صفر قهرمانیان، اسطوره شکست ناپذیر 32 سال زندان های رژیم شاهنشاهی ایران را تحمل کرد و از عقیده ی خود بر نگشت

صفر قهرمانیان، قهرمان تاریخ سا ز

وقتی سخن از حماسه و پایداری است ، وقتی صحبت از انسانهای شریف و ارجمندی است که برای اثبات حقانیت ایده ال های انسانی و عدالت خواهانه خود از هستی خویش مایه میگذارند ، نمی توان یادی از بزرگ مرد آزاده میهنمان صفر قهرمانی که چهارمین سالگرد درگذشت اورا پشت سر میگذاریم به میان نیاورد.
شاعری سروده بود که “ لحظاتی هستند که دوران سازند، کلمات پر شکوهتر از هر آوازند". آری "صفر خان " از آن کلماتی است که پایانی برای بزرگی و شکوهش نیست . این نام چون ستاره درخشانی سی و دو سال ، یعنی زمانی نزدیک به نیم قرن در سیاه چالهای رژیم شاهنشاهی درخشید والهام بخش مقاومت و پایداری آن جانهای شیفته ای شد که دل در گرو عدالت و آزادی نهاده بودند.

صفرقهرمانیان ، وبه روایت توده ها " صفرخان " این فرزند نستوه وبی ادعای خلق آذربایجان، درآن سال هائی که دربند رژیم ستم شاهی به سر می برد، بارها گفته بود: «ماندن من در اینجا خود نوعی مبارزه است » .
دکتر هوشنک تیزابی ، مبارز خستگی ناپذیری که خود نیز جان در راه آرمان های مردمی خویش فدا کرد در وصف صفر خان به درستی چنین گفته بود : «او مردی است که از بزرگی فقط با خودش قابل مقایسه است ».
واما دوست زندانی دیگری، وقتی که صحبت ازصفرخان به میان می آمد همواره می گفت: « . . زندانیانی که به نیرو و جرئت نیاز دارند، به او مراجعه میکنند. او در این مورد آنقدر ثروتمند است که میتواند به همه زندانیان جهان چیزی بدهد. هر جا صفر خان هست ، بی شک زنده دلی ، شوق زندگی ، عطوفت و غلیان شادی و لبخند هم هست. او از نظر تئوریک شاید زیاد نداند ، اما کمتر تئوریسین و فیلسوف و هنرمندی است که زندگی را دراعماق و تنوع و ذرات نامرئی اش به حساسیت او درک کرده باشد. تئوریهای تجربی او که چون قطب نما دقیق ومانند خود زندگی اصیل و واقعی است هرگز اشتباه نمیکند.او به مدد این دانش عظیم تجربی و شاید بتوان گفت حالا دیگر تا حدی غریزی -تکلیف خودش و دیگران را در برابرهمه مسایل و بغرنجی ها و حادثات زندان وحتی اموری که سالهاست از آن جدا شده با صحت شگفتی آوری روشن می کند ».

* * *

هنوز چند صباهی از کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن رضا خان میر پنج نگذشته بود که در روستای شیشوان از توابع عجب شیر در آذربایجان ، در

یک خانواده فقیر روستایی کودکی چشم بر جهان گشود که نامش را صفر گذاشتند. صفر از همان دوران طفولیت شاهد زندگی نکبت بار و فجایع جانگدازی بود که بر روستائیان می رفت. مالکان وفئودالهایخونخوار،صاحب اختیار جان و ما ل و ناموس روستائیان بودند و اگر کسی دست از پا خطا کرده و با نظم موجود مخالفت می کرد از هستی ساقط اش می کردند.صفر خان هر چه که بزرگتر می شد،میزان نفرت و کینه اش نسبت به فئودالها و قداره بندان آنها افزونتر می گشت.صفر جوان ، هنوز بیست سالش نشده بود که حاکمیت دیکتاتوری رضا خان میر پنج فرو پاشید وایران به اشغال نیروهای متفقین در آمد. دیکتاتوری رضا خان قلدراز میان رفت وخودش را هم آنان که آورده بودند، بردند تا در جزیره ای دور افتاده دق مرگش کنند. با همه این اوصاف ظلم و جور خوانین و بازوی مسلح آنها یعنی امنیه های تفنگ بدوش هنوز باقی بودند و غل و زنجیر کماکان به کار میرفت. روستاهای آذربایجان چون آتش زیر خاکستر در حال گداختن بود. دیگر کارد به استخوان مردم رسیده بود و جان های عاشقی چون صفر، بشارتگر طوفانی سهمگینی بودند که میرفت تا بنیاد ظلم و بی عدالتی را از بن برکند. در چنین شرایطی بود که فرقه دمکرات آذربایجان با انتشار “ بیانیه ۱۲شهریور ۱۳۲۴ “ به رهبری سید جعفرپیشه وری شکل گرفت و در اندک زمانی توانست به ستاد رهبری کننده جنبش آزادی خواهانه وعدالت جویانه مردم زحمتکش وستمدیده آذربایجان بدل شود. صفر از اولین کسانی بود که به صف فدائیان فرقه پیوست. فرقه دمکرات آذربایجان توانست با تکیه به نیروی لایزال دهقانان و فداکاری ها وجان فشانی های فدائیان خود در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ حکومت ملی و خودمختار آذربایجان را تشکیل دهد. حکومت ملی آذربایجان در آغاز کار خود به اصلاحات ارضی که از مبرمترین خواستهای دهقانان بود پرداخت. ایجاد دانشگاه تبریز، ایجاد وراه اندازی رادیو تبریز، ایجاد مراکز هنری و گشودن مدارس دخترانه و...از اقدامات به یاد ماندنی و تاریخی دولت ملی آذربایجان بود. متاسفانه در اثر مجموعه ای ازدلائل و شرایط بحران داخلی و بین المللی حکومت خودمختا ر ونوپای آذربایجان نتوانست در مقابل توطعه های رنگارنک ارتجاع داخلی و بین المللی ویورش فاشیستی ارتش تا دندان مسلح شاهنشاهی مقاومت کند. جنبش ملی آذربایجان شکست خورد و ده ها هزار تن از پاکترین و رشیدترین فرزندان میهنمان یا به دست جلادان به قتل رسیدند و یا به مهاجرتی ناخواسته تن دادند.
در این میان صفرقهرمانیان سرنوشتی دیگر یافت. او پس از شکست جنبش با تنی چند از دوستان همرزم خود به رزمندگان کردستان پیوست و با یاری و مساعدت پیش مرگه های ملا مصطفی بارزانی به عراق رفت ودر آنجا باز داشت شد. دو سال از دوران بازداشتش گذشته بود که از عراق گریخت وبه ایران آمد . مدت کوتاهی پس از بازگشتش به ایران در تاریخ ۱۸ اسفند ۱۳۲۷ شمسی توسط گزمه های رژیم شناسائی و به بند کشیده شد. صفرخان، در بیدادگاه نظامی رژیم شاهنشاهی محاکمه و به اعدام محکوم شد. اتهامش قیام مسلحانه برای براندازی نظام سلطنتی بود. پدر و برادر او نیز هر کدام به ترتیب به ۲ سال و ۱۰ سال زندان محکوم شدند. با به قدرت رسیدن دکتر محمد مصدق در سال ۱۳۳۰و با پیگیری وشکایت صفرخان ، پرونده او برای بررسی مجدد به دادگستری تبریز فرستاده شدو پس از کودتای انگلیسی-آمریکائی ۲۸ مرداد۱۳۳۲ حکم اعدام پس از شش سال به حبس ابد تبدیل شد. واین سر آغاز پایداری حماسی کسی بود که ۳۲ سال از گرامی ترین لحظات عمر خود را پشت میله های زندان های مختلف ، قصر، قزل قلعه، کمیته مشترک، اوین، برازجان و تبریز وارومیه گذراند. اوهمواره تاکید می کرد که : « ماندن من در اینجا ، خودش نوعی مبارزه است . . . ! » . مقاومت و پایداری او در آن سالها ، شورانگیز، الهام بخش وامید آفرین بود.
صلابت و سرسختی “ خان “ در آن سال ها ، دلهای پر طپش جوانان مبارز را به هیجان می آورد و امید به پیروزی بردیکتاتوری را در دل مردم بارور می ساخت. از همین رو بارها کوشیدند تا او را به زانو در آورند. جلادان ساواک ازهردری وارد شدند، او را چون دماوندی پرغرور و شکست نا پذیر یافتند. در آن سالهای نکبت بار که تعدادی اززندانیان سیاسی از جمله اسدالله لاجوردی، حبیب الله عسگراولادی، آیت الله انواری و... باگفتن « شاهنشاها سپاس » مشمول عفو “ ملوکانه “شده وآزاد شده بودند ، ماموران ساواک به سراغ صفرخان رفته و به گفتند: - « چرا چیزی نمی نویسی و خودت را خلاص نمی کنی ؟ صفرخان گفت : - من حرفی برای نوشتن ندارم !.
گفتند :- تقاضای عفو کن !.
گفت : - عفو برای چی ؟
گفتند : - می خواهی ادای قهرمانها را در بیاوری ؟
گفت : - این شمائید که ازمن قهرمان می سازید، من یک ایرانی گمنام بودم، شما نام مرا بر سر زبان هاانداختید.
گفتند: - ما شکنجه گاه هم داریم! میتوانیم هر آدم کله شقی را بر سر عقل بیاوریم!.
گفت : - میدانم !.
ودرحالی که پوزخند میزد خطاب به جلاد گفت : می توانیدامتحان کنید، ولی مطمین باشیدکه فایده ای نخواهد داشت ! » .
و چنین بود که صفرخان به درازای یک عمر، به طول عمردو نسل، یعنی ۳۲ سا ل در زندان ماند .
صفرقهرمانیان با قلب بزرگش زندان های رژیم را تسخیر کرد ودر قلب هم میهنان خود جای گرفت. اودرهمان سال ها با امید وشوری بی خلل می گفت :
« آنقدر میمانم تا روزی فرزندان میهنم درهای زندان ها را بگشایند»
و چنین نیز شد. سیل خروشان انقلاب نظام شاهنشاهی را به زباله دان تاریخ افکند و درهای زندان ها را گشود . صفر خان چون یک قهرمان بر دوش جوانانی که به هنگام زندانی شدن او هنو ز از مادرنزاده بودند ، به سوی خانه دخترش حمل شد. پیر و جوان ، ازدور و نزدیک به دیدارش آمدند. می خواستند ستارخان و باقرخان رادرسیمای او ببینند. می خواستند قهرمان شان را ببینند. صفر قهرمانیان را.“ پیر زن مراغه ای که با شاخه گلی، راه درازی را به زیارت آمده بود، شیرین گفت :
" باخین!
باخین!
بیزیم قهرمان
بیزیم قهرمان ..."