۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

زبان مادری و گلایه از همشهریان

من از بیگانگان هر گز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
همشهری باور کن دوستت دارم ، بهترین اوقات من لحظاتی است که با تو هستم ، در بازار ، قهوه خانه ، مقابل دکان نانوایی ، جشن عروسی ، مسجد ، هیئت حسینی ، ماشین خط و ... از با تو بودن لذت می برم ، وقتی تو صحبت می کنی سرا پا گوشم و از سخنان زیبای تو آنچه را که مربوط به فولکور (فرهنگ عامه) غنی مان است می نویسم ، به کرات همچون شاگردی مشتاق در محضر استادی ات نشسته ام و تو با حوصله و گشاده رویی درِ گنجینه ی معلوماتت را به رویم گشوده ای.
تو حافظ و پاسدار زبان شیرین مادریمان هستی ، زبانی که از هزاران سال قبل در بستر اندیشه های اجداد پاکمان جاری است و امروز همچون ودیعه ای گرانبها به ما سپرده شده است ، و حیات ملت ما در همین زبان مادریمان است ، نسلها یکی بعد از دیگری می آیند ، بعد از اندک توقفی می روند و خاک می شوند ، ولی این ملت زنده است و به حیات خود ادامه می دهد ، چون زبان مادریمان زنده است ، با نابودی زبان مادری مرگ یک ملت فرا می رسد و جذب یاخته های ملتهای غیر می شود.
همشهری ، از بعضی هایتان گله مندم ، می خواستم از خانواده هایی شروع کنم که با بچه هایشان فارسی صحبت می کنند و دلم را به درد آورده اند، ولی مصلحت بود ، اول با گله مندی آغاز کنم ، گلایه از همشهریانی که زبان مادریمان را رنجه می دارند ، به صدای بعضی فروشندگان گوش کنید که داد می زنند : انار ساوه ، سبزی ، سبزی خوردن ، ماهی ، هویج ، لبو و ... آیا اهالی شهرمان زبان خود را نمی فهمند که تو به فارسی صدا می کنی ! ؟ یا اگر مثلا به "بالیق" "ماهی" بگویی ارزش آن بیشتر می شود ! ؟ یعنی اسمهای ترکی ساوه ناری ، پئنجر ، سفره پئنجری ، بالیق ، کئشیر ، بینه و... را همشهریانمان نمی فهمند؟
روی "اوشقون" ، نام آشنای ما ، نوشته گذاشتی : "ریواس" ، این کلمه بقدری نامانوس است که اکثر فارسها هم معنی اش را نمی دانند ، این لغت را بنده ی خدایی به سفارش تو از لغت نامه ای پیدا کرده آورده و فروشندگان دیگر از تو تقلید کرده اند ، ما چرا با زبان مادریمان سر جنگ داریم؟ انگار ترکی نوشتن حرام است.
از یک فروشنده پرسیدم چرا به فارسی صدا می کنی : انار ساوه؟! با لحنی که انگار می خواهد چیزی به من یاد بدهد ، گفت : بنویس ببینم چطور می نویسند ، گفتم اگر به فارسی بنویسم می شود انار ساوه ، اگر به ترکی بنویسیم می شود ساوا ناری.
روی مینی بوسهای خط می نویسند : تخته پل ، محله قاضی ، محله امام زاده ، پل خاتون و ... چرا نام اصلی شان را نمی نویسیم : تاختا کورپو ، قاضی محله سی ، ایمامزادا ، خاتون کورپوسو و ... در تابلوی " ساییل لار مچیدی " نوشته اند : "مسجد سایل " ، آیا داشتن پسوند ترکی " لار " در یک کلمه گناه است ؟ !
پدران و مادرانمان برای هر پدیده ی تازه نام ترکی می گذاشتند ، به نامهای ترکی زیر توجه کنید : یول باسان (غلطک بزرگ) ، قیر- قوم (آسفالت) ، قوندارما دیش (دندان مصنوعی) ، دیک دابان باشماق (کفش پاشنه بلند زنانه) ، ات رنگی جوراب (جوراب زنانه نازک) ، اوزون قونج جوراب (جوراب ساق بلند) و... برای محلی نام فارسی در تابلو نوشته نصب می شود ، چرا باید عینا همان را تکرار کنیم ؟ چرا به جای "زنبورداران" و "میدان امام حسین" به زبان خودمان نمی گوییم : "پتک چی لر" ، "ایمام حوسئن مئیدانی"
اینها نمونه هایی بود بیان شد ، درد یکی دو تا نیست ، خودمان هم در بازی ترکی ستیزی رسوبات بجا مانده از خصلت متعفن شوونیستی رژیم منفور پهلوی نقشی به عهده گرفته ایم ، اینها ، یعنی مسخ شدن زبان مردم کوچه بازار ، ریشه زبان مادریمان را می سوزاند ، عوامل دخیل در بوجود آمدن این وضعیت فراوانند.
اما در مورد خانواده های ترکی که با بچه هایشان فارسی صحبت می کنند کار اینها از گلایه گذشته که از دستشان دلم خون است ، اینها اشکهای پنهان دلسوختگان غیرتمند زبان مادری را نمی بینند ، نمی دانند چه ظلم بزرگی در حق زبان مادری و ملت شان روا می دارند ، و چگونه تیشه به ریشه مان می زنند ، به نتایج فاجعه باری که عمل شان برای زبان مادریمان دارد ، واقف نیستند یا اهمیت نمی دهند ، خیلی حرف است در باره اینها ، فقط یک نمونه از حاصل کارشان می گویم : بعضا در خیابانهای شهرمان شاهد صحنه های دردناکی هستیم ، دسته ی دخترانی را می بینیم که فارسی صحبت می کنند ، این دختران فکر می کنند که اگر فارسی صحبت کنند ، مثلا موندشان بالا می رود ، در حالی که سخت در اشتباهند ، جوانان غیرتمند ما در جستجوی هویت خویش اند و از نمودهای بی هویتی و از خود باختگی سخت بی زارند و دلتنگ ، امیدوارم این قبیل پدران و مادران بچه هایشان را تافته ی جدا بافته نساخته و مشکل سازی نکنند ، اینان به هیچ وجه نمی توانند عمل شان را توجیه کنند ، عملی که به نابودی زبان مادریمان می انجامد ،" الدن یاپیشمادینیز ، باری آیاقدان چکمه یین " .

سهند و یاساق شعری


از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۰ غیر از قصه ها و شعر های مبتذل هم سطح حسین کرد و امیر ارسلان و مقداری نوحه و به اضافه شعر حیدر بابا ، تقریباً در ایران ، هیچ کتاب و نشریه ای بزبان ترکی امکان انتشار نیافت.

پلیس انتشار کتاب و نشریه به زبان ترکی را عملاً ممنوع کرده بود . به طوری که در دهه چهل ، نگهداری و خواندن چنین کتابها ، مخاطرات زیادی در پی داشت ، صمد بهرنگی و دوستانش در به در به دنبال کتابهای ترکی می گشتند و هر نوع خطری را به جان می خریدند .
سالهای سیاه و خفقان و سالهای اشک و آه بود و ساواک با شکنجه های ددمنشانه مو را از ماست بیرون می کشید سالهایی که در این شعر سهند (بولود قاراچورلو)به تلخ ترین شکل منعکس گشته است



طالعیمه سن باخ


دوشونجه لریم یاساق

دویغولاریم یاساق


کئچمیشیمدن سؤز آچماغیم یاساق

گله جه ییمدن دانیشماغیم یاساق

آتا – بابامین آدین چکمه ییم یاساق

آنامدان آد آپارماغیم یاساق...

... بیلیرسن؟


آنادان دوغولاندا بئله


اؤزوم بیلمه یه – بیلمه یه


دیل آچیب دانیشدیغیم دیلده

دانیشماغیم دا یاساق ایمیش ، یاساق ...

:::::::::::: ترجمه فارسی :::::::::::::::::


سرنوشت عجیبی است


اندیشه هایم ممنوع !

همه چیز

همه چیز برایم ممنوع !

نباید از گذشته ام حرفی به میان آورم


و نیز نه از آینده ام .

نام بردن از نیاکانم ، ممنوع !

و ممنوع ،

نامی از مام بردن !

و می دانی آیا ؟

از آن دم که چشم به دنیا گشوده ام

بی آنکه خود بدانم

از تکلم به زبانم نیز

ممنوع بوده ام ...

ممنوع !


رحمتلی بولود قاراچورلو (سهند)