بی آن که نه کلام، نه وزن، نه محتوا، نه فضای شعری کوچک ترین لطمه ای ببیند؟ شعر باریک و حسی فروغ؟ شعر غمگین و ملایم آزاد؟ و یا پوئیدن های برحق اخوان ثالث؟
به قول بهروز دهقانی، نمی شد این ها را تجربه گفت، و راست هم می گفت. در این جا بود که همه متوجه شدند، این زبان به بند کشیده را لیاقت ها فراوان است، زیاد هم دست کم نگیر!
تب زبان آذربایجانی که قسمتی از مسئله ملیت برای صمد بود، هیچ وقت او را رها نکرد که نکرد. یکی از کارهای برجسته اش، طرح کتابی بود که از یک فکر ساده ولی بسیار عمیق مایه گرفته بود. لمس روزمره و لحظه به لحظه ی زندگی روستائی جماعت، برای صمد روشن کرده بود که فی المثل صندوق پستی و میز ناهارخوری و کارت تبریک و ... در زندگی آن ها نه تنها وجود ندارد که معنی هم نمی تواند داشته باشد. این نکته اول، نکته دوم این که لغات مشترک بین زبان فارسی و زبان آذربایجانی کم نیست. با توجه به نکته اول شروع کرد به جمع آوری لغات مشترک این دو زبان. و از این دستاورد، کتابی ساخت برای بچه های آذربایجانی که مطلقاً سنگینی کتاب های فارسی صادره از پایتخت را نداشت و درعین حال نمی توانست محل ایراد ازمابهتران نیز قرار بگیرد و انگ اجنبی پرستی را بر پیشانیش بچسبانند. در تدوین این کتاب نکته ی بسیار ظریفی هم وجود داشت که بچه های دبستانی- بخصوص در سال های اول- لغات فارسی را به تدریج و با راحتی یاد می گرفتند.
این کار شگفت که فقط از روی ناچاری و برای نجات بچه ها از بختک زبان غیرمادری نوشته شده بود، همه را به هیجان آورد. آل احمد به تکاپو افتاد و صمد به تهران آمد برای چندماهی تا کتابش را به چاپ برساند و امید داشت که این کار در تمام دهات و شهرهای آذربایجان کتاب درسی رسمی بشود. اما چندی گذشته و نگذشته، متخصصین فرهنگ شاهنشاهی به جای حساسی انگشت گذاشتند. پس نام "شاهنشاه" و "شهبانو" و "ولیعهد" و "خاندان جلیل سلطنتی" که لازم بود حتماً و حتماً در اول کتاب باشد والا...
ظهر همان روزی که این اخطار شده بود، صمد مثل شیر تیرخورده در انتشارات نیل بالا و پائین می رفت و دورخود می چرخید و فحش جدوآباد نثار دستگاه می کرد و این که، چه کار بکنیم، لازم نبود به او گفت که چه کار بکنی. روز بعد کتابش را زد زیربغل و پرید توی اتوبوس و برگشت به همان دهکوره های محبوب خود و عطای دستگاه رسمی را به لقایش بخشید. با این امید که کتابش را هرچند در تیراژ پائین، به وسیله ی یک ناشر تبریزی چاپ کند که آن ها هم چاپ نشد و معلوم نشد که این کار چه عاقبتی پیدا کرد.
و حال جواب یک سئوال که چرا صمد، با این همه شیفتگی و اعتقاد، کارهایش را به زبان آذربایجانی نمی نوشت؟ به همان دلیل که دیگران هم نمی نوشتند، یعنی اگر می نوشتند چه کار می توانستند بکنند؟ کارهای "سهند" مگر نه این که به صورت دست نویس بین عده ی معدودی می گشت و انبوه آن ها هنوز هم خاک می خورد؟ و یا آنچه را که شهریار به زبان آذربایجانی نوشته؟

منشاء بيماری هموطن ستيزی

سرزمين کثيرالمله‌ی ايران که برای اثبات سهل و ساده‌ی آن کافی است کتيبه‌ی بيستون و کتيبه‌ی ديوار جنوبی تخت جمشيد و نيز کتيبه‌ی مقبره‌ی داريوش را گواه بگيرم، که در تمام آن‌ها، داريوش هخامنشی، ۳۳ قوم ساکن اين نجد را نام می‌برد که از راه ستيز و جنگ مغلوب او شده‌اند. اين اسناد نخستين که همسازی و همزيستی بوميان و اقوام پيش از داريوش در نجد ايران را اثبات و کورش و داريوش را برهم زننده ی آرامش و امنيت و متوقف کننده ی پروسه ی رشد بومی و قومی و ملی در شرق ميانه معرفی می کند، با زبانی بدون ابهام می‌گويد که اين اقوام چندان قدرتمند و از چنان کثرت و توانايی برخوردار بوده‌اند که داريوش غلبه‌ی مکرر بر آنان را در زمره ی افتخارات تاريخی خود بيان ‌کند.
باستان پرستان ما، اينک و به وجهی باور نکردنی، آن هم بر اساس تبليغات و جعليات گروهی يهودی، که با نام ايران شناس و مورخ و باستان شناس و حفار و مرمت کار، به خدمت دانشگاه‌های کليسايی و کنيسه‌ای اروپا و آمريکا و ايران درآمده‌اند، به طور مطلق می‌پذيرند که همان حاکميت باستانی داريوشی، با مفهوم حقانيت غلبه‌ی حاکم شمشير به دست بر مغلوبين، امروز نيز در تمام عرصه‌های سياسی و اقتصادی و فرهنگی ايران، بايد که برقرار بماند و بدين وسيله تاييد می‌کنند که نژاد پرستان ذهن متوقفی دارند و با تلاش های دراز مدت بشر، برای برقراری حقوق عمومی برابر، فارغ از ظواهر شناخته شده‌ و آشکار زيستی، مانند رنگ و زبان و جغرافيا و فرهنگ و سنت و نژاد، موافق نيستند و از آن هم عجيب‌تر سرزمين ايران را در زمره ی دارايی و ميراث نخستين متجاوزی می‌دانند که در بی‌اختيار و مقيد کردن بوميان کهن اين اقليم با کمک وسيع يهوديان منطقه، موفق بوده است و بدين ترتيب آشکارا اعلام می‌کنند که کم‌ترين پيوندی با هستی و هويت و ديرينه‌ی ملی ندارند، به تسلط شمشير معتقدند و چنان که خواهم نوشت، بيگانه پرست‌اند.
کهنگی و بی‌کارگی اين انديشه، آن گاه مضاعف می‌شود که در سده‌ی اخير، کار متمايلان به مداومت غلبه‌ی داريوشی، ‌که عمدتا کسوت سياسی سلطنت طلبی می‌پوشند و ادعای برتری فارسيان را دارند، حتی به نفی حضور باستانی عمده ترين گروه‌های نژادی ايران انجاميده است. اين توقف مسلم انديشه‌ ورزی و اين تسليم بی‌قيد و شرط به عوام‌گرايی، تا آن‌جا رشد کرده است که می‌توان مدعی شد در حال حاضر باستان پرستان ما فاقد تاريخ ملی پيوسته‌اند و از جمله نمی توانند با دوران‌های متعدد و دراز مدت مديريت مقتدرانه‌ی ترکان، بر سرزمين ايران، از غزنويان و سلجوقيان تا صفويه و قاجار، تعيين تکليف کنند و نمی‌دانند که آن ادوار و حکومت‌ها را ادامه‌ی حيات ملی بنامند و يا دوران انقياد و اشغال و حاکميت بيگانه بيانگارند؟!!! داستان اين دست و پا بستگی باستان پرستی بی‌سواد ايران، به چنان مراتب مضحکی منتهی شده است که اقدام به تمسخر عمومی آنان، محمل عقلی و اثباتی غيرقابل ترديدی به خود می‌گيرد و خردمندان را وادار می کند که دمی از ستيز فرهنگی با اين بازگويان افسانه‌های دست ساخت يهوديان درباره ی هويت و هستی ايرانيان باز نمانند.
دانسته‌های امروز ما، درباره ی سرزمين و سرگذشت و سيره‌ی شرق ميانه، به طور کامل بر منابعی تازه ساز متکی است و از مسائلی می گويد، که در خطوط اصلی، تا دو سده ی پيش، در تصورات و اسناد هستی تاريخی اين منطقه منعکس نبوده است. از جمله‌ی حيرت‌آورترين اين داده‌های جديد، ظهور ناگهانی يک دسته اوراق مسلسل و شماره بندی شده، در تاييد و تثبيت قوم و اقليم فارس، همراه با تلقين قوام و قدمت و حتی ادعای برتری آن ها نسبت به ساير ساکنين بومی ايران است! اين ظهور سازمان داده شده، در حالی هياهو وار بر ذهنيت ملی ما سرازير شد، که پيش از آن، سکوت کش‌داری را درباره‌ی حضور قوم و قدرت فارس، بر اسناد تاريخی ايران مسلط می بينيم، و چنان که اين بررسی نشان خواهد داد، دورتر از دوران جديد، در حيات اين سرزمين، کسی را نمی‌شناسيم که به نام و کام فارسيان شمشير و يا قلم زده باشد.
از ۱۵۰ سال پيش، چنان که گويی سراب بهشتی را بر شوره زاری برآورند، نهضت بازشناسی فارس و فارسيان به راه می‌افتد و يکی پس از ديگری، قلم‌دارانی از راه می‌رسند که از هر سنگ و کلوخ فارس تا دور‌ترين دره، و از هر آوازمند تاريخی آن، تا اعماق ناپيدای پيشداديان باخبرند و به راستی جاده ای را می‌کوبند که عبور پرمدعا و ويرانگرانه‌ی رضا شاه، که پراکندگی ملی را، با تبليغ خونين پارس پرستی پايه گذارد، در چند دهه بعد، با تبختر تمام، ميسر شود. آن ها و ناگهان، از قوم و قبيله و اقليمی خبردادند که گويی هستی عمومی ايرانيان را بنيان گذارده اند و يکی پس از ديگری، و با رونويس از يکديگر، در فاصله ‌های کوتاه، متن هايی مشابه تدارک شد، که بخش تاريخی آن، به راستی جز پندار بافی افسانه‌گون نيست که آشنايی با فهرست اين فرآورده‌ها، چه بسا خردمندان را مايه‌ی تاملی شود.
۱. تاريخ مملکت فارس، کار ميرزا آقا کمره ای، که از ظهور آن فقط ۱۵۰ سال می‌گذرد و خواهيم خواند که می‌توان این کتاب را نخستین متن درباره ی فارس و فارسيان شناخت.
۲.آثار جعفری يا «نزهت الاخبار»، کار جعفر خورموجی، که قريب ۱۴۰ سال پيش پيدا شد و محتوای آن در خطوط اصلی و عمده با کتاب پيش تفاوت اساسی ندارد.
۳. تاريخ مسعودی يا عبرت الناظرين، کار ميرزا حسن فسايی در ۱۲۰ سال پيش و باز هم با مضامينی نزديک به دو تاليف پيش.
۴. آثار عجم، کار فرصت‌الدوله شيرازی، در قريب ۱۱۰ سال پيش و مشحون از همان حکایات شاخ دار سه نفر قبل.
بخش عمده‌ی اين آثار سرسپرده به فارس، در هندوستان و با سرشتی خلق‌الساعه و بی نياز از ارائه‌ی سند و نمونه و منظر تاريخی تدارک شده و سرنوشت تدوين آن‌ها مرموز است و همين بی‌پيوند و بی پشتوانگی اين آثار، سرانجام سازمان دهندگان اصلی را واداشت تا پدر بزرگی برای اين نوادگان قد و نيم ‌قد در مکتوبات قديمی دست و پا کنند و قريب قرنی پيش، بار ‌ديگر‌ شاهد طلوع ناگهانی کتابی درباره ی فارس شديم که به طور معمول در پستوی کتابخانه‌ی موزه‌ی بريتانيا درانتظار نوبت ظهور خاک می‌خورند و دو انگليسی مکار بانام‌های لسترنج و نيکلسون در صحنه ظاهر می شوند تا از کلاه گشاد تولید اسناد مجعول برای تاريخ و فرهنگ ايرانيان، خرگوشی به بزرگی کتاب «فارس‌نامه»‌ اثر مولف مجهول الهويه ای با نام عاريتی ابن بلخی، ظاهرا از تاليفات سال‌های آخر سده ی پنجم هجری، بيرون کشند!
«در هيچ يک از منابع معتبر، نامی از مولف فارس‌نامه به ميان نيامده است… و نام مولف اين فارس‌نامه هنوز شناخته نيست، اما در ديباچه‌ی خود می‌نويسد که جد او از مردم بلخ بود و ابن بلخی لقب مناسبی است برای ناميدن مولف، تا زمانی که هويت او به‌تر ثابت شود». (ابن بلخی، فارس نامه، تصحيح منصور رستگار فسايی، چاپ بنياد فارس شناسی، صفحات ۱ و ۱۹)
بار ديگر با مولف مشکوک الاسم و احوالی رو به روييم، که کتاب‌اش، درست مانند الفهرست ابن نديم، ظاهرا از ياد زمانه ساقط بوده و تا اين اواخر به ديد نيامده است و اين يکی هم، مانند همان ابن نديم و بسياری از «ابن و ابو يک چيزي» هايی که فقط هزار تای آن ها را ابن نديم در الفهرست قلابی‌اش، از «ابن دنيا» تا «ابو‌‌ زير»، معرفی می‌کند، مشغول تدوين و تاليف کتاب، بافتن فلسفه، يافتن ستارگان، سرودن شعر و افسانه و نقل تواريخ بی‌سر و ته در قرون اول و دوم و سوم هجری بوده اند، تا مثلا در فارس نامه بخوانيم: «فارس طرفی بزرگ است و همواره دارالملک و سريرگاه ملوک فرس بوده است»! و اگر از سقوط داریوش تا زمان رضا شاه، کسی ادعای دارالملکی فارس نکرده و هرگز سريرگاه هيچ ملکی نبوده، برای سازندگان کتاب فارس نامه محل عنايت و رعايتی نيست، زيرا ديگر به تجربه باور کرده‌اند‌ که نزد روشن‌فکران و به مذاق ايشان، افسانه ‌‌های دروغين اعتبار ساز، بسی شيرين‌تر از يقين و حقيقت زقوم است. از ديدگاه آن‌ها، اساس اين تاليفات، انتقال قضايايی به ذهن خالی مانده‌ی ايرانيان و با هدف واداشتن ما به پارس کردن به ديگران بوده است، نه ارائه‌ی سندی تا جايگاه واقعی خويش را در ميان همسايگان و همراهان و همسرنوشتان تاريخی‌مان بازيابيم.
«بنا برآن‌چه از مطالب کتاب و نحوه ی بيان ابن‌بلخی برمیآيد، او همچنان که پارسيان را بسيار عزيز می‌دارد، ‌اقوام و قبايل و ملت‌هايی را نيز نمی پسندد و از آنان به نکوهش ياد می‌کند. به عنوان مثال عرب ها را دوست نمی‌دارد: «عرب را کی محل ايشان محل سگان باشد، صورت نبندد کی به پيکار ايشان روم». (همان، ص۱۳)
اين همان حکايت حال روشن‌فکری سده ی اخير ايران است، که باز‌گفتم. گشودن چنگ و نشان دادن دندان به همسايگان! پس چرا کتاب خفيف ابن بلخی، که نام‌ و شخص‌اش عاريتی و نا‌مسلم است، با چنين مطالبی، مطلوب آنان نباشد و مبلَغ آن نشوند؟ باری نوشته‌اند که از اين کتاب تنها دو نسخه يافته‌اند و مطابق معمول يکی از آن ها را در زيرزمين‌ و شامورتی خانه ی موزه‌ی بريتانيا:
«تنها دو نسخه ی خطی اثر ظاهرا در اروپا وجود دارد. يکی نسخه‌ی بسيار کهن موزه ی بريتانيا، که ظاهرا بی تاريخ است». (همان، ص۳۸)
پس دو نسخه‌ی خطی از‌کتابی يافته اند که گرچه نسخه‌ی موزه‌ی بريتانيا را «بسيار کهن» می‌گويند، اما در عين حال معترف‌اند که فاقد تاريخ نگارش است!!! و برای درک ارزش و اهميت آن نسخه ی ديگر، که نوشته‌اند در پاريس است، به‌ترين راه رجوع به قضاوت مقدمه نويس همان فارس نامه است.
«نسخه‌ی پاريس به راستی چندان به درد نمی‌خورد، جز اين که نشان دهد چه‌گونه يک ايرانی امروزی نسخه قديم‌تر را خوانده است».(همان، همان صفحه)
اين توضيح نامفهوم نسخه‌ی دوم کتابی است که قديم‌ترين مدرک هويت قومی و ملی ايرانيان قرارداده اند و ذره ای ترديد ندارم و شک نمی‌آورم که چنين نسخه هايی، از چنان کتاب‌هایی، جايی نهفته نيست، الا که هم به نگاه نخست، جعل و جديد بودن آن بر اهل فن و نظر آشکار شود و اگر ارزنی ترديد در اين بيان من داريد، به درد دل مصحح کتاب گوش دهيد که ناکامی‌اش در يافتن اصل اين نسخ به وصف خودشان «بی‌تاريخ و به درد نخور» را چنين بيان می‌کند:
«اما کوشش های زير سبب شده است تا به گمان اين جانب از همه چاپ‌های قبل متمايز باشد، هرچند ادعا نمی کنم که توانسته باشم حق مطلب را آن چنان که بايد و شايد ادا کنم. مخصوصا که کوشش های‌ام برای دست رسی به دو نسخه‌ی مورد مراجعه‌ی لسترنج - نيکلسن تا هنگام چاپ کتاب بی ثمر ماند». (همان، ص ۶)
نخست بپرسيم که رستگار فسايی چه‌گونه فارس‌نامه‌اش را بدون رجوع به نسخه‌ی اصل تصحيح کرده است و از چه راه به صحت و امانت آن گواهی می‌دهد؟ و اگر لسترنج يا نيکلسون به فرمان اين همه مرکز فرهنگی کنيسه ای اروپا، که از آن ها نان و نام می‌گيرند، برخی به آن دست‌نويس‌ها کم و افزوده و يا حتی بدون هيچ اصلی، از خود قصه ساخته باشند، ما از کجا به بنيان درست اين داده‌ها ورود می کنيم و چه حجتی بر دانايی های ما در اين باره وجود دارد؟ و آيا درست از همين مسير نيست که در اين اواخر صاحب مشتی شاه کارهای دست ساز نوپديد چون تواريخ هرودت و الفهرست ابن نديم و فارس‌نامه‌ی ابن بلخی و نقل از مورخين يونانی و رومی و ارمنی و مستندات و مواريث مکتوب و کهن ديگر شده ايم که اصل و اريژينال تمامی آن‌ها تنها به چشم امثال لسترنج و نيکلسن گذشته است، تا در زمره ی آن ها از جمله آگاه‌مان کنند که:
«يعنی در عجم شرف ايشان (پارسيان) همچنان است کی شرف قريش در ميان عرب و علی بن الحسين را - کرم الله وجهه - کی معروف است به زين العابدين، ابن الخيرتين گويند يعنی پيرو دو گزيده، به حکم آنک پدرش حسين بن علی رضوان الله عليهما بود و مادرش شهربانويه، بنت يزد جرد‌الفارسی و فخر حسينيان بر حسنيان از اين است، کی جده ی ايشان شهربانو بوده است و کريم‌الطرفين‌اند و قاعده ی ملک پارسيان بر عدل بوده است و سيرت ايشان داد و دهش بوده و هرکی از ايشان فرزند را ولی عهد کردی، او را وصيت برين جبلت کرد: لا ملک الا بالعسکر و لا عسکر الا بالمال و لا مال الا بالعماره و لا اماره الا بالعدل و اين را از زبان پهلوی به زبان تازی نقل کرده اند. يعنی پادشاهی نتوان کرد الا به لشکر و لشکر نتوان داشت الا به مال و مال نخيزد الا از عمارت و عمارت نباشد الا به عدل و پيغمبر را - عليه السلام - پرسيدند کی: چرا همه قرون، چون عاد و ثمود و مانند ايشان زود هلاک شدند و ملک پارسيان به درازا کشيد با آنک آتش پرست بودند؟ پيغمبر ـ صلی الله عليه و سلم - گفت: لانهم عمروا فی‌البلاد و عدلوا فی ‌العباد. يعنی از بهر آنک آبادانی در جهان و داد گستردند ميان بندگان خدای ـ عز و جل - و در قرآن دو جای ذکر پارسيان است کی ايشان را به قوت و مردانگی ستوده است، يک جا عز من قائل: بعثنا عليکم عبادا لنا اولی باس شديد. يعنی فرستاديم بر شما بندگانی از آن ما، کی خداوند نيرو و بطش سخت بودند». (همان، ص۵۲)
در همين چند سطر مداقه کنيم که چه سان دغلانه اختلاف افکنی می‌کند: پارسيان در ميان عجم، که غرض مردم ايران است، امتياز و شرف قريش را می‌برند، در ميان عرب! چنان که حسين ابن علی فخر زن پارسی اش را بر حسن ابن علی می‌فروشد و پيامبر اکرم پارسيان و زمام داران‌شان را می‌ستايد و خداوند در قرآن به احسنت گويی پارسيان مشغول است، گرچه آيه از سوره‌ی اسراء باشد، به شماره‌ی پنج و آشکارا خطاب به يهوديان!!! و چيزی نمی گذرد که حتی قرآن نيز به لغت پارسيان می‌شود:
«و در قرآن يک لفظ پارسی است و اين از غرايب است و مسئله‌های مشکل، کی امتحان کنند فضلا را بدان». (همان، ص۵۶)
آن کلمه‌ی پارسی که ابن بلخی دروغين در قرآن يافته، «سجّيل» در سوره‌ی «الم تر کيف» است و شايد نشان پارسی بودن اش را تشديد بر جيم آن بداند، که مخصوص عرب است! اما مصحح کتاب، که خود يک پارسی اصيل است، بدون هيچ ضرورت و پيوندی با تصحيح نسخه، هراسان و شتابان، به ابن بلخی و از قول سيوطی در ذيل صفحه تذکر می‌دهد که لغات پارسی قرآن بسی فزون‌تر و فراوان‌تر‌ است!
«۳۲ واژه‌ی فارسی در قرآن مجيد به کار رفته است که عبارت‌اند از: استبرق، سجّيل، کوّرت، مقاليد، اباريق، بيع، تنوّر، جهنّم، دينار، سرادق، روم، ن، مرجان، رس، زنجبيل، سجّين، سقر، سلسبيل، ورده، سندس، قرطاس، اقفال، کافور، کنز، مجوس، ياقوت، مسک، هود، يهود، ورک، صلوات». (همان، ص ۵۶)
بی اين که به ادعای مضحک فارسی خواندن حرف «ن» و لغت «کورت» و ديگر کلمات در مدعای بالا ورود کنم، که غالبا مشددند، گفته باشم که واژه ی ورک در قرآن عظيم نيست و همين نکته بربی‌پايگی پندارها، غرض‌ورزی و بی سوادی دست اندرکاران معرفی «فارس‌نامه» گواه است. و بالاخره اجازه دهيد از ميان دلايل بسيار ديگر، دو دليل ساده‌ی قلب و جعل «فارس نامه»‌ی ابن بلخی را برای خردمندان اين سرزمين بشمارم و برگی بر افتضاح کرسی‌های ايران و اسلام شناسی داخل و خارج بيافزايم، تا زمان رسيدگی به اعمال ضد فرهنگی و خائنانه ی آنان، که رسوايی نهايی و جهانی است، فرا رسد:
«سبب تاليف اين کتاب به فرخندگی: چون مقتضای رای اعلی سلطان شاهنشاهی - لازال من العلو بمزيد - چنان بود که پارس کی طرفی بزرگ است از ممالک محروسه - حما‌ها‌الله - و همواره دارالملک و سريرگاه ملوک فرس بوده است». (همان، ص ۴۷)
بر پيشانی اين کتاب بی بها و در اولين سطور متن فارس‌نامه، دو داغ دروغ بزرگ و بد‌نما ديده می‌شود، که برای بطلان کامل اين سند ساختگی کفايت می‌کند. نخست اين که در تمام کتاب فارس‌نامه، از آن که خواسته‌اند آن را به مشخصات نثر قرن پنجم درآورند، هرگز موصول «که» نيامده و نه فقط همه جا جای گزين آن را به صورت «کي» می بينيم، بل حتی صورت «که» در ترکيباتی چون «آنکه» نيز به صورت «آنک» ثبت است. اما جاعل، که در سطور نخست، هنوز قلم‌اش به دروغ عادت نکرده، هم در سطر مقدم، موصول «که» را می آورد که نشان از آشنايی او با نثر قرون بعد می دهد و دوم اين که اصطلاح سياسی «ممالک محروسه» ساخت منشيان دوره ی قاجار است و هرگز در هيچ متنی جز منشآت دوران قاجار به کار نرفته است و نشانی از آن در ادبيات قرن پنج و شش نيافته ايم:
«ممالک محروسه: عنوان و لقب گونه‌ای است مملکت ايران را، که در عهد قاجار متداول بوده است». (دهخدا، ذيل واژه‌ی محروسه)
همين قيد را دهخدا ذيل واژه‌ی «ممالک» نيز آورده است. و چنين است که، به شرط عمر، اخراج فارس ‌نامه‌ی ابن‌بلخی، اين کتاب مشحون از بی‌شرمی‌های مکرر، در ارائه‌ی عشوه و اباطيل فارس پرستی را، از اسناد ايران شناسی، نيت کرده‌ام. مختصر اين که اگر در مدخل متنی، و در سه سطر نخست آن، دو گاف و غلط بی‌آبرو ساز يافت می‌شود، پس چنين تاليفی تنها به کار آن زده می شود که معلوم کنيم اين کتاب سازان شلخته و ناشی‌کار، به طمع صيد ماهی اختلاف افکنی، چه طعمه‌های متعفنی را، در شمايل کتاب، به قلاب فرهنگ ما بسته‌اند و در دريای تاريخ ايران رها کرده‌اند و چه سان بنيان فارس شناسی و فارس پرستی و فارس ستايی آبکی را، به قصد تذليل و تخريب اتحاد ملی ما بنا نهاده اند.
بدين ترتيب معلوم شد که تزريق نام فارس، به عنوان قوم و سرزمين پيش‌تاز و ممتاز، به تاريخ و جغرافيای ايران نيز، همانند تلقين نژاد آريايی، به‌سان بدل کردن گبريگری به زردشتی‌بازی پاک انديش و صاحب کتاب، همانند اختراع سلسله‌ی ناشناس اشکانی و شبيه اسناد تراشی و کتيبه کنی برای امپراتوری بی‌نشانه ی ساسانی، همه و همه، اجزای يک پازل بد نقش‌اند که در دو قرن اخير، برای مشغول کردن ذهن روشن‌فکری و نوآموزان و آلودن اسناد آموزشی اين سرزمين به دروغ و نيز ايجاد تفرقه و دشمنی ميان مردم ممتاز شرق ميانه، به دست مورخين و شارحين و شرق شناسان و باستان پژوهان يهودی ساخته شده و در حال حاضر صفحه به صفحه، سطر به سطر و کلام به کلام آن چه را که در زمينه‌های فرهنگی و سياسی درباره‌ی پيشينه ی پيش از اسلام ايران و همسايگان مان می‌دانيم، جز مهملات متکی بر اسناد و افسانه های خواب‌آور و نا‌باب نيست چنان که اینک باخبریم شناسنامه‌ی اصلی و کهنه‌ی فارس شناسی، يعنی کتاب «فارس‌نامه»‌ی ابن بلخی، که برای نگارش آن نهصد سال قدمت قائل‌اند، جز اوراقی تازه نوشت و پريشان مضمون نيست.
حالا اين قوم فارس، که از زمان قدرت يابی‌اش، به زمان رضا شاه ، جز موجب پراکندگی ملی نبوده و عالی‌ترين شخصيت های سياسی صاحب منصب آن، جز به خدمت مطامع بيگانگان و پراکندن انديشه‌ی جدا سری قومی و ملی کمر نبسته‌اند و شخصيت‌های فرهنگی دولتی برخاسته از ميان آنان، جز به تاييد اوراق جعلی فراهم شده در دانشگاه‌های کليسايی اروپا و آمريکا در موضوع تاريخ و ادب و باستان شناسی و هويت سازی مشغول نبوده‌اند و تقريبا از ميان آنان سيمايی را نمی شناسيم که در سده ی اخير، عرض اندام چاره سازی در مقابله با تلقينات جدا ساز يا در جهت قوام سياست ملی کرده باشد، هنوز هم مدعی است که ديگر اقوام و بوميان کهن ساکن اين سرزمين، از کرد و بلوچ و گيلک و لر و ترک و خوزی و مازندرانی، گرچه تمام آن ها اسناد اثبات حضوری ديرينه، لااقل به قدمت پنج هزاره در اين سرزمين دارند، اما به جرم نداشتن هويت قلابی و دروغين آريايی‌- که درست به سبب نادرستی‌اش، ظاهرا فقط برازنده‌ی فارس‌های بدون پيشينه‌ی تاريخی شمرده می شود‌- به نوعی مديون و مغلوب فارسيان اند و ضروری است در مقابل آنان گوش به فرمانی کنند و دست به سينه بايستند!!!
اينک اين متفرعنان فارس مسلک، که از هيچ طريق، حتی قادر به اثبات هموطنی خويش نيستند و در بارگاه و پيشگاه هر قضاوتی، که برای اسناد درست ارزش قائل شود و به بررسی عالمانه بها دهد، ناکام می مانند و شکست می خورند و به عنوان يک قوم و حتی حوزه‌ی جغرافيايی، تمامی اوراق و اسناد‌شان، همانند همان فارس‌نامه، قابل ابطال است، عجيب است که ديگر اقوام و بوميان بزرگ ايرانی را در مقابل خويش حد‌اکثر صاحب «خرده فرهنگ» می گويند، قدمت قدرتمندانه و بسيار قديم و قويم‌تر آنان را منکر می‌شوند، که يکی از اين دست تفکرات بيمارگونه ی آنان درباره‌‌ی ساکنان قديم ايران، از جمله متوجه ترکان است!!!
اوج اين بازيچه شمردن حيات و هستی ملی، آن جا بروز می کند که اين قوم غريبه، که تا ۱۵۰ سال پيش، کم ترين نشانه‌ی تاريخی در اثبات خويش، به عنوان يک قوم قدرتمند صاحب حشمت تاريخی ندارد و در اسناد ملی ايران پيش از رضا شاه‌، برگ سالم غير‌جاعلانه‌ای در ارائه‌ی حضور ساده‌ی آنان هم در تاريخ پيدا نمی‌شود و هرگز کسی به نام فارسيان، در بيست و سه قرن اخير، حکومت نکرده و حکمتی نداشته، عمده ادعاهای خود را بر مبنای دفتر شعری می‌گيرد به نام «شاه نامه» و در هر بن بستی، تکرار و باز‌ خوانی حماسی ابياتی از اين دفتر شعر را، به جای شناس نامه ی حضور ديرينه‌ی خود در ايران، ارائه می‌دهد و از آن که در تمام موارد، جز به هياهوی تبليغاتی ملتمس و متمسک نبوده و جز به بوق و کرنای رسانه‌ای چنگ نزده و پشتيبانی جز به اصطلاح همين روشن‌فکری دود آلود نداشته، که ما را به تصورات قاليچه پرنده ای و موشک پرانی دو هزاره پيش پارسيان دعوت می کنند، حتی آماده نبوده است که در ابيات و اشعار همين شاه‌نامه‌اش دقتی کند تا بل که از توهمات خود بکاهد، از خدمت دانشگاه‌های دروغ‌باف اروپا بيرون خزد و برای همبستگی سالم ملی دستی بیرون آورد. زيرا اگر بنا را بر همين افسانه های خواب‌آور شاه نامه نيز بگذارد، خلقت سياسی و فرهنگی جهان به زمان و بيان فردوسی را هم، سه بخش خواهد ديد که ظاهرا فريدون، در تقسيم دنيای آن روزگار، ميان سه فرزندش، سلم و تور و ايرج، بدون اظهار امتيازی ميان آنان، مرتکب شده است:
نخستين به سلم اندرون بنگريد، همه روم و خاور مر او را گزيد
بفرمود تا لشکری برکشيد، گرازان سوی خاور اندر کشيد
دگر تور را داد توران زمين، ورا کرد سالار ترکان و چين
يکی لشکری نامزد کرد شاه، کشيد آنگهی تور لشکر به راه
بيامد به تخت مهی برنشست، کمر بر ميان بست و بگشاد دست
بزرگان بر او گوهر افشاندند، جهان پاک توران شه اش خواندند
پس آن‌گه نيابت به ايرج رسيد، مر او را پدر شهر ايران گزيد

هم ايران و هم دشت نيزه‌وران، همان تخت شاهی و تاج سران

سران را که بد هوش و فرهنگ و رای، مر اورا چه خواندند ايران خدای

بدين ترتيب و ظاهرا همان گونه که سرزمين توران نام خود را از تور يکی از فرزندان فريدون می‌گيرد ايران را هم می‌توان نامی مايه‌گرفته از ايرج يکی ديگر از فرزندان فريدون انگاشت، که برای نخستين بار در همين شاه‌نامه ارائه شده است. وانگهی بنا بر همين اشعار بی‌بها هم، چند معنای مخالف با ادعاهای کنونی پارس پرستان بيرون می‌زند، نخست اين که شأن و منزلت تاريخی ترکان کم ترين تفاوتی با روميان و چينيان و ايرانيان پيدا نمی‌کند، دوم اين که خلاف روم و توران و چين، اين اشعار، چنان که متن تمامی شاه‌نامه، سرانجام معين نمی‌کند که «شهر ايران» کجای جهان است و بالاخره در اين نخستين ابيات مقسم هستی قومی و جغرافيايی جهان، خلاف ترکان، نامی از پارسيان برده نمی‌شود و از همه عجيب‌تر اين که در تمام شاه‌نامه، تا پايان دوران کيخسرو، که بنيان ريزی تاريخی و جغرافيايی اقوام در شاه‌نامه محسوب می‌شود، در مقابل سيصد بار که نام و ياد ترکان در ابيات فردوسی به اثبات قدرت و عظمت می آيد، فقط در پانزده محل نام پارس و پارسيان آمده است، که در همه جا، درست مانند همين نام ايران، اشاره به اقليمی نامشخص و فاقد امتيازهای تاريخی و جغرافيايی دارد.
نبشتن يکی نه که نزديک سی، چه رومی، چه تازی و چه پارسی
به سيمين تنان آوريدند سی، از اسبان تازی و از پارسی
شما را سوی پارس بايد شدن، شبستان بياوردن و آمدن (؟!!!)
سوی پارس فرمود تا برکشيد، به راه بيابان سر اندر کشيد
سوی پارس لشکر برون راند زو، کهن بود و لکن جهان کرد نو

وز آن جا سوی پارس اندر کشيد، که در پارس بد گنج‌ها را کليد

سوی پارس آن‌گاه بنهاد روی، چو چنگ زمانه رسيدی بدو

سپرد آن‌گهی تاج شاهی بدوی، وز ان‌جا سوی پارس بنهاد روی

بيامد سوی پارس کاووس کی، جهانی به شادی برافکند پی

همه پهلی پارس، کوج و بلوچ، زگيلان جنگی و دشت سروج

سوی پارس شد توس و گودرز و گيو، ابا لشکری نام بردار نيو

از آن جا سوی پارس بنهاد روی، به نزديک کاووس فرخنده پی

که بر کشور پارس بودند شاه، ابا نام‌داران زرين کلاه

هيونان فرستاد چندی به ری، سوی پارس نزديک کاووس کی

بزرگان سوی پارس کردند روی، برآسوده از رزم و از گفت وگوی

اين تمامی ذکر پارس و پارسيان تاپايان دفتر چهارم شاه‌نامه است، که بيش‌تر به يک تبعيد‌گاه می‌ماند، تا مرکز قدرت و حکومت! و چنان که می خوانيد ياد پارس به عنوان سرزمينی نامعين، تا پايان دوران کيخسرو، جز همين چند بيت مبهم و غالبا تکراری نيست. ظاهرا تمام اين اشعار به صورت های مختلف، می‌گويد که از طهمورث و منوچهر و نوذر و لهراسب و کيقباد و کيکاووس و کيخسرو، بدون اين که بدانيم کرسی و بارگاه خودشان در چه اقليمی مستقر بوده، کسانی را برای گذران دوران بازنشستگی و يا به طلب چيزی، مثلا اسب، به فارس فرستاده‌اند! و چنان که خوانديم فردوسی هم آنان را به عنوان قوم برگزيده و صاحب تاريخ و سازمان ده شناسايی نکرده است.

غريب اين که در همين دوران، يعنی از کيومرث تا کيخسرو، که دو سوم شاه نامه را شامل می‌شود و گرچه دست و پا شکسته و مملو از نادرستی های بسيار، به خصوص در ترسيم تعلقات جغرافيايی، اما به هر‌حال توضيح تبادلات و تناقضات، بين اقاليم و اقوام منطقه‌ی ماست، که ضمن آن، در برابر آن ۱۵ بيت بی‌فروغ درباره‌ی فارس و فارسيان که خوانديد و صرف نظر از ۴۰۰ بيت که در آن ترکان به نام توران و تورانيان ناميده شده‌اند، فردوسی سيصد بار نام قوم و مردم و سرزمين ترکان را به لحن و زبانی می‌آورد، که غريب نيست بگويم شايد او خود ترک بوده است. بشنويد:

به کشتی گذر کرد ترک سترگ، خراميد نزد پرستنده ترک

سپاهی برآمد ز ترکان و چين، همان گرز داران خاور زمين

چنين گفت کای کار ديده پدر، ز ترکان به مردی برآورده سر

يکی نامور ترک را کرد ياد، سپهبد کروخان ويسه نژاد

ز گرد اندر آمد درفش سپاه، سپهدار ترکان به پيش سپاه

خزروان ابا تيغ زن سی‌هزار، ز ترکان‌، بزرگان خنجر‌گذار

که دو پهلوان آمد ايدر به جنگ، ز ترکان سپاهی چو پشت پلنگ

که آن ترک در جنگ نر اژدهاست، دم آهنج و در کينه ابر بلاست

ز ترکان و از دشت نيزه وران، ز هر سو بيامد سپاهی گران

ز ترکان به گرد اندرش صد دلير، جوان و سرافراز چون نره شير

از اين پر هنر ترک نوخاسته، به خفتان بر و بازو آراسته

فرود آمد از درگه دژ فرود، دليران ترکان هر آن کس که بود

ز ترکان بيامد دليری جوان، پلاشان بيدار دل پهلوان

که آمد ز ترکان سپاهی پديد، به ابر سيه گردشان بررسيد

بيارم سواران ترکان کنون، همه شهر ايران کنم جوی خون

حالا اين پانزده نمونه را، که از ابتدای آن سيصد بيت مذکور در موضوع ترکان، در چهار کتاب نخست شاه نامه اختيار کرده‌ام، با آن پانزده بيت درباره‌ی فارس، که تمام ياد شاه‌نامه از آنان در همان چهار کتاب بود، بسنجيد، تا چند نکته‌ی مسلم قابل استخراج شود: اول اين که شاه نامه از فارس فقط به عنوان يک حاکم نشين و سرزمين نام می‌برد و نه يک قوم و قدرت محلی و ديگر اين که فردوسی، در تمام شاه نامه، کسی را از فارس به هيچ نبردی نمی کشاند و نمی‌خواند و شخصيت صاحب عنوانی از ميان آنان، چه نظامی و چه فرهنگی، معرفی نمی کند و بالاخره در قريب هزار بيتی که در سراسر شاه‌نامه از توران و تورانيان و ترکان و ترک و سرزمين و قوم آن‌ها سخن دارد، جز چند مورد، که از زبان دشمنان در حال جنگ، ابياتی در خفيف شمردن ترکان بيان می‌شود، در تمام موارد ديگر، ترکان به شجاعت و جنگ آوری و درايت ستوده شده‌اند، که در آن ۹۵ بيتی که در سراسر شاه نامه اشاره به فارس می‌آورد، چنين تمجيد‌هايی ديده نمی شود و چنين است که می توانم تکرار کنم فردوسی شاه نامه بيش تر سخن‌گوی ترکان است، تا فارسيان.
بدين ترتيب به تجزيه طلبان فارس سفارش می‌کنم که فريب تبليغات شعوبيه‌ی جديد و پادوهای نو‌پديد آنان را نخورند، لااقل آن اوراق و اشعاری را که مستند می‌انگارند، بدان می‌نازند و به ريش خويش می‌بندند، درست بخوانند، حساب خود را از بوميان و اقوام کهن ايران جدا نکنند، از ادعاهای قدمت و سروری و بنيان گذاری هويت ملی، که تماما نشات گرفته از تبليغات و تلقينات مورخين يهود در دو قرن اخير و به قصد ايجاد تفرقه‌ی ملی و منطقه‌ای است، دست بردارند، به گفت و گوی عالمانه ی ملی در موضوع تاملی در بنيان هستی و هويت ايرانيان تسليم شوند، خود را به صورت دلقکان چکمه به پا و قلم به دست رضا شاهی نيارايند و فرصت پيش آمده برای بازسازی تفاهم ملی تخريب شده به زمان آن قلدر احمق و بی‌سواد را از دست ندهند.
بايد از ياد نبريم که اين سرزمين تا زمان حکومت ترکان قاجار هم، نه يک مملکت منحصر به يک قوم، که «ممالک محروسه‌ی ايران»، چيزی شبيه «ايالات متحده‌ی آمريکا» يا «اتحاد جماهير شوروي» خوانده می‌شده که از پذيرش و رعايت حقوق برابر قومی و منطقه‌ای تا آن‌جا حکايت می‌کند، که هر يک از آن‌ها را مملکتی می‌خوانده اند. پس آيا اين فارسيان و باستان‌گرايان تسلط طلب، با ادعاهايی که از پس نکبت حضور و ظهور شرق شناسان و ايران شناسان جاعل و بی‌سواد و دروغ‌گو و مزدور کنيسه و کليسا پيش می‌کشند، خود را مرتجع‌تر و عقب مانده‌تر از سلاطين و سياستمداران دوران قاجار معرفی نمی کنند و آيا ستيز مداوم با انديشه و عمل باستان و فارس پرستان، عالی ترين نمودار ترقی خواهی نيست و آيا نبايد عليه بيماری هموطن ستيزی کنونی، که آسيب و انگل آن را رضا شاه نادان، به فرمان بنياد‌های يهودی و به قصد ايجاد تفرقه ملی و منطقه‌ای، در ذهن روشن‌فکری حقير و عمدتا مزد بگير ايران کاشت، با تمام توان بکوشيم؟!!