۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو و سردار ماكو در آذربايجان 4)

 ­­­­تاريخ تهاجمات و جنايات ارامنه، اسماعيل سيميتقو
و سردار ماكو در آذربايجان
( ۴ )
 
9. سرکوب ارامنه وان توسط لشکر عثمانی
[157 ب] در بیان آمدن قشون ظفر نمودن{نمون} ترکان بر سر ارامنه وان به تقدیر خداوند سبحان
و آمدن ایشان به یاری اهل خوی و مستخلص کردن آن سامان از شر ارامنه و نصرانیان
مقارن تاریخ سیصد و سی وشش هجری1336ه ق.
 
در آن موقع باریک که سابقا مذکور نمودیم که مسیحی ها بعد از قتل مارشیمون دست ستمکاری از آستین انتقام بر آورده و کار اورمیه و سلماس را یکسره نموده، امشب، فردا شب بوده بلکه هر ساعت محتمل بود که  بر سر خوی نیز هجوم کرده و ما را به حالی بدتر از حال گذشتگان بیندازند زیرا که هم قشون دولتی فرار کرده و هم اسماعیل آقا تحمل حمله ایشان را نیاورده و به دهات خوی فراری و متواری شده بودند. و هر ساعت خبر می رسید که نصرانی ها امشب یا فردا شب را به عزیمت تسخیر خوی در شرف حرکت هستند. در این بین مصدوقه فرج بعد الشدة به ظهور بر آمده خبر رسیده که قشون منصور [158 الف] ترکان، شهر وان را که دو منزلی خوی است در محاصره انداخته و به شدت هر چه تمامتر با ارامنه مشغول مجاهده و محاربه می باشند به مجرد وصول این خبر به ارامنه و نصاری بال و پرشان یک مرتبه شکسته و تغییر حالتی بر ایشان رخ داده، اشخاصی که در فکر تسخیر خوی بلکه همه آذربایجان، بلی در فکر تسخیر همه ایران بودند چنانچه مارشیمون حضورا ایالت آذربایجان را به اسماعیل آقا وعده داده و گفته بود که چون من به جانب شیراز و بندر بوشهر و سایر بندرات فارسی عازم هستم و باید با قشون خود رفته در بندرات به اردوی انگلیسی اتصال خواهم یافت عجالة ایالت آذربایجان را با جمعی قشون نصرانی که در رکاب شما خواهند بود به شما می دهم و جز شما کسی را سزاوار ایالت این صفحه نمی دانم.
باری همین اشخاص خام طمع بلند پرواز که انگلیس و روس به ایشان پرواز خیالی می دادند به محض رسیدن خبر عسکر ترکان به وان دیگر از آن خیالات اولیه منصرف شده و در خیال محافظت خود و اهل عیالشان بیفتادند زیرا که شجاعت و دلیری ترکان را کما ینبغی مشاهده کرده و از ایشان منتهای مرعوبیت را داشتند از این جهت که حضرات دیگر بر حال خود پیچیده شده و در فکر استخلاص خویش بیفتادند حالت خوی قدری بهبودی یافته و منتظر بودیم که ناگاه از رئیس قمسیون ارامنه وان مکتوبی به حکومت خوی رسید به این مضمون که ما قریب شانزده هزار نفوس از اهل و عیال و مردم جنگی از وان بیرون شده به خوی می آییم و از خوی نیز گذشته به قفقازیه متصل به ارامنه ایروان خواهیم شد از حکومت ایران اجازه دخول می خواهیم و در این حالت امیر امجد ماکویی[158 ب]  بر حسب انتخاب خود اهالی ، حکمران خوی بودند معلوم گردید که عساکر نصرت ماثر ترک شانزده روز تمام شهر وان را محاصره کرده، روز هفدهم با سونکی تفنگ نیزه پیچ کرده و با صولت پلنگ بر ایشان هجوم می نمایند و در نتیجه آن هجوم مردانه ارامنه را به ضرب نیزه تفنگ های مردافکن سوراخ سوراخ کرده و با تمام قهاریت و غلبه از شهر وان اخراج می نمایند. پس ارامنه بعد از خارج شدن به خیال اینکه با ارامنه سلماس ملحق بشوند محض خدعه و زیر بالش نهادن نسبت به حکومت ایران آن مکتوب را نوشته و بدون آنکه منتظر اذن و اجازه­ای بشوند همان شانزده هزار جمعیت با توپ و تفنگ و استعداد جنگ و اهل و عیال از وان بلافاصله کوچیده به عزم خوی و سلماس می آیند و معلوم است که دیگر بعد از ورود، دولت ایران با کدام قوه و استعداد می تواند ایشان را قهرا و جبرا خارج کرده و راهی که حضرات از آن راه می آیند کریوه­ای است که آن را دره قطور می نامند و آن دره­ای است خیلی سخت که این سر و آن سر دره پهن و گشاده است ولی وسط که اصل دره است قریب سه فرسخ راه همه جا باید در میان دره بپایند و از دو جانب آن دره کوه های بسیار مرتفعی واقع شده در غایت بلندی و سختی و سنگلاخ که ابدا از آن کوه ها سرازیر شدن یا رو به بالا رفتن ممکن نیست و از ته دره نیز نهری جاریست که از قطور رو به شهر خوی سراشیب می آید وآب شهر همان نهر قطور است. باری اسماعیل آقای فرزانه رشید همین که از حرکت ارامنه مسبوق می شود بلادرنگ با چهارصد، پانصد نفر[159 الف]  سواره و پیاده کرد زبده شبانه رفته قلعه کوهی را که در شمال دره واقع است از سرتاسر همه جا پشت سنگ ها سنگر گرفته، در کمینگاه فرصت می نشینند و قدغن می کند که تا تمامی ارامنه از آن سر که می آیند به دره داخل نشده­اند کسی ماذون به تیراندازی نیست همین که تمامی جمعیت با بنه و آغروق(در اصل چنان است که ضبط گردید ولی گویا منظور مولف آذوقه بوده است.) داخل دره شدند و از بالای کوه مشرف جنوبی جماعتی از تفنگچیان فدایی صف بر کشیده همه جا بالا سر جماعت می آیند، غافل از اینکه پیش از آمدن ایشان بلای آسمانی و مرگ ناگهانی قله کوه طرف مقابل را بالتمام از سرتاسر فرا گرفته است. پس به همین قرار اکراد او یک مرتبه گلوله باری کرده و جمع کثیری از ارامنه را در میان دره به خاک هلاک می ریزند و مابقی به خوی می گریزند و چندین جسد مرده از انسان{ارمنی} و حیوان در میان آب نهر ریخته بود که الی چند ماه عفونت آب قطور نرفته بود. باقی ارامنه وحشت زده و دهشت خورده، افتان و خیزان بعضی زخم دار و برخی لخت و عریان خود را به سلماس رسانیدند و اگر آن تفنگچیان سر کوهی نبوده یک نفر از ایشان از دست کردها رها نمی شدند و جان به در نمی بردند و بعد از وقوع این قضیه اهالی خوی که خود را در مورد خطر عظیم دیده و از جانب دولت بوجه من الوجوه امید اعانت و محافظتی نداشتند زیرا که چند فقره تلگراف متوالیه به ایالت تبریز و تهران مخابره کرده و قریب سیصد تومان پول تلگراف بدادند و به جز جواب های پولتیکی از حاجی محتشم السلطنه که ایالت تبریز را داشت اثری و نتیجه­ای نیافتند.
بالاخره حاجی محمد امین خان کاتب شهبندر خانه را به سرایه که سرحد عثمانی ها است فرستاده و شرح حالی [159 ب] و اظهار استعانتی نمودند و از غایت ترس و جبن عساکر ترک را با نظر اخوت و برادری نگاه کرده پیغام بدادند که الامان، الغوث، العجل، ای لشکر اسلام و ای برادران جانی که نزدیک است صبح عمر و زندگانی ما نیز مثل اهل اورمیه و سلماس به غروب برسند چه شود اگر قدمی رنجه فرمایید و چند گامی جلوتر بگذارید که از برای پذیرایی شماها با دل و جان حاضریم. به عینه مانند آن نگار گلعذار که با شوهر خود اعتنایی نکرده و پیوسته اظهار منافقت و مخالفت نموده، پهلو به جانب شوهر کرده و روی دل به سمت کسی دیگر داشت تا شبی را از خواب بیدار شده دید که دزدی گردن کلفت ستبر بازو، مشغول جمع آوری اسباب خانه است. پس از ترس آن دزد شوهر پیر را در کمال محبت در بغل کشیده، شوهر وقتی بیدار شده دید معشوقه به دام و کارش بر مرام است. پس دزد را مخاطب داشته و گفت: ای مرد خوش قدم همایون فال چه شود که اگر هر شب به کاخ ما آمده و اسباب اتفاق و اتحاد ما بوده باشی؟.
باری اهالی مملکت ما هم از ترس گلوله­های ارامنه و نصاری دامن محبت و دوستی ترکان را محکم گرفته و از نام و نژاد قدیمی خود یادها کرده و افسانه ها می خواندند و اثبات می کردند که ما نیز قدیما از ایل و الوس{اولوس} ترکان بوده و از خاک پاک ترکستان قدیم بوده و هستیم. لیکن بعد از رفتن عثمانلوها آنوقت ورق برگردیده و چه شکایت ها که اظهار کرده و چه نفاق ها که به قالب نزدند.
خلاصه کلام اردوی ترکان به فاصله چند روز از وان حرکت کرده و با استعداد و مهمات لشکری و توپخانه وارد خوی گردید و دل اهالی را از پیچ و تاب و قلق و اضطراب[160 الف] برهانیدند. عجبتر اینکه به مجرد وصول لشکر ترک -ایدهم الله تعالی- گویا خون در عروق حضرات مسیحی ها منجمد گردید و شریان اجسام ایشان دیگر از کار بیفتاد که بعد از آن به کلی از خیال هجوم آوری به خوی منصرف گردیده و بر احوال خویش پیچیده شدند و در مقابل دشمن بنای سنگر کندن و استحکامات درست کردن گذاشته، سنگرهای عمیق پیچ در پیچ در دهات ارامنه و خسروآباد کنده بودند که سواره با اسب در سنگرها حرکت کرده و دیده نمی شد و بر پشت بام ها نیز باستان های محکم به قانون هندسه درست کرده، توپ ها کشیده داشتند و پس از ورود عساکر ترکان اگر چه نخست زد و خوردی در میان واقع شده و جنگ مختصری یک روز کردند ولی ترکان در آن جنگ چون هنوز به فراخور حال دشمن استعداد و عده کامل تهیه ناکرده بودند، موفقیت حاصل نکرده و بلکه شکسته بودند و به تقریر یوسف ضیابیک شهبندر می گفت که مقصود ما از این محاربه فقط استعلام قوه و استعداد طرف مقابل بوده چه بوجه من الوجوه مقدار قوت و استعداد و عده نفوس طرف مقابل بر ما معلوم نبوده و لذا خواستیم که قوه دفاعیه ایشان را دانسته و به اندازه قوه  ایشان ما نیز قوه و استعداد جلب بنماییم لاجرم بعد از این محاربه دیگر اقدامی نکرده و اتصالا عسکر و توپ های بزرگ بزرگ از وان حمل کرده به جانب سلماس همی بردند تا آنگاه که موعد جنگ رسید در ظرف چند ساعتی مسیحی ها را متفرق و فراری نمودند.
از اشخاصی که در اردوی ایشان در بالای شکر یازی حاضر بود شنفتم حکایت می کرد که: حضرات از بالای شکر یازی تا بالای [160 ب] شهر قریب یکصد و هفتاد توپ و سرآلیوز{مسترالیوز} کشیده بودند و بر سر هر قله ای و بلندی در این مابین توپ ها کشیده داشتند و در تمامی این مسافت عسکر به فاصله قلیلی سنگرها کنده، در کمین نشسته بودند. می گفت از بامداد آن روز که شروع به جنگ گردید به این معنی که نصاری و ارامنه از هفت محل که دهات ایشان است اتراق داشتند و ترکان یک مرتبه بنای آتش فشانی کرده و توپ ها را به هفت ده ببستند و از این طرف هم پیاده نظام هجوم کردند هوا یکپارچه از آتش شده بود به حیثی که دیگر دشمن ممکن نمی کردند که در سنگر حرکتی یا تیراندازی بنمایند به فاصله دو سه ساعت همه ارامنه و نصاری از دهات خود بیرون ریخته مانند گله ای که گرگ بر آنها حمله کرده باشد از محال خود به صحرا ریخته و رو به اورمیه فرار کردند زیرا که ترکان همان جانب اورمیه را در محاصره باز گذارده بودند و هکذا در هر جنگی گویا به جهت دشمن راه گریزی می گذاشتند و از چهار طرف محصور نمی کردند چنانچه تمامی جماعت مسیحی یک مرتبه شکست یافته رو به اورمیه با اهل و عیال و اطفال آنچه بیشتر بوده با خود برداشته یک سره فرار بکردند اشهد بالله ترک ها را در این جنگ که با ارامنه و نصاری اتفاق بیفتاد شجاعت و شهامتی و دلیری و جسارتی نشان داده بودند که از یادها فراموش و از تاریخ ها محو نخواهند بود و شایان همه قسم تعریف و تمجید می باشند.
از آن جمله عده­ای از عساکر در بالای قریه شکریازی سنگر کنده بودند که روزی جمعی کثیر از فدائیان و نصاری بر آن سنگر هجوم کرده و از میان دره و سیلی می آیند که از دور مشهود نمی شدند تا آنگاه که نزدیکی سنگر رسیده [161 الف] یک مرتبه هجوم می نمایند و هرچند به تیر گلوله کشته می شدند، اعتنا نکرده، جد و کدشان بر دخول سنگر ترکان بوده که آن ها را از سنگر برخیزانند با وجود این حمله صائل و تهاجم هایل باز لشکر جنگی ترک از پیش برنخاسته و چون دیدند که دشمن دیگر از محل تیراندازی گذشت، یکباره با نیزه­های تفنگ بر آن ها حمله کرده و ایشان را سوراخ سوراخ کرده و عقب می نشانند و جمعی را کشته، بقیه را دوان دوان تا نزدیکی ده خودشان تعقیب کرده، آنگاه بر می گردند.
و مخصوصا این جماعت در جنگ با نیزه تفنگ مهارتی کامل و شجاعتی داشتند. این بنده از قول اسماعیل آقا شنیدم می گفت: گاهی که من سر راه را بر ارامنه وان بسته و جمعی از ایشان را در میان دره قطورهدف تیر تفنگ نمودم آن کشته ها را که مشاهده کردیم، غالبا با دسنگی تفنگ مجروح شده بودند و معلوم بود که از ضرب نیزه پیچ تفنگ عسکر کم کسی از ایشان مانده بود که زخم نخورده و بدنش را سوراخ نکرده باشند.
خلاصه کلام: عمومی ارامنه و نصاری تحمل حملات مردانه ترکان را نیاورده و از جولگه سلماس فرار کرده، در ارومیه اتراق نموده و عسکر عثمانی هم تا قله کریوه قوشچی که کریوه بسیار سختی است رفته و در آن قله جماعت ارامنه و نصاری سنگر کرده و ترک ها هم در همان کدوک [گردانه] نشسته، مشغول زد و خورد بودند و در این بین محاربات و مضاربات بسیار فقره فقره خیلی اتفاق افتاده بود و مابقی اردوی عثمانی ها در تبریز و خوی و سلماس اقامت کرده و با مردم به طریق مهربانی رفتار همی کردند و در هر یک از این شهرها مجلسی به اسم اتحاد اسلام تشکیل داده و مردم را عموما به اتحاد و دوستی [161 ب] دعوت می کردند و به جهت آن مجلس مقدس هیئت رئیسه­ای انتخاب نمودند و چون این بنده داخل بعضی ادارات و تشکیلات نشده بودم لاجرم حقیر را حسب الخواهش جماعت هم از اجزای آن مجلس انتخاب نمودند و کسی را بدون بلیط داخل آن مجلس اتحاد نمی کردند و بیدق های آن مجلس را هم مرکب از شیر و خورشید و ماه و ستاره قرار داده بودند.
و نیز الیان پاشا قماندار اردوی ششم با جماعت کافیه بر سر ارومیه هجوم کرده و مسیحی ها را از جلو برداشته در مدت قلیلی شهر ارومیه و اطراف آن را نیز از ارامنه و  نصاری تخلیه کرده و عموم مسیحیان به جانب موصل و بغداد رهسپار شدند و از ممالک محروسه ایران بالتمام خارج گردیدند ولیکن هنوز نصاری سلماس تازه فرار کرده بودند و هنوز روز سیم شکست ایشان بود که قضیه هجوم ارامنه به جانب خوی و سلماس به همراهی انتریانک {آندرانیک} که پادشاه ارامنه بود واقع گردید، چنانچه در این بیان ذکر خواهد شد.


 
10. هجوم ارامنه ایروان به رهبری انتریانک{آندرانیک} به خوی به قلم سیاه
دربیان حرکت کردن انتریانک{آندرانیک} پادشاه ارامنه از ایروان و نخجوان با جمع کثیر از ایشان به جهت تسخیر خوی و سلماس و شکست یافتن به تقدیر خداوند منان به تاریخ شانزدهم رمضان سنه سیصد و سی و شش هجری 1336
 
لشکر طفر{ظفر} اثر عثمانی بعد از شکست یافتن نصاری و فرار ایشان به جانب ارومیه ایشان را تعاقب کرده و تا کریوه قوشچی که اول خاک ارومیه است رفته بودند که ناگاه از سرحد جلفا تلگرافا به خوی خبر رسید در عشر دویم شهر رمضان اینکه انتریانک{آندرانیک} پادشاه ملیون ارامنه در قبال لشکر عثمانی که به قفقاز داخل شده وارامنه را تعقیب می کردند، تحمل نیاورده، به خیال اینکه هنوز جماعت ارامنه سلماس در آنجا هستند با قریب ده هزار جمعیت از فدائی و اهل و عیال و کوچ و بنه از ایروان به عزم خوی [162 الف] حرکت کرده و سرحد جلفا و ارس عبور به خاک ایران نموده و دو روزه به خوی وارد خواهند شد به خیال اینکه این جماعت نیز با ارامنه و نصاری ایران ملحق شده و یک بر هزار بر قوه ایشان برافزاید، زیرا که خوی فقط در میان فاصله باقی بود و اگر آن فاصله را هم بر می داشتند تمامی ارامنه قفقاز و ایران به هم پیوسته شوند.
باری این خبر به خوی وقتی رسید که در خوی تحقیقا بیشتر از یکصد نفر عسکر باقی نمانده بود و تمام قشون در رکاب الیان پاشا در قوشچی بودند. فقط یک نفر قماندار یوسف بیک نام که عوض شهبندر [رئیس گمرک­خانه] بود با یکصد نفر عسکر در خوی باقی مانده بود. یوسف ضیابیک هم آنچه را که از عسکر و سواره ایرانی ممکن بود با دو عراده توپ و دو نفر ضابط به نوعی به استقبال ارامنه فرستاده گویا روز شانزدهم رمضان بود که خبر رسید که آن عسکر مختصر که به استقبال رفته بودند جمع کثیری از ایشان با یک نفر ضابط به قتل رسیده و مابقی فرارا معاودت به شهر نمودند و صدای تفنگ های ارامنه از کریوه حاشیه رود (حاشیه رود نام روستائی حوالی خوی هست.) که دو فرسخ یا چیزی بیشتر به شهر است تا عصر تنگ به شدت تمام همی آمد آنوقت یوسف ضیابیک نیز ناچار مردم را به مسجد جامع دعوت کرده و خود نطقی نمود مبنی بر این که من دیگر الان بیدق دولت را فرو خوابانیده، بیرون می روم تا خود به اردو برسانم ولی اگر شما اهالی تا هجده ساعت تمام بتوانید این شهر را محافظت کرده و ارامنه را به داخل شهر راه ندهید من متعهد می شوم که تا هجده ساعت از اردو که در قوشچی است کمک کافی به شما برسانم. الامان، الامان که شما تا رسیدن قشون، شهر را محفوظ بدارید.
پس از این اعلان عمومی بیدق دوستی را فرو کشیده و خود از شهر بیرون برفت. آنوقت[162 ب]  مقام آن رسید که باز مرد از نامرد شناخته شود و مردان دلیر غیور اسلام  فطرت را گاه امتحان فرارسید که از رستم های در حمام و اشخاصی که مانند زنان تمامی قوه ایشان به همان زبان بسته شده  امتیاز یابند.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان           تا سیه روی شود هر که در او عش{غش} باشد
حقیتا امتیاز مردان مرد روزگار با زن فطرتان نابکار در این مواقع حاصل آید وگرنه در موقع امنیت و خوشی روزگار همواره این قبیل مردم نامرد فطرت به چاپلوسی زبان و گفته های به حقیقت خود را بر اهل عالم مشتبه کرده بلکه پیشقدم تر خواهند بود و چون موسم امتحان و افتتان برسید و خون ها از ترس در شریان ها منجمد گردیده چه موت ضیغم و بلای ناگهانی است دم دروازه شهر رسیده نه موقع زبان­آوری است و لاف­گویی آنوقت اغلب اشخاصی که خود را به حساب مرد می گرفتند زن های خود را ردیف خود کرده همان شنانه{شبانه} پنج پنج و ده ده به دهات متفرق می شدند و پنج تیرها را هم با خود می بردند تا مردان آزموده روزگار از زنان ریش دار جبن شعار امتیاز بیابند. مردم محله جات که مردم بی پا و سر بودند چون این حرکت را از آقایان و معارف و وجوه بلد خود مشاهده کردند بیچاره اهالی در قلق و اضطراب افتاده، هر کسی دست عیال و اطفال خود را گرفته و از خانه و لانه و همه چیز دست برداشته، رو به جانب سکمن­آباد که طرف غربی شهر است و ارامنه از سمت شرقی می آمدند گذاشته، پا برهنه و سر برهنه و یلان و سرگردان ناله کنان و اشک­ریزان بنای فرار گذاشتند. تا آنگاه که باقی اهل بلد و همگی «یائسا عن نجات و عازما علی الممات» دست از زندگانی خود شسته و رشته امیدواری از هر طرف گسستند از دل و جان تفنگ ها برداشته و دروازه ها را بسته عموما بر بروج شهر برآمدیم و قدغن کردیم که احدی را نگذارند فرار کردن و الا ماذون هستند بزنند[163 الف]  و نگذارند که کسی از شهر خارج شود.
شب ساعت سه از شب رفته بود که عسکرهای مجروح را یک یک با الاغ سوار کرده و به شهر می آورند، قریب سی، چهل نفر از عسکر مجروح شده بودند. مع ذلک صبحی همان زخمدارها هم بر برجها برآمده در کمال فرزانگی جهاد همی کردند و به اهالی اعانت همی نمودند و تمام آن شب را حقیر نیز با کسانم داخل اهالی بلد شده و در بروج شهر کشیک می کشیدیم لیکن از مساعدت توفیق ارامنه هجوم شبانه را صلاح ندیده و گفته بودند که مردم این شهر به واسطه روزه­داری شب را بیدار بوده و روزها را می خوابند. بهتر این است که صبح هنگام خواب خوشی بر ایشان بتازیم و کارشان را یکسره بسازیم و محتمل بود که اگر در آن موقع شب هجوم کرده بودند به شهر دست بیابند، زیرا که هنوز اهالی دست و پای خود را درست جمع نکرده، توپی به باره شهر نکشیده بودند و اشخاصی که روز به کمک ما می آمدند شب را حاضر نبودند، وانگهی شب جنگ کردن بیشتر اسباب وحشت و دهشت اهالی می بود.
باری تا صبح هیچ خبری نبود و منتظر بودیم که کی می آیند. صبح بعد از اشراق افق، حقیر نماز خوانده و خواستم مختصر استراحتی بنمایم، هنوز ساعتی خواب نکرده بودم که دیدم مرا از خواب بیدار کردند که برخیز که اکنون نه موقع خواب است. چون بیدار شدم معلوم شد که هنگامه جنگ گرم و تنوره محاربه از طرفین تافته صدای شلیک تفنگ و توپ فضای شهر را پر کرده است معلوم شده که ارامنه اول صبح از سعدآباد و نوایی عزیمت شهر کرده و آفتاب به تازه­کند که یکی از محلات شهر است می رسند. از این طرف اهالی شهر که در بروج کشیک می کشیدند، همین که غبار جماعت را از دور می بینند که دسته دسته و فوج به فوج پشت سر هم «کالسیل [163 ب] الجاری والبحرالمتلاطم التیار» دارند می رسند به مجرد احساس گرد وغبار یک مرتبه از برج های شهر صدای تفنگ های شاهی آلمانی مانند غریو رعد آسمانی بلند گردید که هر دمی دویست، سیصد تیر تفنگ خالی می شد. در حقیقت نمونه­ای از محشر و نشانه­ای از یوم رستخیز همی بود.
انتریانگ{آندرانیک} شبانه در سعدآباد نطقی کرده بود، حاصل کلماتش این که من گمان ندارم که در این شهر عسکری از قشون عثمانی مانده باشد بلکه از عسکر خالی بوده و اهالی هم طاقت مقاومت را در قبال این لشکر ندارند. لاجرم فردا را شماها بدون مانع و مدافعی به این شهر داخل خواهید شد و همه اموال و اثاثیه و نفوس  و... و طریف ایشان غنیمت شماها است ولی خواهش دارم ساعت به من در قتل نفوس ایشان مهلت بدهید تا آنچه را که دارند از نقود و اموال قیمتی از ایشان بگیرم و دفن کرده به جا نگذاریم. آنوقت همه مردم مقتول و زنان خدمتکار خواهند بود و زنان عجوزه و اطفال را نیز خواهید کشت. جوان ها را به شما بخشیدم. باری مقصود اینکه حضرات در این شهر ابدا خیال مقاومت و مدافعه نکرده بودند. این است که چون ارامنه قیام مسلمین را در مقام مدافعه سخت دیدند. لاجرم ایشان نیز دسته دسته عقب دیوارها کشیده، مشغول تیراندازی شدند و دو عراده توپ بزرگ روبه­روی شهر کشیده و گلوله­های توپ شراپنیل به فاصله ده پانزده زراع از بالای شهر گذشته، متوالیا انین و ناله مخصوص داشت و اما گلوله تفنگ های ایشان که دیگر از حد و حصر گذشته بود، اتصالا نعره­کنان بالاسر مردم در حرکت و طیران بودند و چون حقیر از منزل بیرون شده، رو به دروازه تازه­کند که نقطه وقوع حرب بود همی رفتم می توانم گفت که تا آنجا برسم چندین هزار گلوله از بالا سرم می گذشت.
باری دو سه ساعت بعد هم جماعتی به جانب قبله شهر رفته و در دامنه کوه معروف به قلابی مسترالیوزی کشیده از آنجا نیز بنای گلوله بارانی را به شهر گذاشتند. از این طرف اهالی نیز دو عراده از توپ­های قوی هیکل قدیمی را که با کیسه پر می شد به بالای برج از یمین و یسار کشیده و چند نفر از توپچیان زبردست که قدیما توپچی بودند زیر توپ ها در رفته بنای شلیک توپ و گلوله اندازی نهادند و آن توپ ها هر گاه که گشاده می شدند ولوله و لزه{لرزه} بر زمین ظاهر می کردند و صدای مهیبی داشتند. زیرا توپ­های هفده پوندی و هجده پوندی بودند.
دیگر ارامنه از ترس آن توپ ها به نزدیکی شهر آمدن نتوانستند. معین است به جهت چنین وقایع قلعه­بندی آن توپ­های قدیمی بهتر با ساچمه کار می کنند. لیکن چون گشاده می شوند از کثرت دود و باروت جهنمی را نشان می دادند.
از حسن اتفاقات اینکه قبل از وقوع این سانحه [164 الف] هنگامی که نصاری و ارامنه سلماس در خیال مهاجمه به خوی بودند، اهالی جمع شده و آن توپ ها را مرمت کاری کرده و دادند در قورخانه سیصد بسته کیسه گلوله­دار و ساچمه­دار به جهت توپ­ها حاضر داشتند که در این موقع به کار ما می آمد و در همان حالت که این بنده در دم دروازه مزبور، قدری کنارتر ایستاده بودم، حاجی محمد نام دباغ را در همانجا با گلوله زدند - خدایش بیامرزاد - و فورا بلافاصله شهید گردید.
باز از حول و قوه الهی گلوله توپ ها بالاتر رفته و به جهت گود بودن محل شهر، درست به شهر بر نمی خوردند. مگر چند فقره که جماعتی به صدمه آن ها تلف شده بودند و تا یک ساعت از ظهر گذشته به همین وضع و قرار مشغول جنگ بودیم.
و نیز از اتفاقات حسنه اینکه، همان روز آقای حسینقلی خان اواجقی سالار همایون با جمعی از سواره به عزم اردوی عثمانلوها به خوی وارد شده و به ملاحظه هم­وطنی به معاونت اهالی برخاسته خود و کسانش در برج های شهر جنگ مردانه همی کردند و هکذا آقای تیمورخان، سرتیپ صمصام همایون-اطال الله عمره- با جمعی از سواره و پیاده از محل خود که اگری بوجاغ است(اگری بوجاغ: یکی از روستاهای خوی است) به معاونت اهالی آمدند و نیز قریب صدوپنجاه نفر عسکر از جانب ایواوغلی و جلفا که در آن نقاط بودند هم به حمایت از شهر آمدند و آن عساکر زخم دار هم با اهالی دست به دست داده با نهایت شجاعت و شهامت جنگ همی کردند.
یک ساعت بعد از ظهر بود که دیدیم صدای توپ های عساکر منصوره عثمانی از جانب کوه غضنفر که سمت قبله و سلماس است، بلند گردید و کم کم نزدیک شده معلوم بود که این صداها غیر از صدای توپ های ارامنه است چه از دور صدای توپ ها شنفته می شد و معین بود که ارامنه آن طرف ها توپی ندارند. آشنا داند صدای آشنا. و از این صداها روحی تازه و بهجتی بی اندازه بر اهالی [164 ب] رخ همی داد.
اما آمدن پاشا الیان بیک و بر سر وقت ارامنه رسیدنش از قراری که تقریر کردند چنان بود که چون یوسف ضیابیک از باد صبا تک و پو به عاریت گرفته در جناح استعجال تمام خود را به اردوی قوشچی می رساند. اولا پاشا بر وی قهر کرده و به جهت فرار از خوی وی را محبوس نموده و بدون درنگ با چند هزار عسکر و توپخانه کافی از قوشچی به سرعت برق و باد حرکت کرده و اغلب راه را عسکر را به چاپاری و قاچاق رفتار کردن می آورد، تا نزدیک قریه قوروق که در دو فرسخی شهر که تپه سرخی است، محض اینکه اهالی و ارامنه را از آمدن خود خبردار بنماید چند تیر توپ درجه گرفته و در دامنه قلابی به میان ارامنه افکنده بودند. و از آنحا نیز حرکت کرده مابین امام کندی و قبرستانی که آنجا اولوبابا نامند هم چند تیر توپ خالی کرده و از آنجا خود او با اوتوموبیل با یکصد نفر سواره جلوتر آمده و قشون را به علی رفعت بیک قماندار سپرده با سرعت تمام خود را به خاتون کرپیسی [پل خاتون]که نیم فرسخی شهر است می رساند و از آنجا می بیند جمعی از عسکر با هم با یک ضابط که در رهال بوده­اند آن ها نیز با یک مسترالیوز آمده از همانجا با ارامنه که در دامنه قلابی اجتماع دارند تیراندازی می نمایند. پاشا نیز با سواره های رکابی خود از محلی بالاتر از آن عسکر مسترالیوز کشیده، مشغول جنگ می شود که در این اثنا ناگاه قریب پانصد نفر سواره فدائی که در دره های واقع در پشت کوه معروف به غضنفر مخفی و پنهان شده بودند از طرف غضنفر آمده، پاشا را دریافت کرده، یک مرتبه رکاب کشیده بر سر پاشا می آیند. عسکرهای پایینی ایشان را دیده و باکمال جسارت با نیزه تفنگ در جلوی آن جماعت دویده و با سنگی مشغول زد و خورد می شوند و با نیزه چند سر اسب را از پا انداخته و چند نفر از ارامنه را از اسب برافکنده مابقی را رو به عقب فراری می نمایند و قریب [165الف] ده دوازده نفر از عسکر با یک نفر ضابط در آن جنگ کشته می شوند ولی ارمنی ها را مبالغی راه تعاقب کرده تا به دره ای که از همانجا بیرون شده بودند می رسانند که در این بین مقدمه جلوی عسکر قیامت اثر بلوک بلوک از قله کوه غضنفر نمایان و نمودار می شوند که مانند جنود غیبی از قله کوه صف در کشیده و توپ های اژدها پیکر ایشان پرده های صماخ ارامنه را دریده ولوله افکن قلوب دشمن می گردد.
سه ساعت به غروب مانده بود که دیدیم دیگر صدای توپ و تفنگ ارامنه خاموش شده ولیکن صدای غرش توپ از جانب کوه غضنفر متوالیا بلند گردید و معلوم شد که ارامنه همچون بخت خودشان رو به جلفا برگشته و از غایت خوف و هراس تمامی آنچه را که با خود حمل کرده بودند در صحرا ریخته و فرار بر قرار می گزینند و عساکر عثمانی تا سر حد جلفا ایشان را تعاقب کرده تا بقیه از پل ارس به روسیه عبور کرده و عسکر برگردید.
شخصی از اهل جلفا حکایت کرد که هنگامی که ارامنه از پل ارس عبور بدادند در عرض مدت سه روز و سه شب یا الله [به سختی] عبور کردند ولیکن بعد از سه چهار روز که برگشتند شبانه تاشقه ها همی آمدند و در ظرف شش ساعت تمام از پل عبور بدادند و این همه از جمعیت ایشان کاسته و تلف شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر