۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

ستارخان و کنسول روس

1286 شمسی - 1327 قمری
«جناب قونسور، یئددی دولت گرک گله امیرالمونین بایراغینین آلتینا»
ترجمه به فارسی:
جناب کنسول، بایستی هفت دولت بیایند زیر پرچم امیرالمونین(ع).
(از بیانات سردار ملی ستارخان)



روزی از روزهای سخت نبرد تبریز و محاصره شهر از چهار طرف توسط سران استبداد، چون شجاع نظام مرندی، رحیم خان چلبیانلو، صمد خان شجاع الدوله مراغه ای و مجید میرزا عین الدوله و مقاومت دلیرانه مردم شهر، کنسول روس به نام پاخیتانوف خواست نیرنگی به کار برده ضمن ملاقات با ستارخان، او را فریب دهد.
پاخیتانوف کنسول روس در تبریز اساساً با مشروطه خواهان مخالفت می نمود و از طرفداران استبداد کاملاً حمایت و جانبداری می کرد، این مامور رسمی دولت روسیه تزاری که بایستی علی الرسم طریق بی طرفی را پیش گیرد، آشکارا و بدون محابا از استبدادیان طرفداری میکرد وقتی که دید سواران دولتی از افراد رحیم خان قراداغلی و شجاع نظام مرندی و تفنگچیان محله دوه چی و سرخاب نتوانستند کاری از پیش ببرند به یاری ایشان برخواست و نقشه هایی بسیار ماهرانه تنظیم کرد. او حسن آقا تاجرباشی روس را که ساکن محله خیابان بود واداشت که به هر طریقی باشد اهالی محله خیابان را که بیشتر طرفدار باقرخان بودند با سخنان عوام فریبانه از عواقب وخیم ادامۀ جنگ بترساند چنان که ایشان مجاهدین را به ترک مجادله و منازعه مجبور نمایند.
حسن آقا که پدرش عسگربیگ نیز همان سمت را داشته در محله خیابان دارای وجهه ای بود و برخی از مردم او را شخص بی طرفی می دانستند، خواه نخواه مصمم گردید که با سرشناسان محله وارد مذاکره شود. دو سه نفر از ایشان را با خود همراه کرد و چند نفر از تجار و ریش سفیدان را که تبعۀ روس بودند نیز وارد آن جمع نمود و ایشان هم اهل محله را جمع کرده با سخنان ظاهر فریب، پای استقامت شان را متزلزل ساختند و سخن را به نوعی جامۀ خیرخواهی پوشاندند که در قلوب شنوندگان مخصوصاً در افکار کسبه و تجار تاثیر مهمی بخشید و خلاصه بیاناتشان از این مقوله بود که با شاه مملکت پنجه در افکندن، خود را از حلق آویختن است. مجلس شورای ملی با آن عظمت چه صرفه برد که شما هم ببرید. بی جهت خود را به مخاطره می اندازید، مگر نمیدانید که کلیه مردم ایالات و ولایت ایران که دم از مشروطه خواهی می زدند سر بر یقۀ اطاعت نهاده از هرگونه اختلاف و انقلاب دست بر داشته اند، شما را چه شده است که پیروی از ستارخان و باقرخان می کنید؟
چندان از اینگونه سخنان ظاهرفریب گفتند که مردم به جوش و خروش آمده با هئیت اجتماعی به خانه باقرخان رفتند و در آنجا شمه ای از سخنان مزبور گفتند که باقرخان عجالتاً برای اسکات مردم، صلاح در آن دید که چند روزی دست از جنگ و جدال بردارد.
کناره جویی موقت باقرخان، تاثیر بزرگی در افکار عامه بخشید، چنان که مجاهدین محله نوبر و مارالان نیز به اقتضای باقرخان دست از مدافعه برداشته و در خانه خود نشستند ولی جمعی از مجاهدین مزبور مسلحانه به منزل ستارخان رفته و با کمال صداقت و شجاعت گفتند که ما تا جان در تن داریم بدون هیچ گونه خوف و هراس از جان و دل در نزد شما به مجاهدت خواهیم پرداخت.
در این اثنا رحیم خان از اهر وارد تبریز شده می خواست به شهر حمله کرده دست به کشتار و غارت بزند ولی پاخیتانوف کنسول روس، رحیم خان را متقاعد کرد که از راه سیاسی با ستارخان و مجاهدین مبارزه نمایند نه از راه قتل و کشتار!!
آوازه آمدن رحیم خان به تبریز و قضیۀ کناره جویی باقرخان و مجاهدین محلات نوبر، خیابان، مارالان تزلزلی در قلوب اکثریت مردم بی طرف شهر افکند و ایشان را سخت مضطرب و پریشان کرد و کنسول روس هم بیرقی به محله خیابان فرستاد که در آنجا برافراشتند و به مردم اطمینان دادند که دیگر کسی از سواران رحیم خان و کسان دولت به ایشان معترض نخواهند شد و در شهر مشهور کردند که هر کس بخواهد جان و مال او در امان باشد باید بیرق سفید بالای درب خود بزند و بیرق امانی هم در منزل جناب آقا میرزا صادق آقا زده شده که هر کس خود را زیر سایه آن بیرق برساند در امان خواهد بود. چون همه اهل شهر که نمی توانستند در منزل مرحوم آقا میرزا صادق آقا جمع شده و در امان باشند ناچار هر کس بیرق سفیدی به درب خانه خود می زد.(1)
پاخیتانوف که رل خود را راجع به محله خیابان خوب بازی کرده بود بدان خیال افتاد که نسبت به محله امیرخیز نیز همان بازی را از سر گیرد ولی ملتفت شد که با وجود ستارخان نمی تواند مردم را تهییج کند، ناچار شد که با خود ستارخان وارد مذاکره شود و به مشارالیه پیغام داد که فردا به ریش سفیدان محله نیز اطلاع دهید که من سخنانی دارم، می خواهم به شما و سایر آقایان بگویم و تصور می کنم که بتوانیم با مذاکره با آقایان این اختلاف حاصل در بین دولت و ملت را به وجه احسن رفع کنیم. ستارخان جواب موافق داد و چند تن از سران محله را برای فردای آن روز دعوت کرد.
فردا در ساعت مقرر، پاخیتانوف به انجمن حقیقت که مرکز فعالیت ستارخان بود آمد و وقتی که از در وارد سالن شد با ستارخان دست داد و گفت تو مرد دلیری هستی و من شخصاً مرد شجاع را دوست دارم. پس از صرف شربت و شیرینی، پاخیتانوف مشغول صحبت شده، قدری از مفاسد جنگ و محاسن صلح و صفا سخن راند و بالاخره گفت شما نیز دست از جنگ بردارید و راه مسالمت پیش گیرید. من خودم از دولت تقاضا می کنم که شخص شما را مورد توجه قرار داده و درجه ای که مناسب مقامتان باشد برای شما معین کند و بیرقی هم می دهم که در محل مناسب بزنید و بیرقی دیگر هم به شخص شما می دهم که به درب خانه خود نصب کنید.
ستارخان همین که این سخن شنید روی صندلی راست نشست و گفت:
«جناب قونسور من می خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمونین باشند شما می خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری چنین کاری نخواهد شد»
پاخیتانوف چون این حرف را از ستارخان شنید سخت برافروخت و دیگر چیزی نگفت، برخاست و رفت.

1-امیرخیزی، حاج اسماعیل: قیام آذربایجان و ستارخان، انتشارات کتابفروشی تهران، تبریز 1341، ص 108 .

اوراق پراکنده از تاریخ آذربایجان
«بهروز خاماچی»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر