۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

از خلقیات ما ایرانیها: چرا ما ایرانیان عاشق شعر و دلباخته شاعریم؟

ای هموطن! اگر از کسانی هستی که از شنیدن خبر بیماری صعب العلاج فرزند، مادر، پدر، همسر، و یا هر عزیز دیگرت از خود بی خود می شوی و ترجیح میدهی که مصیبت ها و گرفتاریهایت را از تو پنهان کنند و در بی خبری باشی، از خواندن این نوشته صرف نظر کن.

علاقه شدید ما ایرانیان به شعر و شاعری و اثر قاطع آن بر فرهنگمان دلیل بارزی است که اکثراً شخصیت های والدینی و کودکی و رفاقتی یعنی همه منبعث از احساسات بر وجودمان - بسته به شرائط مختلف - حاکم است. چرا؟ چون شخصیت بالغی که تابع عقل و اهل حق و عدالت و مخالف با تجاوز و تقلب و دورغگوئی است، در ما مرده و یا ضعیف و مفلوک به گوشه ای خزیده. شخصیت های والدینی و کودکی و رفاقتی تابع احساساتند و هر وقت از چیزی یا کسی خوششان آمد، نه به خاطر احقاق حق و یا جلوگیری از ظلم، نه. فقط بخاطر خوش آمدن خودشان، هر کاری را مجاز می دانند و در خدمت او قرار می گیرند.
علی اصغر حکمت وزیر فرهنگ رضاشاه که مشهور است ادیب با فضیلتی بود، در خاطرات خود نقل کرده است: «در سالهائی که مسئولیت وزارت فرهنگ را بر عهده داشتم، در فصل امتحانات (خرداد ماه) شخصاً به حوزه های امتحانی در مدارس سرکشی می کردم. یک روز به یکی از دبیرستان های معتبر تهران رفته بودم. وارد تالار امتحان کتبی علوم ریاضی شدم که از دانش آموزان ششم علمی امتحان نهائی به عمل می آمد دانش آموزان با قیافه های جدی مشغول پاسخ دادن به سئوالات بودند. از دور متوجه شدم که دانش آموزی مانند کشتی شکستگان هاج و واج و پریشان است و هیچ نمی نویسد. و از وجناتش پیداست که چیزی بارش نیست و مترصد فرصتی است تا تقلب بکند.
بالای سر او رفتم و همانجا توقف کردم. همانطور که حدس زده بودم، برگ امتحانی او مانند نامه اعمال پرهیزگاران سفید بود. و تا آن لحظه که شاید نیم ساعت از شروع امتحان گذشته بود، هیچ چیزی بروی کاغذ نیاورده بود تعمداً به توقف و نظارت خود بالای سر وی ادامه دادم، تا فرصت تقلب از او گرفقته شود. بعد از چند دقیقه که مرتباً به این ور و آن ور و به پای بد یمن من نگاه می کرد، ناگهان یک سطر شعر نوشت. تعجب کردم که در ورقه امتحان ریاضی شعر چه مناسبتی دارد؟
سرم را پائین آوردم و در برگ امتحانی یاداست کرده بود:
ز میر قافله گاهی تغافلی شرط است
که بی نصیب نمانند قاطعان طریق.
این یک بیت مناسب بسیار به دلم نشست. و چون در بالای برگ امتحانی، نام شخصی و خانوادگی خودش را یادداشت کرده و هنوز آن را نبسته بود، هویت او را بخاطر سپردم. سپس با گفتن یک آفرین با او دست دادم و نه تنها از بالای سر وی، بلکه از حوزه امتحانی خارج شدم. تا او به پاداش مناسب نویسی خود کارش را با موفقیت پیش ببرد...! (1)
ملاحظه کنید وزیر فرهنگ یک مملکت که گویا از وزرای بسیار موجه هم بوده  است بخاطر اینکه از شعری خوشش آمده، جواز تقلب را صادر کرده .
خود این نمونه کامل العیاری است که فرهنگ توده های مردم چه بوده است که این وزیر خوب و شایسته اش بوده.
نه اینکه خیال کنیم فرهنگ امروز ما تغییری کرده است. نه، امروز هم اگر عین حکایت را بدون اظهار نظر برای هر ایرانی بخوانید، کار وزیر را تائید می کند و یک آفرین نثارش می نماید.

حکایت دیگر در مورد وزیر دادگستری است که باید حافظ حقوق کلیه شهروندان کشور باشد.
«در سال 1315 شیخی از اردبیل نامه مفصلی در شکایت از حق کشی دادستانی محل به وزیر دادگستری (دکتر متین دفتری) نوشته و سفارشی دو قبضه فرستاده بود. نامه به نظر وزیر رسیده بود ولی چون بسیار بد خط به نظر میرسید، وزیر بدون آنکه زحمت خواندن آن را به خود بدهد، دستور بایگانی داده بود...
دو هفته بعد نامه دیگری از شیخ رسید که باز هم وزیر دستور بایگانی داد...
این کار، دو بار دیگر هم در هفته های بعد تکرار شد. نامه چهارم شیخ را وزیر خوانده و دستور فوری در حاشیه آن صادر کرده بود مبنی بر اینکه سریعاً هیئتی مرکب از یک قاضی، یک بازپرس و یک نماینده از کارگزینی به اردبیل اعزام شوند و بیدرنگ با شیخ تماس گرفته و به شکایت او رسیدگی کنند.
و نتیجه را ظرف بیست و چهار ساعت با تلگراف رمز به شخص وزیر دادگستری گزارش دهند. نتیجه دستور این شد که دادستان اردبیل و بازپرس و دادیار زیردست او که مقصر شناخته شده بودند، از خدمت معلق و تحت الحفظ (با مراقبت ژاندارمری) به تهران اعزام گردیده، تسلیم بازداشتگاه دادگستری و تحت تعقیب دادگاه انتظامی قرار گرفتند....
می دانید چه باعث شد که نامه آخری شیخ را، وزیر با دقت و حوصله، خوانده و دستور صادر کند؟
در بالای نامه چهارم یک بیت بدین قرار نقل شده بود:
وزیر شاهی و صد اسب پیلتن بکمندت
بگو که رخ به که آرم؟ پیاده مانده و ماتم.
در این بیت که از فروغی بسطامی است، شاعر باذوق، کلیه اصطلاحات شطرنج را بطرز زیبائی یکجا گردآوری و شیخ اردبیلی با آوردن آن شعر به موقع و مناسب و از برکت آن به حق خود رسیده و ملک او از تصرف عدوانی منتفذ محل خارج شده بود.
ملاحظه کنید وزیر دادگستری، تنها زمانی توجه به شکایت شیخ ستم دیده نموده که از شعری که در بالای نامه چهارمش نوشته است، خوشش آمده والا ذات مظلومیت او برای تحریک احساساتش (بخوانید شخصیت والدینش) کافی نبوده است.



علی محمد ایزدی


1-تاثیر سحرآسای شعر مناسب : هادی، مجله روزگار نو چاپ پاریس دی ماه 1377

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر