۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

میراث زبان

بحث و جدال بر سر زبان در منطقة بالكان بسيار پر دامنه و داغ است، چنانكه تاريخ مجادلات زباني در بالكان كمتر از تاريخ ستيزه‌هاي قومي نيست. مليت با زبان و دين گره خورده و حساسيتهاي شديدي نسبت به زبان و لهجه در اين منطقه وجود دارد. بجاست بخشي از وصيت نامة استفان نمانيا (وفات 1200ميلادي) مؤسس سلسلة پادشاهي نمانيچ و نيز مؤسس كليساي ارتدوكس صربي را كه هر از چندگاهي يكبار در روزنامه ها و مجلات صربستان چاپ مي‌شود نقل كنيم. اين وصيت نامه تحت عنوان« میراث زبان»[1] در حكم منشور ملي است كه بر در و ديوار مؤسسات آموزشي و فرهنگي مي‌توان ديد. خاندان نمانيانيچ براي تكوين مليت صربي تلاشهاي زياد كردند و توانستند در قرن دوازدهم شالودة مليت صربي و زمينة استقلال كليساي ارتدوكس صربي را فراهم كنند .نمانيا در اين نامه زبان را جوهرة مليت مي‌داند
«میراث زبان»
كودك نازنينم!
پاسداري از زبان، پاسداري از وطن است. واژه‌ها از دست مي‌روند چنانكه شهرها و سرزمينها و جانها. ملتي كه زبان، سرزمين و جان خويش را از دست بدهد چه هويتي دارد؟ ديگر ملت نيست. واژة بيگانه بر زبان نياور، هنگامي كه واژة بيگانه بر زبان مي‌آوري بدان كه بر آن چيره نيستي و از درون با خويش بيگانه مي‌شوي. اگر بزرگترين و استوارترين شهرهاي كشور را از دست بدهيد چندان مهم نيست كه كوچكترين و ناچيزترين واژه را از زبانتان كنار گذاريد. سرزمينها تنها با شمشير به تصرف در نمي‌آيد؛ با زبان نيز مي‌توان كشورگشايي كرد. بدان كه دشمنانت تو را چندان به زير سيطرة خويش مي‌كشند كه واژه‌هاي مادري را از زبانت پاك كنند و واژه‌هاي خود را بر زبانت روان سازند. ملتي كه واژه‌هاي خويش را كنار نهاد ديگر ملت نيست.
ميوة دلم: زبان چونان تني است كه بيماري واگير بر آن مي‌تازد، من بيماريهاي واگير زبانها و مرگ آنها را بياد دارم. اين واگيرها بيشتر در مرزهاي كشور است و آنجا كه ملتها به هم نزديك اند و آميزش دارند.
نازنين پسر! دو ملت با هم مي‌جنگند و آشتي مي‌كنند، اما دو زبان هرگز با هم آشتي نمي‌توانند كرد. هنگامي كه دو ملت در آرامش و مهرورزي با هم زندگي مي‌كنند، زبانهايشان پيوسته با هم در نبردند، هنگامي كه دو زبان با هم آميخته مي‌شوند چنان است كه دو سپاه در نبرد مرگ و زندگي افتاده اند. تا هنگامي كه هر دو زبان به گوش مي‌آيد نبرد برابر است، اما آنگاه كه يك زبان بيش از ديگري به گوش مي‌رسد آن زبان رو به پيروزي دارد. در پايان جنگ تنها يك زبان شنيده مي‌شود، جنگ پايان مي‌يابد، يك زبان ناپديد مي‌شود و به راستي ملتي ناپديد مي‌شود.
فرزندم!
بدان كه جنگ زبانها، مانند جنگ ميان دو لشكر يك روز و دو روز نيست و مانند جنگ ميان ملتها يك سال و دو سال نيست بلكه سده‌ها به درازا مي‌كشد. اين زمان براي زبان بسيار كوتاه است، به اندازة يك چشم به هم زدن.
اي ميوة دلم!
بهتر آنكه در همة جنگها شكست بخوريد ولي زبانتان را نگاه داريد. زيرا پس از مرگ زبان ملتي وجود ندارد. آدمي زبان مادري خود را در يكسال فرا مي‌گيرد و تا پايان زندگي آن را از ياد نمي‌برد. ملت نيز تا هنگامي كه زبان دارد زنده است. آدمي زبان بيگانه را در يكسال ياد مي‌گيرد اما يكساله نمي‌تواند زبان مادري را از ياد ببرد و زبان بيگانه را بپذيرد.
اي ميوة دلم! بيماري واگير و مرگ زبان اين است كه تك تك مردم به زبان خويش پشت كنند آنگاه خواسته يا ناخواسته زبان بيگانه را مي‌پذيرند.
كودك نازنينم! من در جنگها از زبان، چونان سهمگين‌ترين جنگ افزار بهره مي‌برم. من هم اين بيماري واگير و مرگ‌آور را در ميان زبان دشمن مي‌پراكنم و آن را سپر سپاه خويش مي‌سازم. لشكريان و سرداران را به سرزمينهاي نيمه تصرف شده مي‌فرستادم و بيشتر، شهر‌ها را با زبان به چنگ آوردم نه با شمشير.
ميوة دلم! ناهمزبان‌ها را بپاييد، آنها مي‌آيند، پنهان مي‌آيند چنان كه نمي‌دانيد چگونه آمدند ، در هر گام شما را تعظيم مي‌كنند، برايتان راه باز مي‌كنند. چون زبانتان را نمي‌دانند مانند سگها خودشيريني و چاپلوسي مي‌كنند. ما هرگز نه مي‌دانيم آنها چه مي‌انديشند و نه مي‌توانيم بدانيم، چون هميشه خاموشند. كسي كه نخست مي‌آيد براي شناسايي مي‌آيد، به ديگران مي‌گويد، سپس همه مي‌آيند. شب هنگام در گروههاي بي‌شمار آرام مي‌خزند. مانند مورچگاني كه به قند دست يافته اند.
روزي شما از خواب بيدار مي‌شويد و خود را در چنگ زبان بيگانه گرفتار مي‌بينيد گراگرد شما را ناهمزبانان فراگرفته اند. آنگاه در مي‌يابيد كه دير است. آنگاه درمي‌يابيد كه آنها كر و لال نيستند، زبان، ترانه‌، آداب و رسوم و رقصهاي خود را دارند، غوغاگرانشان هياهو مي‌كنند گوش را كر مي‌كنند. اكنون ديگر آنها خواهش و چاپلوسي و دريوزگي نمي‌كنند، بلكه دست اندازي مي‌كنند، مي‌ربايند، به زور مي‌گيرند. و اين هنگام تو در خانة خويش بيگانه‌اي، چاره‌اي نداري يا بايد با آنان به جنگ برخيزي و به زور بيرونشان بريزي يا خود خانه و كاشانه را رها كني. به سرزمين‌هايي كه ناهمزبانها تصرف كرده‌اند نبايد لشكر فرستاد؛ لشكرهاي آنها مي‌آيند تا آنچه را زبان به چنگ آورده بگيرند.
ميوة دلم! زبان از هر دژ و بارويي استوارتر است. هنگامي كه دشمن دژها و بارو‌ها را ويران مي‌كند نوميد مباش، خوب گوش دار و ببين كه با زبان چه مي‌كند؟ اگر زبان پايدار ماند بيم به خود راه مده خبرچينان و بازرگانان را بفرست تا به درون شهرها و روستاهاي از دست رفته روند و گوش فرا دارند كه واژه‌هاي ما و زبان ما در كجا پژواك دارد و در كجا به زبان ما سخن مي‌گويند و در كجا واژه‌هاي ما هنوز مانند سكة زرين كهن در گردش است.
اي ميوة دلم! بدان كه آن سرزمينها هنوز مال ماست، مهم نيست كه در چنگ كيست و چه كسي برآن فرمان مي‌راند. پادشاهان مي‌آيند و مي‌روند، كشورها و شهرها ويران مي‌شود اما زبان و گوهر مليت ماندگار است بخشهاي جدا شدة كشور و مردم تصرف شده روزي دوباره به آغوش مادر زبان و ريشة خويش باز مي‌گردند.
اي ميوة دل!
بدان كه جدايي سرزمين براي هويت ملي چندان خطرناك نيست، شايد تنها براي يك نسل خطرناك باشد و نه بيشتر. ميوة دلم! هويت از نسلها و كشورها و شهرها، ديرپاتر و ماندگارتر است. ملت در بند بيگانه، چونان آب پشت سد است سر انجام روزي سد مي‌شكند و رودهاي كوچك به هم مي‌پيوندند. ميوة دل! زبان، آن آب است، آب هميشه آب است چه در پشت سد چه در آن طرف. زبان، آن آب پر توانِ آرام و نيرومند است كه آهسته آهسته صخره‌ها را مي‌شكافد و ملت پراكنده را از پشت مرزها و سدها و صخره‌ها به هم مي‌پيوندد.

نقل از مجلة ژئوپولتيكا، شمارة 11 ، 28 ژوئن 2003

۲ نظر:

  1. یاشا جانم یاشا
    ازربایجان وار اولسون ایستمین کور اولسون
    yaşa canim yaşa

    پاسخحذف
  2. man az guilan hastam , vaghean shoma olgooye ma hastid , dowlat saliane sale ke say dare guilak haro shobei az fars ha neshoun bedeo zabane guilakio nabood kone va intoor bege ke ma yek lahjeyi az farsi hastim , ama vaghti esteghamate shomaro mibinam lezat mibarm, dorood bar turkane azarbaijan

    پاسخحذف