۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

ما فرزندان آذربایجانیم درسهای تاریخ را از یاد نبردیم

امروز از طرف تو متهم به بی تفاوتی به امور بسیار مهم جامعه امروزم! اما دستت درد نکند تو هنوز به یاد من هستی، حتی در میان این سیلاب خون! هنوز فضای net پر است از احساس تکریم تو نسبت به من و امثال من. هر روز Emailهای زیبای تو به دستم می رسد که پر است از جکهای جدید و قدیم تو.
از اینها بگذریم، راستی کاری که در تهران می شود کارستان است. اما من اینجا در آذربایجان ساکت و بی خیال نشستم، من رفیق نیمه راه! شاید ترسیده ام !اما نه یادت نرفته که نفر جلویی، آن سرِ سران فتنه خود، تورک است. در صد سال گذشته هم که در تمامی انقلابها نفر اول من بودم. یادت نیست؟! مشروطه و آذربایجان، 1324 و فرقه دموکرات، مصدق تورک و ماجرای نفت، انقلاب و 29 بهمن، جنگ تحمیلی و سرداران شهید تورک.
امروز با تو نیستم چون هرگز با من نبودی، امروز با تو نیستم چون از تو خسته شده ام! از آن خنده های همیشگی ات، از آن قیافه همیشه حق به جانبت، از خود برتر بینیات، از این همه تحقیرهایت، از کوچک شمردنت، از آن نگاه بالا به پایین ات، از تخریب شخصیت ات
من و تو با هم در این خاک زاده شدیم. تو وارث تاریخ 2700 ساله شدی و فرهنگ اصیل ایرانی اما من مجبور به نسیان تاریخ 7000 ساله خود شدم و خرده فرهنگ.
تو در مدرسه به زبان مادریت شعر خواندی و جایزه گرفتی و من به دلیل صحبت به زبان مادری ام حکم اخراج. کتابهایمان پر بود از عکس نیاکان تو و من بی هیچ نژاد و تاریخی! همه جا نشانهايی از فرهنگ اصیل تو بود و من با تمدن 7000 ساله بی اصل و نشان و مدرک بودم. برای تو آثار تاریخی می ساختند! و آثار تاریخی من هر روز ویران می شد.
در جشن های ملی تو به دلیل جکهای زیبای ترکی ات تشویق می شدی و من شرمنده. تو تنها به این دلیل که می توانستی زبان مادریت را حرف بزنی با سواد بودی و من با اینکه در هفت سالگی دومین زبان را آموخته بودم بی سواد و کودن!
تو برای گسترش زبان مادریت کتاب، مدرسه، رادیو، تلویزیون، مجله، نشریه و ردیف بودجه داشتی و من به دلیل زبان مادریم تحقیر، تهدید و تنبیه.
سپس جنگ را به یاد می آورم دوباره برادر بودیم. هموطن خوش لهجه تو شدم و با تو برای حفظ ناموس و وطن، به جبهه رفتیم، شهید شدیم، اسیر شدیم، سختی کشیدیم و خم به ابرو نیاوردیم، خون دادیم و نگذاشتیم یک وجب از این خاک به دست بیگانه بیافتد. از جنگ برگشتیم، دوران سازندگی بود. اصفهان و کرمان و تهران با صدها کیلومتر فاصله از جنگ هر روز آبادتر شدند و اردبیل و اورمیه و زنجان و تبریز و قزوین و همدان و آستارا و سنندج و اهواز و آبادان و ... محرومتر. برای رفاه حال تو از بودجه من کسر شد، برادر دیروز، بیگانه امروز شد
اصفهان و تهران پایتختهای فرهنگی و صنعتی و تجاری شدند و تبریز با سابقه تجارت چند هزار ساله که حتی مارکو پولو را 700 سال پیش به حیرت انداخته بود، منطقه دور افتاده و غیر استراتژیک شد و ده بزرگ!
تفاوت بودجه ها به ده ها برابر رسید و این باعث تفاوت انسان ها گردید و شاید هم بر عکس! برادر دیروزت، کارگر امروز تو شد و برادر دیروزم، ارباب امروز من. دانشگاه تبریز با تاریخ تاسیس صحیح 1324 (وارث ربع رشیدی قدیمیترین دانشگاه این مرز و بوم با سابقه 700 ساله)، خالی از امکانات گردید و نخبگان من جهت رفاه حال تو روانه کارخانجات تو شدند. آذربایجان خالی از صنعت و هنر شد و کارخانه ها و خانه های فرهنگی تو رو به عرش برآوردند.
سپس زمان سیاست خارجی شد. برای آزادی برادر مسلمان فلسطینی که هرگز ندیده بودم و هزاران کیلومتر با من فاصله داشت، به خیابانها رفتم و بر دهان آمریکا زدم؛ اما هرگز نفهمیدم که چرا تو بزرگترین شریک تجاری ارمنستان هستی که هزاران آذربایجانی را که برادر دینی و نژادی من و تو بودند را جلوی چشم مان به خاک و خون کشید و دم هم بر نیاوردی
....بدان و آگاه باش! من تورکم و علیرغم زحمات صد ساله تو که به روشهای مسالمت آمیز تمسخر، استهزاء، تبعیض، تهدید، شکنجه و اعدام برای فارس کردن من کشیده ای، تورک باقی مانده ام و بزودی (بزوری) هم قصد تغییر نژاد ندارم. از برنامه های دموکراسیت ممنونم، اما هنوز طعم برنامه های آزادی بخش قبلی ات تمام وجودم را به لرزه در می آورد. و از BBC فارسی و VOA که برای فارسهای افغانستان برنامه ویژه دارد و برای بیش از سی و پنج میلیون تؤرک زبان این مملکت هیچ حرفی ندارد، تشکر می کنم. آری از روزی دستکم هشت ساعت برنامه زنده (ضربدر 365 روز سال و ضربدر چند سال حضور این دوستان و مدافعان حقوق بشر) چند ساعت به من و درد دل من اختصاص یافته است؟! آه ببخشید منظور تو از جدایی طلب، تجزیه طلب و عوامل بیگانه در آن برنامه ها من بودم.
ای بلند آرمان دموکراسی! ای پرچمدار ایران نو! ای همواره به فکر توده و من! ای عدالت اجتماعی! لطفا به خاطر من خودت را به زحمت نیانداز، که این بار سعی دارم از تجربیات شیرین با تو بودن برای آینده تلخ نهایت استفاده را بکنم. این بار سر آن دارم که بر پای خود بایستم و مزاحم تو نشوم، تو هم مرحمت فرموده چنگالهای خود را که در گوشت و استخوان و منابع زمینی و زیرزمینیم فرو رفته بیرون بیاور! که مبادا در اثر حرکت ناگهانیم دستت را بشکنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر